نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار گروه باستان‌شناسی دانشگاه شهید بهشتی

2 دانش آموخته کارشناسی ارشد باستان شناسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر

چکیده

محوطۀ خله­کو در حاشیۀ غربی دشت قزوین و در جنوب شهرستان تاکستان قراردارد. این محوطه را در بهار 1390 رضایی کلج گمانه­زنی و حریم آن را تعیین کرده است. گاه­نگاری نسبی کاوشگر بر مبنای یافته­های سفالی، نشانگر وجود آثاری از دوره­های اسلامی و پیش از تاریخ در این محوطه است. در بررسی‌های اولیه تخمین زده شد که سفال‌های پیش از تاریخی خله­کو به دورۀ مس­سنگی تعلق دارند. در این نوشته گونه­شناختی سفال­های مس­سنگی این محوطه مطالعه شده است؛ به همین منظور، ابتدا یافته­های سفالی مس­سنگی خله­کو بر اساس ویژگی­هایشان طبقه­بندی و گونه­شناسی شدند. چهار گونۀ سفالی منقوش زاغه، استاندارد زاغه، سادۀ زاغه و چشمه­علی شناسایی شد. پس از آن برای دست یافتن به گاه­نگاری نسبی محوطه، گونه­های سفالی با محوطه­های شمال مرکزی (فلات مرکزی) مقایسه شدند. گاه­نگاری مقایسه­ای انجام شده نشان می­دهد آثار پیش از تاریخی خله­کو مربوط به دورۀ مس­سنگی انتقالی قدیم است که در محدودۀ زمانی 5200 تا 4600 پ.م جای می­گیرد.

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Chronological Study of the Chalcolithic Potteries from Khole-Kū in Takestan

نویسندگان [English]

  • Hamid Reza Valipour 1
  • Sare Ne’matollahi Niya 2

1 Assistant Professor, Department of Archaeoogy, University of Shahid Beheshti, Teharn

2 MA in Archaeology from Islamic Azad University, Abhar

چکیده [English]

Khole-Kū is located in the south of Takestan and on the border of Qazvin plain. This site was sounding during an archaeological project in the spring of 2011. The pottery materials found by this excavation indicated for the site to have been succesivly occupied from prehistory to Islamic periods. In this article we performed a classification framework based on the typological characteristics of the prehistoric potteries by which four types of ceramics were identified: simple, painted, standard and Cheshmeh Ali types. In order to gain a relative chronology for the different types we compared them with those potteries of Central Plateau in the same horizon. According to the relative chronology and pottery similarities, the prehistoric materials of Khole-Kū can be placed in the Late Transitional Chalcolithic period that is dated at 5200-4600 BC.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Khole-Kū
  • Typology
  • Relative Chronology
  • Transitional Chalcolithic
  • Qazvin Plateau
  • Tehran Plain
  1. 1.     مقدمه

در سال­های اخیر مطالعات باستان­شناختی دوره­های نوسنگی و مس­سنگی شمال مرکزی ایران (فلات مرکزی)  به مرحلة نوینی وارد شده است (فاضلی، 1385؛ Fazeli et al. , 2009؛ ولی­پور، 1390). افزایش مطالعاتِ هدفمند میدانی، انتشار نتایج حاصل از آنها و نیز مطالعات تکمیلی میان­رشته­ای، زمینه را برای درک بهتر و به تبع آن پژوهش­های بیشتر دربارة این دوره­های پر ابهام، اما مهم فراهم آورده است. در بهار 1390 خورشیدی رضایی کلج، کارشناس سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی استان قزوین، تپۀ خله­کو تاکستان را با هدف تعیین عرصه و حریم گمانه­زنی کرد. پیش از آن، یحیی کوثری این محوطه را در سال 1358 کاوش کرده بود (رضایی کلج، 1390: 7). در سال1390 هفت گمانه در موقعیت­های مختلف در اطراف تپه ایجاد شد. با پایان کاوش در این محوطه که در بافت مسکونی شهر تاکستان قرارگرفته است، آثار و شواهدی از دوره­های پیش از تاریخ و اسلامی به دست آمد. رضایی کلج آثار پیش از تاریخی این محوطه را متعلق به دورۀ       مس­سنگی انتقالی می‌داند (همان: 176). 735 قطعه سفال مس­سنگی این محوطه در پنج گمانه یافت شده است. در راستای پژوهش­های باستان­شناختی در دشت قزوین، تجزیه و تحلیل و مطالعۀ سفال­های پیش از تاریخیِ به دست آمده از گمانه­زنی خله­کو در شناخت سنت سفالگری محدودۀ غرب شمال مرکزی ایران، توالی فرهنگی منطقه و گاه­نگاری نسبی آن سودمند است. مقایسۀ این سفال­ها با سفال­های به­ دست آمده از محوطه­های هم‌جوار، از سویی آشکارکنندۀ برهم­کنش­های فرهنگی و از سوی دیگر، پدیدار کنندۀ ویژگی­های فن­شناختی منحصربه‌فرد و بومی این محوطه است؛ بنابراین، در پژوهش حاضر مجموعه سفال‌های به دست آمده از دورۀ مس­سنگی این محوطه از نظر گونه­شناختی مطالعه شده است.

گونه­شناسی سفال یکی از ابزارهای مرسوم در مطالعات باستان­شناختی است که امکان تحلیل‌های بعدی را در حوزۀ مطالعات سبک­شناختی، تغییرات فرهنگی، برهم­کنش‌های منطقه­ای و فرامنطقه­ای و حتی تحلیل‌های اجتماعی و فرهنگی فراهم می­آورد؛ بنابراین، هرچند اصول اساسی گاه­نگاری یکی است و در مواردی به صورت تکراری انجام می‌شود، اما همچنان به عنوان یکی از مهم‌ترین ابزارها و روش‌های      باستان­شناختی محسوب می‌گردد. گونه­شناسی، روشی رایج در باستان­شناسی است که در مطالعه و       طبقه­بندی یافته­های سفالی کاربرد فراوان یافته است (رجوع کنید به Shepard, 1985؛ O'Brien and Lyman, 2002). نتایج حاصل از این گونه مطالعات، به شناسایی سبک­های سفالی و تغییر یا ثبات آن­ها کمک چشمگیری کرده است. با در نظر گرفتن چنین تغییراتی می­توان دگرگونی­های اجتماعی و در نهایت تطورهای فرهنگی را بررسی کرد؛ به همین منظور، ابتدا این سفال­ها بر اساس شباهت­های ظاهری و ویژگی­های فناورانه و بر مبنای طبقه­بندی سفال زاغه (ملک شهمیرزادی، 1374: 9) دسته­بندی شدند و پس از آن ویژگی­های سفالی هر دسته یادداشت شد. داده­های گردآوری شده با استفاده از روش­های مقایسۀ تطبیقی با نتایج و مواد مشابه از محوطه­های هم­زمان دیگر سنجیده شد.

  1. 2.    پیشینۀ پژوهشی

خله­کو در منطقه­ای از فلات ایران قرارگرفته است که در پژوهش­های باستان­شناسی به نام‌های «فلات مرکزی»، «شمال مرکزی» و «مرکز فلات ایران» خوانده شده است. فلات مرکزی ایران، از جمله مصطلح‌ترین نام‌هایی است که پژوهشگران برای آن استفاده کرده­اند. مجیدزاده (1366)، ملک شهمیرزادی (1382)، فاضلی (1385) و ولی­پور (1390) نام فلات مرکزی را به کار برده‌اند و طلایی (1390الف و ب) به پیروی از دایسون این منطقه را شمال مرکزی ایران نامیده است. وندن برگ نیز این منطقه را هفتمین ایالت ایران خوانده و با نام عراق عجم معرفی کرده است (1390: 120).

از لحاظ جغرافیایی، این منطقه متشکل از دشت­های حاشیۀ کویرِ مرکزیِ فلاتِ ایران است که به دامنۀ رشته­کوه­های البرز و زاگرس ختم می­شود. این اقلیم امکان ایجاد استقرارهای پیش از تاریخی مبتنی بر کشاورزی و دامداری را فراهم کرده که تعداد و تمرکز آن­ها از دوره­ای به دوره­ای دیگر متفاوت بوده است (طلایی، 1390 ب: 133-136). دشت­های تهران، قزوین، کاشان، ساوه و بنا بر برخی طبقه­بندی­ها، دشت گرگان در این منطقۀ جغرافیایی قرارمی­گیرند (ملک شهمیرزادی، 1382: 359).

نگهبان (1385: 482) در انتهای کتابِ مروری بر پنجاه سال باستان­شناسی ایران، جدولی از پیشینۀ پژوهش­های باستان­شناسی ایران در فاصلۀ سال­های 1818 تا 1978 میلادی فراهم آورده که در آن بررسی باستان­شناسی ج. موریه (J. Morier) را در سال 1197 خورشیدی در شهر ری (در جنوب تهران) و حفاری اوزالی­ (Sir W. Ouseley) را در سال 1208 در این شهر، به عنوان نخستین فعالیت باستان­شناسی در فلات ایران معرفی کرده است. اگرچه ممکن است این­گونه فعالیت­ها در قالب پژوهش­های علمی امروزین باستان­شناسی نگنجد، بسیار پیش‌تر از بازدیدهای مشهور مادام ژن دیولافوای (ِJane Dieulafoy) فرانسوی از جنوب غرب ایران در سال 1263 و راولینسون (H. C. Rawlinson) از کتیبۀ بیستون در سال 1225 صورت گرفته است. در دشت تهران، در سال­های 1291 و 1304 رئیس هیئت باستان­شناسی وقت فرانسه در ایران، دمرگان
 (J. De Morgan)، چشمه­علی را کاوش کرد (ملک شهمیرزادی، 1382: 356). در سال 1303 نیز دایت، کاردار فرانسه در تهران، دوباره این کار را انجام داد. نتایج حاصل از این کاوش­ها تاکنون منتشر نشده است (ولی­پور، 1390: 33). اشمیت نیز پس از اتمام کاوش در تپه­حصار، به عنوان سرپرست هیئت مشترک دانشگاه­های شیکاگو و پنسیلوانیا، در فاصلۀ سال­های 1312- 1315 خورشیدی در سه فصل چشمه­علی را کاوش می‌کند   (Schmidt, 1935&1936 a,b  ). وی پس از کاوشِ بیش از 600 متر مربع از محوطۀ چشمه­علی، سه دورۀ فرهنگی پیش از تاریخی، تاریخی و اسلامی را تشخیص می‌دهد. او سه دوره را نیز برای لایه­های پیش از تاریخی آن تعیین می‌کند (ولی­پور، 1388: 16). اشمیت در سال 1319 تهران را بررسی هوایی کرد، اما پیش از آنکه فرصت کند نتایج حفاری­هایش را منتشر کند، در اثر سانحۀ هوایی درگذشت. از کاوش­های دهۀ سی میلادی در چشمه­علی تنها چند خبرنامه و گزارش محدود منتشر شده است (همان). از آنجا که حفاری­های اشمیت در چشمه­علی را موزۀ دانشگاه­های پنسیلوانیا و شیکاگو پشتیبانی می­کرده­اند، داده­های حاصل از کاوش و دست­نوشته­های او در حال حاضر در دانشگاه پنسیلوانیا و مؤسسۀ شرق­شناسی دانشگاه شیکاگو نگهداری می‌شود (ملک­شهمیرزادی، 1382:  355). در سال 1993 متنی (Matney) از سوی بنیاد رابرت دایسون دانشگاه پنسیلوانیا با هدف انتشار دقیق نتایج کاوش­های اشمیت، داده­های چشمه­علی را مطالعه و بررسی کرد (متنی، 1377)، اما نتایج این مطالعات تاکنون منتشر نشده است.1 در سال 1377 چشمه علی مجدداً توسط فاضلی کاوش شد. از جمله اهداف کاوش تخصص­پذیری فن و رابطه­ی آن با پیچیدگی­های فرهنگی و اجتماعی دشت تهران بیان شده است (فاضلی، 1385: 22).

پژوهش‌های باستان­شناختی در دشت قزوین را نخستین بار عزت­الله نگهبان آغاز کرد. وی در سال 1349 خورشیدی جنوب دشت قزوین و منطقۀ بویین­زهرا را شناسایی و بررسی کرد (ملک شهمیرزادی، 1382: 318). پس از آن بررسی، نگهبان در همان سال (1349) سه تپۀ پیش از تاریخی، زاغه، قبرستان و سگزآباد را کاوش کرد (همان). وی دورۀ استقراری زاغه را به اجتماعات قبل از سیلک نسبت می­دهد و معتقد است تاریخ استقرار زاغه به هزارۀ هشتم قبل از میلاد می‌رسد (نگهبان، 1356: 45). در دهۀ پنجاه خورشیدی و پس از چندین سال وقفه، در سال 1378 ملک شهمیرزادی تپه زاغه را لایه­نگاری کرد (Malek Shahmirzadi, 1977). پس از وی، فاضلی در 1380 تپه زاغه را با هدف مطالعۀ گسترش ابعاد محوطۀ زاغه در مراحل نوسنگی، مس­سنگی و تخصص­پذیری فن مورد کاوش قرارداد. او نخستین­بار در سال 1377 (فاضلی و دیگران، 1384) و پس از آن به مدت سه فصل (از سال 1382) دشت تهران را بررسی کرد (ولی­پور، 1390: 42). این بررسی­ها با همکاری مشترک دانشگاه­ بردفورد انگلستان و دانشگاه تهران، با هدف تعیین توزیع محوطه­ها در دشت تهران از پارینه­سنگی تا مس­سنگی جدید و تعیین گاه­نگاری مطلق دشت تهران صورت گرفت (Coningham et al., 2004: 1). در این بررسی­ها شواهد تبدیل جوامع نوسنگی ساده (Simple Society) و بی­رتبه (Egalitarian Society) به جوامع سلسله­مراتبی (Hierarchical Society) مس­سنگی و آگاهی از فرآیند تخصص­گرایی و استانداردسازی محصولات در جوامع نوسنگی تا مس­سنگی، مورد توجه قرارگرفت (Ibid). فاضلی تپة پردیس را نیز که در بررسی سال 1382 شناسایی شده بود، در طی دو فصل در سال­های 1383 و 1384 کاوش کرد (ولی­پور، 1388؛ Wong, 2008). وی همچنین بررسی نظام­مند دشت قزوین را نیز در سال 1382 انجام داد (فاضلی، 1385). در میان محوطه­های یافت شده در بررسی­های سال 1382 دشت قزوین؛ تپۀ ابراهیم­آباد (هزارجلفا)، تپۀ ظهیرآباد (ظهیرتپه)، کمال­آباد و قره­قباد دارای لایه­های مس­سنگی انتقالی هستند (همان). فاضلی در سال 1385 چهاربنه (فاضلی و دیگران، 1386 الف) و ابراهیم­آباد (فاضلی،1386 و فاضلی و دیگران، 1386 ب) را لایه­نگاری کرد.

دردشتکاشان،گیرشمندرسال­های1933و1934 تپۀ جنوبی سیلک را کاوش کرد ((Ghirshman,1938. وی پس از یک وقفۀ سه ساله، در سال 1936 هم­زمان با تپۀ جنوبی، تپۀ شمالی و گورستان­های A وB را کاوش کرد (ملک شهمیرزادی، 1382: 340). در سال 1380 تیمی بین‌المللی با سرپرستی صادق ملک شهمیرزادی نخستین فصل طرح بازنگری سیلک را انجام داد. در سال‌های 1381 و 1382 کاوش‌ها در سیلک ادامه یافت (Malek Shahmirzadi, 2004). پس از ملک شهمیرزادی، فاضلی سیلک را مجدداً کاوش کرد (فاضلی، 1385: 22). ملک شهمیرزادی در سال 1379، در دشت گرگان و در شمال شرق گنبد کاووس، محوطۀ آق­تپه را کاوش کرد. وی معتقد است که آق­تپه در برگیرند­ۀ سه دورۀ فرهنگی است؛ او این سه دوره را فلات عتیق، فلات قدیم و عصر آهن و هخامنشی دانسته است (ملک شهمیرزادی، 1382: 382). وی همچنین آق­تپه را با فرهنگ­های مس­سنگی فلات مرکزی مرتبط می­داند و سفال­های آن را با سفال نوع زاغه و چشمه­علی مقایسه کرده است (ملک شهمیرزادی، 1382). کاوش در محوطۀ ازبکی و تپه­های اقماری آن در دشت نظر­آباد نیز  به سرپرستی یوسف مجیدزاده از سال 1377 شروع و به مدت شش فصل به انجام رسید و اطلاعات تازه­ای دربارۀ تحولات فرهنگی دوره­های مختلف پیش از تاریخ در اختیار محققان قرار داد (مجیدزاده، 1389­).

  1. 3.   گاه­نگاری شمال مرکزی

تا پیش از کاوش­های گیرشمن در سیلک، اساس گاه­نگاری در ایران بررسی­های سطحی در جنوب غرب ایران و کاوش‌های انجام گرفته در شوش، جعفرآباد، جوی، بوهلان، بندبال و موسیان بوده است (ملک شهمیرزادی،  1374: 2). کاوش­های نظام­مند گیرشمن در سیلک و نیز کاوش­های اشمیت در حصار Schmidt,1937)) و چشمه­علی Schmidt,1935)) زمینه را برای نخستین گاه­نگاری­های فلات مرکزی بر اساس کاوش‌های  باستان­شناختی فراهم کرد. اشمیت سه دورۀ I، II و III در حصار و سه دورۀ فرهنگی پیش از تاریخ، تاریخی و اسلامی را در چشمه­علی شناسایی (همان) و گیرشمن پس از کاوش در سیلک، چهار دورۀ فرهنگی را بر اساس یافته‌هایش در تپه­های شمالی و جنوبی از یکدیگر متمایز کرد: سیلک I و سیلک II در تپۀ شمالی و سیلکIII  و سیلک IV در تپۀ جنوبی (همان). این پژوهش­ها تا آغاز جنگ جهانی دوم ادامه داشت (ملک شهمیرزادی، 1374: 2). مک­کان نظریۀ دو قطبی بودن فرهنگ­های پیش از تاریخ ایران (Mc Cown, 1954) را در مقاله­ای با عنوان «گاه­نگاری و لایه­نگاری مقایسه­ای ایران» در سمینار موسسۀ شرق­شناسی دانشگاه شیکاگو ارائه کرد (ملک شهمیرزادی، 1374: 2). در این مقاله وی جغرافیای پیش از تاریخ ایران را به دو منطقه تقسیم کرد؛ فرهنگ سفال نخودی­رنگ در جنوب و جنوب غرب ایران و منطقۀ فرهنگی تحت نفوذ سفال قرمزرنگ در شمال و شمال شرق فلات ایران (نگهبان، 340:1385). نظریۀ مک­کان تا حدود نیمۀ دوم دهۀ 70 میلادی از مقبولیت تامی برخوردار بود (ملک شهمیرزادی، 29:1387). وی منطقۀ تحت نفوذ سفال قرمزرنگ را به ترتیب زمانی به فرهنگ­های سیلک، چشمه­علی و حصار تقسیم کرد (Mc Cown, 1954: 56-7).

در سال 1965 در ویرایش جدید گاه­نگاری باستان­شناسی جهان باستان، مقالۀ مک­کان حذف شد و به جای آن مقالۀ دایسون با عنوان «گاه­نگاری نسبی ایران از 6000 تا 2000 قبل از میلاد»جایگزین آن شد. دایسون با به کار بردن اصطلاح «افق­های فرهنگی» پایۀ مطالعۀ خود را گاه­نگاری بین­النهرین قرارداد و با مقایسۀ محوطه­های ایران با بین‌النهرین، گاه­نگاری ایران را تدوین کرد (ملک شهمیرزادی، 1374: 3). در این شیوۀ توالی فرهنگی، سیلک II هم­افق با فرهنگ حلف- عبیدِ سه (4500-3900 ق.م) قرارگرفت (فاضلی، 1385: 20). این مقاله بعدها دوبار در سال­های 1991 و 1992 میلادی ویرایش شد (ملک شهمیرزادی، 1374: 4؛Dyson, 1991 ). در مقالۀ سال 1991میلادی برای نخستین­بار فلات مرکزی ایران به سه قسمت فرهنگی­ِ شمال مرکزی ایران، فلات شمالی و گرگان تقسیم و هر کدام در جدول گاه­نگاری مجزا بررسی شد (ملک شهمیرزادی، 1374: 4). در مقالۀ 1992 ویت و دایسون تقسیم­بندی دیگری برای پیش از تاریخ فلات مرکزی منطبق بر شرایط جغرافیایی انجام دادند. آنها گاه­نگاری قزوین و کاشان را در دو بخش جداگانه به عنوان قسمتی از فلات مرکزی مطالعه کردند؛ در این جدول، زاغه قدیمی­ترین استقرار در دشت قزوین و کاشان معرفی شده است و پس از آن به ترتیب سیلک I3-4، چشمه­علی و قبرستان I تا IV قرارگرفته­اند (ولی­پور، 1390: 36).

نگهبان پس از کاوش­های مستمرش در دهۀ پنجاه خورشیدی در دشت قزوین، جدول گاه­نگاری فلات مرکزی ایران را تدوین کرد. وی در تدوین این جدول گاه­نگاری از نظریۀ مک­کان تأثیر پذیرفته بود (همان). نگهبان برای سه محوطۀ زاغه، قبرستان و سگزآباد تداوم استقرار پیشنهاد کرد و فرهنگ‌های باستانی ایران را به هشت دوره تقسیم کرد (ولی­پور، 1388: 16). در ایران، مجیدزاده اصطلاح فلات را در گاه­نگاری پیش از تاریخ فلات مرکزی به کار برد (Majidzadeh, 1981:142). تقسیم­بندی مجیدزاده شامل فلات عتیق، فلات قدیم، فلات میانه و فلات جدید است. پس از مجیدزاده، ملک شهمیرزادی نیز از اصطلاح «فلات» برای تدوین جدول گاه­نگاری خویش استفاده کرد (ملک شهمیرزادی، 1382: 539). دورۀ شکل­گیری فلات، فلات عتیق و فلات قدیم زیرمجموعۀ دورۀ نوسنگی با سفال معرفی شده است. فاضلی (2009: 10) و ولی­پور (1390: 56) آخرین تجدیدنظر در گاه­نگاری فلات مرکزی را انجام داده­اند. فاضلی در جدول گاه­نگاریِ خود از اصطلاحات باستان­شناختی نوسنگی، مس­سنگی و مفرغ استفاده کرده است (فاضلی، 1385: 22). وی همچنین با افزودن دورة مس­سنگی انتقالی به این جدول، دورۀ مس­سنگی را به چهار مرحلة کوچک­تر تقسیم کرده است (همان). در تجدیدنظر جدید، دورۀ نوسنگی و دورۀ انتقالی مس­سنگی هر کدام به دو دوره تقسیم شده­اند: نوسنگی قدیم و جدید، مس­سنگی انتقالی قدیم و جدید. دلیل این تقسیم­بندی، طولانی بودن این دوره­ها و نیاز به تبیین تغییراتاجتماعیباکمکتقسیم­بندی‌هایجزئی­ترعنوان شده است (رجوع کنید به: (Fazeli et al. 2005, 2009.

  1. 4.    گونه­شناسی

همان‌گونه که گفته شد در تعیین حریم در سال 1390 هفت گمانه با ابعاد 2×2 متر در اطراف محوطه ایجاد شد (شکل 1). در گمانه­های 6 و 7 تنها آثار متعلق به دورۀ اسلامی یافت شد؛ بدین سبب در راستای اهداف این مطالعه تنها سفال­های گمانه­های اول تا پنجم بررسی شده است. توصیف، طبقه­بندی و گونه­شناسی سفال­های مس­سنگی در خله­کو بر اساس ویژگی­های سفالی، از جمله آمیزه، پرداخت و پوشش بیرونی و درونی قطعات سفالی، کیفیت پخت، نوع نقش و فرم سفال صورت گرفته است. در این مطالعه، چهار گونۀ سفالیِ منقوش زاغه،سادۀزاغه،استانداردزاغهوچشمه­علیشناساییشد. در مجموع 311 قطعه سفال منقوش زاغه، 286 قطعه سفال استاندارد زاغه، 123 قطعه سفال سادۀ زاغه و تنها 15 قطعه سفالچشمه­علیمشاهدهوطبقه­بندی شدوهیچنمونهظرفسالمیازاین چهار گونه به دست نیامد. لازم به یادآوری است که برای نخستین­بار ملک­شهمیرزادی در پی کاوش­های تپه زاغه، انواع سفال­های نوع زاغه را معرفی و با استفاده از اصطلاحات ابداعی خویشآنهارادرسهدستۀاستاندارد زاغه، منقوش زاغه و سادۀ زاغه مطالعه کرده است (Malek Shahmirzadi, 1977 و ملک شهمیرزادی، 1374).درزیرشرحمطالعۀاین چهار گونۀ سفالی در خله­کو به تفصیل آورده شده است.

1-4. گونۀ منقوش زاغه

بیشترین قطعات سفالی یافت شده به تعداد 311 نمونه در نهشته­های فرهنگی پیش از تاریخی تپۀ خله­کو، از این گونۀ سفالی بوده است (جدول 1و نمودارهای 1 و 2). این قطعات بیشتر از کانتکست­های 203 و 204 در گمانۀ دوم و کانتکست 113 در گمانۀ اول یافت شده­اند. از این میان 4/34 درصد لبه، 6/2 درصد کف و 63 درصد بدنه هستند. تمامی قطعات سفالی این گروه دست­سازند. اکثر قریب به اتفاق قطعات سفالی این گونه (1/97 درصد) ظرافتی متوسط دارند. آمیزۀ 82 درصد از این قطعات تشکیل شده از مواد آلی است و در آمیزۀ 4/17 درصد نیز از ترکیب مواد آلی به همراه شن نرم و شن ریز استفاده شده است. آمیزۀ تنها دو قطعه سفال مواد کانی بوده است. تقریباً نیمی از قطعات (2/49 درصد) در حین پخت در معرض حرارت کافی قرارگرفته­اند. سطح بیرونی اکثر قطعات با پوشش گلیِ رقیق پوشانده شده و اغلب صیقل شده­اند. درصد اندکی نیز تنها با دستِ مرطوب پرداخت شده­اند. سطح درونی این قطعات نیز همانند سطح بیرونی، بیشتر با پوششِ گلی رقیق پوشیده شده است و پرداختی صیقلی دارد. دست مرطوب نیز از دیگر شیوه­های به کار رفته در پرداخت سطوح است که در بدنۀ درونی هشت درصد سفال­ها استفاده شده است.

رنگ سطح بیرونی، سطح درونی و خمیرۀ همۀ این قطعات با جدول مانسل(Munsell Soil Color Chart) تطبیق داده شده است؛ البته یادآوریِ این نکته الزامی است که به دلیل یکدست نبودن رنگ سفال­ها، نمی­توان رنگ سطح بیرونی و درونی سفال­های یک گونۀ سفالی را با تنها یک رنگ انطباق داد؛ در حقیقت آنچه مدنظر است،طیفیکرنگاست، نه دقیقاً یک رنگ مشخص در جدول مانسل. این خصیصه مرتبط با عوامل متعددی چون پخت سفال، نوع خاک، مواد افزودنی و یا واکنش­های شیمیایی در حین عمل­آوری و پخت سفال است. رنگ سطح بیرونی سفال­های گونۀ منقوش زاغه در دو طیف رنگیِ نخودی و قرمز روشن مشاهده می­شود. رنگ نخودی بیشترین فروانی را دارد. رنگ 10YR6/4 light yellowish brown در جدول مانسل با رنگ بیرونی تعداد قابل­توجهی قطعات سفالی که در طیف رنگی نخودی قرارمی­گیرند، هماهنگی دارد. بیشترین سفال­هایی که رنگ سطح بیرونیشان در طیف قرمز روشن قرارمی­گیرد نیز منطبق با رنگ 5YR6/6 reddish yellow است. رنگ سطح درونی سفال گونۀ منقوش زاغه نیز از همین روال تبعیت می­کند. رنگ خمیره نیز در دو طیف رنگی نخودی و قرمز روشن مشاهده می­شود. رنگ نخودی بیشتر مطابق با رنگ مانسل 10YR6/4 light yellowish brown و قرمز روشن منطبق با دو رنگ 5YR6/6 reddish yellow و­7/5YR7/4 pink است؛ البته درسهنمونۀمنحصر­به­فرددرگمانۀاولودرکانتکست113رنگسطحبیرونی،درونیوخمیرۀسبزکمرنگ است.

تمامی نقش­مایه­های این گونۀ سفالی هندسی است. 2/75 درصد از این نقوش به رنگ قهوه­ای و  18/22 درصد قرمزرنگ است. 8/2 درصد نقوش نیز به رنگ سیاه است. نقش خطوط افقی موازی بیشترین فراوانی را دارد (شکل 6-1 و شکل 3-6، 8، 10). 81 درصد این نوع نقش در کانتکست 205 در گمانۀ دوم و کمترین تعداد در گمانۀ اول و تنها یک قطعه در کانتکست 113 مشاهده شده است. این نقوش رنگ قهوه­ای و قرمز دارند و تنها در بدنۀ بیرونی ظروف ترسیم شده­اند. سفالگر کوشیده است خطوط توپر موازی رسم کند، اما کیفیت نقوش بسیار متفاوت است. نقوش به صورت یکدست و یکسان بر روی سفال­ها اجرا نشده است. این خطوط در برخی موارد به هم نزدیک و از یکدیگر دور شده­اند و در نهایت فاصلۀ خطوط از یکدیگر یکسان و مشابه ترسیم نشده است. در برخی از قطعات سفالی نقش این قطعات با نظم بهتری از بقیه ترسیم شده است و تقریباً موازی نقش شده­اند. قطر خطوط نیز بسیار متفاوت است و حتی در یک قطعة سفال قطر خطوط با یکدیگر هم­اندازه نیست. این خطوط موازی در برخی موارد تا نزدیک کف پایین آمده است، اما در مواردی هم خطوط موازی با فاصلۀ بیشتری از کف کشیده شده­اند و فضای خالی بی­نقشی پدید آورده­اند. خطوط موازی افقی که به صورت دو به دو ترسیم شده­اند نیز، از جمله دیگر شیوه­های اجرای خطوط موازی در خله­کو است (شکل 6-2). از این نوع نقش تنها در کانتکست 203 یافت شده است که در ارتفاع بالاتری از دیگر کانتکست­های گمانۀ دوم قراردارد. این نقوش قهوه­ای رنگ­اند. یکی دیگر از این نقوش، نقش خطوط موازی افقی است که به صورت دو به دو اجرا شده‌اند و در بین خطوط نقش مثلث وجود دارد (شکل 6-5). این نقش از نظر قطر و شیوۀ اجرا مشابه خطوط افقی موازی است، با این تفاوت که فاصلۀ میان خطوط توپر نیست و نقش مثلث در میان دو خط، نزدیک به هم اجرا شده است. رنگ نقش، قهوه­ای است. نقش خطوط موازی گسسته که تنها در    گمانه­های دوم و چهارم یافت شده است، از جملۀ دیگر نقوش یافت شده در خله­کو است (شکل 6-4). این نقش بسیار مشابه با خطوط افقی موازی است. تفاوت عمدۀ این  نقش­مایه با خطوط افقی موازی این است که خطوط موازی کاملاًً توپر نبوده و نقش به صورت ناپیوسته اجرا شده است. نقش منحصربه‌فردی در نهشته­های گمانۀ سوم یافت شده است که در آن سفالگر از ترکیب خطوط موازی و خطوط مورب برای تزئین سطح بیرونی ظرف سود جسته است (شکل 2-4). رنگ این نقش قهوه­ای است. این نقشِ قهوه­ای­رنگ در دیگرگمانه­ها تکرار نشده است. سه قطعه سفال با دو خط موازی منقوش شده­اند که خط پایینیِ آن متصل به نیم‌دایره‌های درهم فرورفتۀ آویزان است (شکل 6-9). لبۀ دو قطعه سفال با خطوط عمودی موازی تزیین شده­ است (شکل 7-2). رنگ این نوع نقش نیز قهوه­ای است. نقش­مایۀ خطوط مواج عمودی آویزان از لبه، تنها در یک قطعه سفال در گمانۀ دوم و در کانتکست 205 یافت شده است (شکل 7-4). رنگ این نقش همانند اکثر نقوش قهوه­ای است.

 نقش لوزی‌های به­هم­پیوسته و هاشور­خورده که در کنار آن­ها خطوط زیگزاگی نقش شده است، از جمله نقش­های پرکاربرد در گمانۀ دوم است (شکل 6-21 و 22). از این نوع نقش در گمانه­های دیگر یافت نشده است. رنگ این نقش، قهوه­ای است. نقش زیگزاگ­های عمودی نقش دیگر رایج است که با شیوه­های گوناگون بر سطح بیرونی و درونی قطعات سفالی ترسیم شده است. نقوش زیگزاگی به صورت قطور و توپر و یا نازک و موازی اجراشده اند (شکل 6-15). نقش زیگراگ افقی، به گونه­ای نازک و منسجم‌تر نیز اجرا شده است (شکل 6-14). این زیگزاگ‌ها سیاه­رنگ­اند. زیگزاگ­های افقی به همراه مثلث­های توپر و لوزی­های توخالی، از جمله نقوشی است که منحصر به گمانۀ اول است و تنها در یک قطعه سفال یافت شده است (شکل 6-25). لوزی­ها و مثلث­ها لبۀ بیرونی ظرف را تزیین کرده­اند و در پایین، نقش زیگزاگ افقی به صورت افقی اجرا شده است. رنگ نقش قهوه­ای است. البته تکه‌هایی از نقش مثلث­های توپر و لوزی­های توخالی در گمانه­های اول و سوم به دست آمده است که به نظر می­رسد با این نوع نقوش ارتباط دارند.

در گمانۀ سوم نقشی منحصربه‌فرد از مثلث­های توپر و لوزی­ها یافت شده است (شکل 4-3). ردیف مثلث­های توپر و توخالی در لبه منقوش شده‌اند. قاعده­ی مثلث­ها خطی را می­سازد که به هاشورهایی متصل است. رنگ نقش قهوه­ای است. نقش مثلث­های توپر و توخالی به هم­پیوسته در گمانۀ سوم و پنجم یافت شده است. نقشی دیگر، ردیف مثلث­های هاشورخوردۀ عمودی قرمزرنگ است که بر زمینۀ نخودی نقاشی شده است.

نقش شانه­ای، نقش دیگری است که تنها در دو قطعه مشاهده شده است (شکل 6-18). اگرچه به صورت کلی نقش شانه­ای در این دو قطعه شبیه به یکدیگر است، در جزئیات با یکدیگر متفاوت­اند. فاصلۀ شانه­ها از یکدیگر، قطر هر شانه و نظم آنها اختلاف جزئی با یکدیگر دارند. این نقوش به رنگ قهوه­ای هستند. نقش گیس­باف نیز تنها در دو قطعه سفال در کانتکست 205 مشاهده شده است (شکل 7-5). این نقوش به رنگ قهوه­ای هستند. نقش شطرنجی دیگر نقشی است که تنها در یک قطعه در گمانۀ دوم یافت شده است (شکل 6-19). این نقش به رنگ قهوه­ای است. نقش دیگر، هاشورهای متقاطعی است که به صورت خطوط متقاطع نامنظم و تور مانند ترسیم شده است (شکل 6-8). این نقش­ها با رنگ قهوه­ای اجرا شده­اند. در برخی قطعات نقطه­های منفردِ دایره­ای شکلِ ریز به تنهایی یا به همراه نقش­های دیگر دیده می‌شود. در لبۀ داخلی برخی ظروف نیز نقش­های مثلثی یا مستطیلی آویزان و یا خط ساده دیده می­شود. این نقش­ها اندازه و شکل دقیقاً یکسانی ندارند. در برخی قطعات مثلث­ها، نوک پهن و در برخی دیگر نوک تیز هستند و در برخی موارد یک ضلع مثلث به صورت منحنی شکل ترسیم شده است. برخلاف دیگر گمانه­ها، نقش مثلث آویزان در هیچ قطعه لبه­ای از گمانۀ پنج مشاهده نشده است.

شکل­های سفالی گونۀ منقوش زاغه شامل ظروف دهانه­باز (شکل 2)، ظروف دهانه­­بسته (شکل 3) و ظروف دهانه­عمودی (شکل 4) است. ظروف دهانه­باز بیشترین فراوانی را در میان دیگر شکل­ها دارند. ظروف دهانه­باز خود به دو زیرمجموعه تقسیم می­شوند که عبارت از ظروف دهانه­باز با بدنۀ صاف و ظروف دهانه­باز با بدنه­ای منحنی­شکل است. شکل لبۀ هر دو گروه کاملاً ساده است. ظروف دهانه­باز دارای بدنه­ای منحنی­شکل، بیشترین فراوانی را دارند. این ظروف شامل ظروف کوچک، متوسط و بزرگ هستند. ظروف دهانه­باز با بدنه­ای صاف رواج بسیار کمتری از دیگر شکل­های این گونه دارند. بدنۀ آنها هیچ انحنایی ندارد و در یک خط مستقیم بهلبهمتصلمی­شود.دریکنمونۀخاصدر گمانۀ سوم، بدنه شیب بسیار زیادی دارد. ظروف دهانه­بسته فراوانی کمتری از سایر ظروف دارند. ظروف دهانه­بسته نیزدردوگروهظروفدهانه­بستهبابدنۀصافوظروفدهانه­بسته با بدنۀ منحنی­شکل دسته­بندی می‌شوند. ظروف دهانه­بسته با بدنۀ منحنی­شکل بیشترین فراوانی را دارند. اندازۀ ظروف این گروه متوسط است. ظروف دهانه­بسته با بدنۀ صاف نیز از نظر اندازه متوسط هستند. لبه و بدنۀ ظروف دهانه­عمودیدریکخطمستقیموتقریباًقائم،بهیکدیگرمی­پیوندند.اندازۀاینظروفمتوسط است.

تعداد اندکی کف­ از نوع گونۀ منقوش زاغه یافت شده که در دو گروهِ کف مقعر و کف تخت دسته­بندی شده است (شکل 5). در سفال­هایی که کف تخت دارند، محل اتصال بدنه به کف زاویه­دار است. این ظروف در زمرۀ ظروف با اندازۀ متوسط قرارمی­گیرند. یک قطعه سفال کوچک و ظریف کفی مقعر دارد (شکل 5-1). در این نمونه محل اتصال بدنه و کف و نیز خود بدنه انحنا دارد.

2-4. گونۀ استاندارد زاغه

همان‌گونه که ذکر شد، برای نخستین­بار ملک شهمیرزادی این گونۀ سفالی را معرفی کرده است. سفال استاندارد زاغه با نام «تگرگی» نیز در ادبیات باستان­شناسی معرفی شده است. در خله­کو 286 قطعه از این گونۀ سفالی یافت شده است (جدول 1) (نمودار 1 و 2). 3/84 درصد از آنها، یعنی تعداد 286 قطعه، در گمانۀ دوم یافت شده است. 36 درصد این قطعات لبه، 3 درصد کف و 51 درصد بدنه هستند. تمامی این قطعات دست­سازند. 6/56 درصد سفال­ها ظرافتی متوسط دارند و مابقی آنها حالتی خشن دارند. در این گروه، سفال ظریف یافت نشده است. در آمیزۀ اکثر سفال­های گونۀ استاندارد زاغه در خله­کو فقط از مواد آلی استفاده شده و تنها در آمیزۀ 9/11 درصد از سفال­ها ترکیب مواد آلی به همراه شن نرم و شن ریز به کار برده شده است. اکثر سفال­های این گروه پختی ناکافی، مغزی دود زده و تیره دارند و تنها 7/15 درصد سفال­های این گروه در حین پخت حرارت کافی و مناسب دریافت کرده­اند. سطح بیرونی تمامی این سفال­ها زبر و آج‌دار و پوشیده از شن نرم است؛ البته گاهی لبۀ سفال­ها صیقل شده است. جز در موارد معدودی که سطح درونی با پوشش گلیِ رقیقپوشاندهوصیقلشدهاست،سطحدرونیاینقطعاتپوشیدهازلایۀضخیمگلیپرداختشدهباصیقل است.

سطح بیرونی و درونی گونۀ استاندارد زاغه مشابه با گونۀ منقوش زاغه، در دو طیف رنگی نخودی و قرمز روشن مشاهده شده است. رنگ 10YR6/4 light yellowish brown در جدول مانسل منطبق با رنگ بیشترین تعداد قطعات سفالی نخودی است. رنگ قرمز روشن در گونۀ استاندارد زاغه بیشتر مطابق با رنگ 5YR6/6reddish yellow در جدول مانسل است. رنگ خمیره نیز مشابه رنگ سطح بیرون و سطح درونی در دو طیف رنگی نخودی و قرمز روشن مشاهده می­شود. رنگ بیشترین تعداد قطعات سفالی که خمیرۀ آنها نخودی است، با رنگ 10YR6/4 light yellowish brown مانسل منطبق است. خمیرۀ قرمز روشن با رنگ 7/5YR7/4pink منطبق است.

کماجدان­ها، سبوها، ظروف دهانه­باز، ظروف دهانه­بسته و ظروف دهانه­عمودی اجسام سفالی مشاهده شده در گونۀ سفالی استاندارد زاغه هستند. کماجدان­ها تنها ظروف مس­سنگی در خله­کو بوده­اند که امکان بازسازی صورت کلی آنها فراهم آمده است (شکل 8). این ظروف در سه دسته شناسایی شده­اند: دستۀ نخست، لبۀ تخت ساده، بدنۀ عمودی و کف تختی دارند، اما محل اتصال بدنه به کف از بیرون دارای انحناست. این انحنا در درون ظرف نیز دیده می­شود (شکل 8-1)؛ دستۀ دوم، ظروفی هستند که کف تخت، بدنۀ صاف و لبۀ ساده دارند. در این ظروف، نوع اتصال بدنه به کف کاملاً زاویه­دار است (شکل 8-2 و 3)؛ دستۀ سوم که تعداد بیشتری را شامل می­شود، لبۀ تخت ساده، بدنۀ عمودی و کف تخت دارند. محل اتصال بدنه به کف در بیرون عمودی و در درون دارای انحنای خفیفی است (شکل 8-4). ظروف دهانه­باز لبه­ای به بیرون برگشته دارند (شکل 9). بیشترین ظروف استاندارد زاغه در این گروه قرارمی­گیرند. این ظروف در اندازه­های متوسط و بزرگ یافت شده­اند. قطر دهانۀ ظروفِ بزرگ، بزرگ­تر از 25 سانتی­متر است و ظروف متوسط قطر دهانه­ای بین 8 تا 16 سانتی­متر دارند. فرم لبۀ ظروف دهانه­باز دو نوع است که یکی کاملاًً ساده و دیگری برآمدگیِ کوچکی در انتهای لبه (شکل 9-12 و 13) دارد. ظروف دهانه­بسته، دهانه­ای برگشته به سمت داخل دارند (شکل 10). این ظروف در اندازۀ بزرگ یافت شده­اند. قطر دهانه­ی این ظروف 30 تا 45 سانتی­متر است. لبه­های این ظروف مشابه با ظروف دهانه­باز، در دو شکل کاملاًً ساده و لبه­هایی با برآمدگی کوچک (شکل 10-5) است. در ظروف دهانه­عمودی لبه و بدنۀ منتهی به لبۀ این ظروف عمودی است.ظروفدهانه­عمودیِاستانداردزاغهدراندازه­های متوسطوبزرگوجوددارند.لبة این ظروف نیز به دو صورت دیده می­شوند؛ لبۀ کاملاًً ساده و لبه­هایی که دارای برآمدگی کوچکی هستند. سبوها که فراوانی اندکی دارند، لبۀ پهن و گردن کوتاه برگشته به بیرون دارند.

همۀ کف­های یافت شده از این گونة تخت هستند و تنها تفاوت آنها در محل اتصالشان به بدنه است (شکل 11). نحوۀ اتصال کف به بدنه به دو صورت است؛ اتصالِ زاویه­دار و اتصال عمودی. اتصال بیشتر کف­ها با بدنه، زاویه­دار است.

3-4. گونۀ سادۀ زاغه

تعداد 123 سفال از این گونه در گمانه­های این فصل از کاوش خله­کو یافت شد (جدول 1) (نمودار 1 و 2). حجم بیشتر سفال سادۀ زاغه از گمانۀ دوم و از کانتکست­های 205 و 204 به دست آمد. از میان این قطعات، 1/17 درصد لبه، 3/20 درصد کف و 6/62 درصد بدنه است. همۀ قطعات سفالی این گروه دست سازند. اکثر قطعات سفالی (1/91 درصد) در این گونه ظرافتی متوسط دارند. تنها یک قطعه سفال این گروه در زمرۀ سفال­های ظریف قرارمی­گیرد. 2/90 درصد از سفال­های این گونه دارای آمیزۀ آلی است. آمیزۀ 9/8 درصد از سفال­ها ترکیبی از مواد آلی و شن نرم و ریز است و تنها آمیزۀ یک قطعه سفال مواد کانی است. 1/69 درصد از سفال­ها مغزی دود زده و پختی ناکافی داشته­اند. مابقی آنها در حین پخت حرارت کافی دریافت کرده­اند. سطح بیرونی نیمی از قطعات با پوشش گلی غلیظ و نیمی دیگر با پوشش گلی رقیق پوشانده شده است. سطح بیرونی اکثر آنها صیقلی و تعداد کمی با کمک دست مرطوب پرداخت شده­اند. پوشش گلی غلیظ، بیشترین پوشش به کار برده شده در سطح درونی این قطعات است. همانند سطح بیرونی، سطح درونی نیز در بیش از نیمی از موارد صیقل شده است.

سطح بیرونی سفال سادۀ زاغه نیز در دو طیف رنگی نخودی و قرمز روشن مشاهده می‌شود. بیشترین فراوانی در طیف رنگ نخودی به رنگ 5/2Y8/4pale yellow جدول مانسل نزدیک است. بیشترین تعداد سفالی که رنگ سطح بیرونیشان در طیف قرمزِ روشن قرارمی­گیرد نیز زیرمجموعۀ رنگ 5/2YR6/6light red در جدول مانسل هستند. سطح درونی نیز در دو طیف رنگیِ نخودی و قرمز روشن مشاهده می­شود. سطح داخلی بیشتر سفال­های نخودی به رنگ 10YR6/4 light yellowish brown نزدیک است. رنگ5 YR6/6reddish yellow از نظر آماری بیشترین تعداد طیف قرمز روشن را شامل می­شود. رنگ خمیرۀ سفال سادۀ زاغه نیز در دو طیف رنگی نخودی و قرمز روشن مشاهده می­شود. رنگ 2/5Y8/4pale yellow بیشترین تعداد در طیف رنگی نخودی را شامل می­شود. تعداد اندکی از خمیره­های سفالی گونۀ سادۀ زاغه رنگ قرمز روشن دارند که به رنگ YR8/3pink نزدیک است.

گونۀ سفالی سادۀ زاغه شامل ظروف دهانه­باز، ظروف دهانه­بسته، ظروف دهانه­عمودی و سبوهاست. ظروف دهانه­باز که لبه­ای برگشته به بیرون دارند (شکل 12)، فراوانی بیشتری از دیگر ظروف دارند. در گونۀ سادۀ زاغه، برخلاف گونۀ استاندارد زاغه، لبه، کاملاً ساده است و برآمدگی ندارد و ظروف اندازه­ای متوسط دارند. بدنۀ این ظروف هیچ­گونه برآمدگی یا فرورفتگی ندارد و کاملاً صاف ساخته شده است. در میان ظروف دهانه­باز، ظرف منحصربه‌فردی یافت شده است که برخلاف ظروف دهانه­بازِ دیگر بدنۀ منحنی­شکلی دارد. این ظرف که در دستۀ ظروف ظریف قرارمی­گیرد، در گمانۀ دوم یافت شده است (شکل 12-1). لبۀ ظروف دهانه­بسته کاملاًً ساده و به داخل برگشته است (شکل 13). بدنۀ ظرف و محل اتصال آن به لبه، کاملاًً صاف است. ظروف بزرگ و متوسط به ترتیب بیشترین فراوانی را در این گروه دارند. بدنۀ ظروف دهانه­عمودی در راستای لبه بی­هیچ برآمدگی یا فرورفتگی به صورت عمودی ساخته شده است. این نوع نیز مشابه با دیگر ظروف دهانه­بسته شامل ظروف بزرگ و متوسط است که ظروف بزرگ بیشترین فراوانی را در این گروه دارد. سبوها لبه­ای پهن و گردنی کوتاه و به بیرون برگشته دارند.

دو نوع کف در گونۀ سادۀ زاغه شناسایی شده است (شکل 14): کف تخت و کف مقعر؛ کف تخت بیشترین نوع کف را تشکیل می­دهد (شکل 14 الف). این نوع کف در ظروف با اندازۀ متوسط و بزرگ دیده می­شود، اما بیشترینکف تخت را ظروف اندازة متوسط دارند. بدنه به کف در دو حالت اتصال یافته است؛ در حالت نخست، بدنهوکفزاویه­ایقائمهمی­سازندو در حالت دوم، زاویه­ای منفرجه دارند؛ البته اندازۀ زاویه در حالت دوم بسیار متفاوت است. در مواردی محل اتصال بدنه به کف دارای زاویۀ زیاد و در مواردی دارای زاویۀ کمتری است. کف مقعر(شکل 14ب) تنها در ظروف اندازة متوسط دیده می­شود. محل اتصال این نوع کف­ها به بدنه زاویه­دار است.

4-4. گونۀ چشمه­علی

تعداد سفال­های گونۀ سفالی چشمه­علی از دیگر گونه­های سفالی بسیار کمتر است. تنها پانزده قطعه سفال از گونۀ چشمه­علی در گمانه­های این فصل از کاوش خله­کو یافت شد (جدول 1) (نمودار 1 و 2) که از این میان سه قطعه لبه و مابقی بدنه هستند. هیچ قطعه کفی ازسفال چشمه­علی در خله­کو یافت نشده است. تمامی این قطعات دست­سازند. اکثر قطعات سفالی ظریف هستند. آمیزۀ اکثر سفال­های چشمه­علی از مواد آلی و معدنی است. در دو قطعه آمیزۀ آلی و در سه قطعه آمیزۀ شن نرم است. همۀ قطعات سفالی این گروه حرارت کافی دیده­اند. تمامی قطعات سفالی این گونه دارای پوشش گلی رقیق در سطح بیرونی و درونی هستند. سطح بیرونی و درونی تمامی قطعات صیقلی است.

رنگ بیرون، درون و خمیرۀ گونۀ سفالی چشمه­علی قرمز رنگ است که منطبق با رنگ­های 5/2YR5/6red و 5/2YR5/8red در جدول رنگ مانسل است. نقش سفال­های چشمه­علی در خله­کو سیاه­رنگ و هندسی است (شکل 15). تمامی این نقوش بر سطح بیرونی سفال حک شده است. شکل کلی این نقوش قابل بازسازی نیست. در حالت کلی این نقش‌ها شامل خطوط مواج، خطوط افقی موازی، منحنی­ها و مثلث­های هاشورخورده است. ظروف دهانه­باز و ظروف دهانه­عمودی سفال­های مشاهده شده در این گونه هستند. هیچقطعهکفیدر این گمانه یافت نشده و بدین­سبب بازسازی شکل کف در این گونه امکان­پذیر نبوده است.

  1. 5.      گاه­نگاری نسبی

از آنجا که گونه­شناسی حاضر امکان مقایسۀ گونه­های شناسایی شده با گونه­های مشابه در دشت قزوین و سایر محوطه­های فلات مرکزی را فراهم آورد، گاه­نگاری نسبی مرحلۀ بعدی مطالعات را تشکیل داد. مقایسۀ سفال خله­کو با محوطه­های نوسنگی دشت قزوین (چهاربنه، مای­تپه و خالصه) نشان داد که فناوری ساخت     سفال­های خله­کو در سطح بالاتری از این محوطه­ها قراردارد. سفال خله­کو بهتر پخته شده و کمتر متخلخل است. نوع نقوش و کیفیت اجرای آنها بر سطح سفال نیز، یکی دیگر از تفاوت­های محوطه­های نوسنگی جدید دشت قزوین با خله­کو است. نقوش سفال در خله­کو کیفیت بهتر و تنوع بیشتری دارند. از سوی دیگر، نوع فرم (شکل 16) و نقوش تپۀ خله­کو بیشترین شباهت­ها را با سفال­های مس سنگی انتقالی تپه زاغه در دشت قزوین دارد. در خله­کو نیز همانند تپه زاغه کاسه­ها، از جمله رایج­ترین نمونه­های سفالی هستند (ملک شهمیرزادی 1374: شکل 2، شماره­های 8، 9، 10،13 و 14). کماجدان­ها از دیگر سفال­های رایج در تپه زاغه هستند (همان: شکل 2، شماره­های 15 و 16؛ فاضلی، 1390: تصویر 571). کماجدان­های خله­کو تنها در گروه سفال استاندارد زاغه یافت شده است. این ظروف، کف مقعر و بدنۀ عمودی دارند. شکل سبوها از جملۀ دیگر شباهت­هاست. این سبوها لبه­ای پهن و گردنی کوتاه و برگشته به بیرون دارند. این نوع ظروف در خله­کو فراوانی اندکی دارند. از سویی دیگر، سفال خله­کو با سفال مرحلة یک در ابراهیم­آباد شباهت دارد. شباهت­ها در فرم، شامل انواع کاسه­های دهانه­باز و دهانه­بسته (فاضلی، 1386: تصویر 3) و نیز کف­های مقعر و کف­های تخت (همان: تصویر 4) است، اما در مجموع، مرحلة یک ابراهیم­آباد ظروف سفالی محدودتری از خله­کو دارد. سفال سیلک II در تپة سیلک نیز از نظر شکل مشابهت­هایی با سفال­های خله­کو دارد. کاسه­های دهانه­باز و کف­های مقعر و تخت، از جمله صورت­های سفالی مشابه در سیلک II  است. با وجود این، کماجدان­های سیلک I که برخلاف خله­کو منقوش هستند، از نظر شکل با کماجدان­های خله­کو شباهت­هایی دارند (گیرشمن، 1379: لوح 39­،­S.1274  و S.1512).

از نظر نوعِ نقش­ها نیز میان سفال خله­کو و تپه زاغه مشابهت­های بسیاری وجود دارد. این شباهت­ها هم در گونۀ منقوش زاغه و هم در گونۀ چشمه­علی زاغه دیده می­شود. نقوش زیگزاگی (فاضلی، 1390: تصویر 546، 550 و 550)، مثلثی، خطوط افقی، نوارهای پهن، خطوط متقاطع (همان: تصویر 547)، طرح­های شطرنجی (فاضلی و علی یاری، 1385: کاتالوگ 1-2: 120) و لوزی­ها (فاضلی، 1390: تصویر 567)، از جمله نقوش مشابهی هستند که در   خله­کو و تپه زاغه وجود دارند. این نوع نقش­ها بسیار مشابه با یکدیگر تصویر شده­اند. سفال نوع زاغه در ابراهیم­آباد نیز شباهت­هایی با سفال نوع زاغه در خله­کو دارد (فاضلی، 1386: تصویر 18 و30)، اما شباهت در نوع نقوش و تعداد آنها نسبت به شباهت نقوش تپه زاغه و خله­کو اندک و کیفیت اجرای نقوش در سفال­های خله­کو بهتر است. نقوش سفالی سه محوطۀ سنگ چخماق (رضوانی، 1378 شکل 5-1 و 5-2)، آق تپه (ملک شهمیرزادی و نوکنده، 1379­: لوح 4 و لوح 8) (تصویر4-13) و قلعه خان (طلایی،1390ب: شکل 11) که جزو محوطه­های نوسنگی شمال شرق ایران محسوب می­شوند نیز با برخی نقوش سفال نوع زاغۀ خله­کو شباهت­هایی دارند. این  شباهت­ها در تکرار موتیف نوارهای افقی و عمودی بسیار چشمگیر است. نقوش سفال آق­تپه بیشترین شباهت را با سفال خله­کو دارد. این شباهت حتی در فرم نیز دیده می‌شود. یک نمونه ظرف در قلعه خان از نظر فرم و نقش شباهت بسیاری با یک قطعه لبۀ یافت شده در خله­کو دارد. این قطعه که تنها نمونۀ یافت شده از این نوع در خله­کو است، کاسۀ دهانه­بازی است که با نوارهای پهن موازی تزیین شده است که خطوط عمودی آنها را قطع کرده­اند. از این نقش در سفال­های سیلک I که گیرشمن معرفی کرده است نیز دیده می­شود (گیرشمن، 1379: لوح 39، S.1647). با وجود این، در خله­کو شیوۀ اجرای موتیف­ها اندکی متفاوت است. نقوش نوارهای عمودی در خله­کو فراوانی کمتری دارد و همچنین نوارهای افقی، آن ­چنان که در سه محوطۀ مذکور رایج بوده، با خطوط عمودی قطع نشده است. اگرچه سفال خله­کو از نظر ویژگی­های فنی در ساخت مشابهت­های بسیاری به­ویژه با محوطه­های دشت قزوین دارد، اما همان‌گونه که شرح داده شد، ویژگی­های منحصربه‌فردی نیز دارد؛ همانندرواجزیادسفالنوعزاغهباموتیفنوارهایافقیکهقابلقیاس با هیچ­یک از محوطه­های    فوق­الذکر نیست.

با وجود اینکه تعداد محدودی سفال گونۀ چشمه­علی در خله­کو یافت شده است، اما همین تعداد، مشابهت­های بسیاری با سفال چشمه­علی در زاغه دارد. سفالنوع چشمه­علی در خله­کو از نظر فرم، نوع نقش­ها و نوع اجرای آن­ها و به­ویژه رنگ، با سفال نوع چشمه­علی (فاضلی، 1390، تصویر 563) در زاغه پیوستگی­های بسیاری دارد. این سفال­ها با سفال چشمه­علی در تپۀ پردیس (ولی­پور، 1388: طرح 2) و تپۀ چشمه­علی (طلایی، 1390 ب: شکل 67) در نقش و شکل و نیز با سفال سیلک II در تپة سیلک (گیرشمن، 1379: لوح 42، ج 9 و لوح 48، الف 11 و لوح 47، ج2 و د 2) از نظر نوع نقش شباهت­هایی دارد.

به سبب وجود شباهت­های همسان میان تپۀ خله­کو و محوطه­های پیرامونش در دشت قزوین و وجود گاه­نگاری مطلق در ابراهیم­آباد و زاغه،گاه­نگارینسبیمحوطۀخله­کوامکان­پذیرشدهاست.براساسمقایسه­های سفالیصورت­گرفتهوشباهتگونه­هایسفالیخله­کو،زاغهوابراهیم­آبادوباتوجهبهجدولگاه­نگاریدشتقزوینکهولی­پور(1390)وفاضلی((2009: table7ارائهکرده­اند،لایه­هایفرهنگیپیشازتاریخیدرخله­کو مرتبط با فرهنگمس­سنگیانتقالیقدیمدشتقزویناستودرفاصلۀزمانی5200 تا 4600 پیش از میلاد جای می­گیرد.

  1. 6.    نتیجه

مطالعۀ تغییرات سفالیِ خله­کو در زیست­بوم و جغرافیای طبیعی­اش، آشکارکنندۀ شباهت­های سبکی و تکنیکی سفال مس­سنگی انتقالی این محوطه با دیگر محوطه­های شمال مرکزی است. نتایج گاه­نگاری مقایسه­ای حاکی از این است که قدیمی­ترین نهشته­های فرهنگی در خله­کو با دوران مس­سنگی انتقالی دشت قزوین مرتبط است. شباهت در شکل و نقش و همسانیِ ویژگی­های فناورانة سفال خله­کو و زاغه، بیانگر ارتباطات فرهنگی این دو محوطه است. نتیجۀ مقایسه­ها در ابراهیم­آباد اندکی متفاوت بوده است. سفال­های مرحلة یک ابراهیم­آباد از نظر تکنیکی در سطح پایین­تری از سفال خله­کو قرارگرفته­اند، اما در مجموع شباهت­های بسیاری از نظر شکل و نوع نقش بین آنها وجود دارد. بین سفال منقوش زاغه و چشمه­­علی (سیلک II) در سیلک و خله­کو مشابهت­هایی وجود دارد. سفال نوع چشمه­علی در خله­کو  با سفال­های نوع چشمه­علی در تپۀ پردیس و محوطۀ چشمه­علی شباهت­هایی دارد. برخی از نقش­های سفال­های زاغه در تپة خله­کو، همانند نوارهای افقی، با نقوش تعدادی از محوطه­های شمال شرق ایران شباهت­هایی دارد. این شباهت­ها در سفال­های آق­تپۀ دشت گرگان بیشتر دیده می­شود. چنین شباهت­هایی می­تواند به دلیل وجود برهم­کنش‌های فرهنگی بین خله­کو و محوطه­های هم­زمان در دشت قزوین و سایر دشت­های شمال مرکزی پدید آمده باشد. درک عوامل و چگونگی این فرآیند نیازمند بهره­گیری از داده­های فرهنگی دیگر است. با همۀ این اوصاف، نمی­توان از ویژگی­های بومی و محلی سفال­های محوطۀ خله­کو چشم پوشید. اگرچه به نظر می­رسد در خله­کو نوآوری­هایی مستقل از فرهنگ رایج دوران مس­سنگی انتقالیِ دشت قزوین پدیدار نشده است، این نکته را نباید از نظر دور داشت که شیوه­های اجرای نقوش در خله­کو با سایر محوطه­های مس­سنگی انتقالی دشت قزوین تفاوت­هایی جزئی دارد. توضیح آشکار این است که برآیند برهم­کنش چندسویۀ عوامل درون­سیستمی در جامعۀ خله­کو و عوامل برون­سیستمی بین خله­کو و دیگر محوطه­های شمال مرکزی در دوران مس­سنگی انتقالی، موجب شده است ویژگی­هایی این­چنینی در خله­کو به وجود آید؛ به بیان دیگر، فرهنگ مردمان ساکن در خله­کو اگرچه با دیگر فرهنگ­های هم­زمان دارای برهم­کنش بوده، همانند بسیاری از فرهنگ­های دیگر، فرهنگی پویا بوده است. این پویایی تغییراتی درون­فرهنگی و درون­زا پدید آورده که نمود آن در یافته­های سفالی و تغییرات سبکیِ آنها بیش از پیش آشکار شده است.

اجرایپژوهش­هایتکمیلی و چندجانبه در جهت تعیین عوامل درون­فرهنگی و برون­فرهنگی مؤثر در ایجاد چنین تفاوت­هایی بر محوریت آگاهی از سازمان اجتماعی دوران مس­سنگی انتقالی خله­کو، تعیین وجود یا نبود تخصص­پذیری فنِ بومی، جایگاه سفالگر در جامعه و احتمال وجود خلاقیت­های فردی می­تواند بر گسترۀ تواناییِ ما در هویدا ساختن چندو­چون این تغییرات بیفزاید. اگرچه ناگفته پیداست مطالعۀ خلاقیت­های فردی و نقش آن در تغییرات این نظام فرهنگی کاری بس دشوار است که شاید هرگز پاسخی مناسب و درخور نیابد.

تشکر و قدردانی

از آقایان رضایی کلج، ایمان مصطفی­پور و حسین داوودی به­ خاطر کمک در مطالعۀ حاضر سپاسگزاریم.

پی­نوشت

1. در سال 2009 گروهی بین­المللی برای مطالعه بر روی مواد حاصل از کاوش­های اشمیت تشکیل شد که در موزه­های دانشگاهی آمریکا نگهداری می­شوند و از ایران فاضلی و ولی­پور در این طرح مشارکت کردند. در نظر است نتایج حاصل از این مطالعات در کتابی منتشر شود (­­Matney et al. in press).

 

ضمائم

 

شکل 1، نقشۀ خله­کو و موقعیت گمانه­ها (رضایی، 1390: 12)

 

نقشة محوطه­های پیش از تاریخی دشت قزوین


               شکل 2، نمونه ظروف دهانه­باز گونة منقوش زاغه               شکل 3، نمونه ظروف دهانه­بستة گونة منقوش زاغه

       

شکل 4، نمونه ظروف دهانه­عمودی گونۀ منقوش زاغه           شکل 5، انواع کف­های گونۀ منقوش زاغه

 

 

 

 

 

شکل 6، نقوش رایج سفال منقوش زاغه در خله­کو                          شکل 7، نمونه سفال‌های منقوش زاغه

 

 

 

شکل 8، نمونۀ کماجدان­های گونۀاستاندارد زاغه         شکل 9، نمونه ظروف دهانه­باز گونة استاندارد زاغه

 

شکل 10، نمونه ظروف دهانه­بستة گونة استاندارد زاغه                 شکل 11، انواع کف در گونة استاندارد زاغه

 

شکل 12، نمونه ظروف دهانه­باز گونة سادة زاغه                            شکل 13، نمونه ظروف دهانه­بستة گونة سادة زاغه

  

شکل 14، انواع کف در گونۀ سادۀ زاغه (الف: کف تخت، ب: کف مقعر)   شکل 15، نمونه سفال­های چشمه­علی در خله­کو

 

 شکل 16، (راست) شکل­های رایج سفال نوع زاغه در تپه زاغه (طلایی، 1390 ب:شکل 63)، (چپ) نمونه­های سفال نوع زاغه در خله­کو

جدول 1، درصد و میزان فراوانی کلی گونه­های سفالی در همۀ گمانه­ها

گونه

فراوانی

درصد

درصد معتبر

درصد تجمعی

 

استاندارد زاغه

286

37.7

37.7

37.7

چشمه­علی

15

2.0

2.0

39.7

سادة زاغه

123

16.2

16.2

55.9

منقوش زاغه

311

41.0

41.0

96.8

نامشخص

24

3.2

3.2

100.0

جمع

759

100.0

100.0

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نمودار 1: فراوانی انواع گونه­های سفالی در تمامی گمانه­ها         نمودار 2: فراوانی انواع گونه­های سفالی به تفکیک هر گمانه

رضایی کلج، محمدرضا (1390)، گزارش مقدماتی گمانه­زنی و تدقیق عرصۀ محوطۀ خله­کوه- تاکستان، آرشیو سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان قزوین (منتشر نشده).
رضوانی، حسن ( 1378)، «الگوهای استقرار و فرهنگی­های پیش از تاریخ در استان سمنان»، باستان­شناسی و هنر ایران، 32 مقاله در بزرگداشت عزت­الله نگهبان، به کوشش عباس علیزاده، یوسف مجیدزاده، صادق ملک شهمیرزادی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
طلایی، حسن (1390 الف)، ایران پیش از تاریخ: عصر مس­سنگی، چاپ اول، تهران، سمت.
ـــــــــــــ (1390 ب)، هشت هزار سال سفال ایران، چاپ اول، تهران، سمت.
فاضلی نشلی، حسن (1380)­، «گزارش مقدماتی گمانه­زنی و لایه­نگاری تپه زاغه»، مجلۀ دانشکدۀادبیّاتوعلومانسانیدانشگاهتهران.
ــــــــــــــــــــ ( 1385)، «باستان­شناسی دیروز و امروز شمال فلات مرکزی»، در: باستان­شناسی دشت قزوین از هزارۀ ششم تا هزارۀ اول قبل از میلاد، به ویراستاری حسن فاضلی نشلی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول ، 18-28.
ــــــــــــــــــــ (1386)، تغییرات سیاسی اجتماعی دشت قزوین، کاوش­های باستان­شناسی تپۀ ابراهیم­آباد، آرشیو سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان قزوین (منتشر نشده).
ــــــــــــــــــــ، (1390)، گزارش مقدماتی کاوش باستان­شناسی گروه باستان­شناسی دانشگاه تهران، تپه زاغه دشت قزوین، آرشیو سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان قزوین (منتشر نشده).
ـــــــــــــــــــ، رابین کانینگهام، روث یانگ، گوین گیلمور، راندی دانیاهو، مهران مقصودی و کتی بت (­1384)، «گزارش مقدماتی کاوش محوطۀ باستانی تپه پردیس در سال 1383»، دوفصلنامۀ تخصصی پژوهش­های باستان­شناسی و مطالعات     میان­رشته­ای، نشریۀ مشترک جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران و موزۀ ملی ایران، سال اول، شمارۀ 2، پاییز و زمستان 1384، 31-44.
ــــــــــــــــــــ، و احمد علی یاری (­1385)، «گاه­نگاری تپه زاغه»، در باستان­شناسی دشت قزوین از هزارۀ ششم تا هزارۀ اول قبل از میلاد، به ویراستاری حسن فاضلی نشلی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، 29-77.
ـــــــــــــــــــ، هنگامه ایلخانی، آرمینه مارقوسیان و امیر بشکنی (­1386 الف)، «گزارش مقدماتی گمانه­زنی و  لایه­نگاری تپه چهاربنه دشت قزوین»، گزارش­های باستان­شناسی(7)، مجموعه مقالات نهمین گردهمایی سالانۀ باستان­شناسی ایران، جلد اول، پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، پژوهشکدۀ باستان­شناسی، 355-375.
ــــــــــــــــــــ، هنگامه ایلخانی، آرمینه مارقوسیان و امیر بشکنی (­1386 ب)، «گزارش مقدماتی گمانه­زنی و لایه­نگاری تپۀ ابراهیم­آباد دشت قزوین»، گزارش­های باستان­شناسی(7)، مجموعه مقالات نهمین گردهمایی سالانۀ باستان­شناسی ایران، جلد اول، پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، پژوهشکدۀ باستان­شناسی، 376-406.
گیرشمن، رومن (­1379)، سیلک کاشان، ترجمۀ اصغر کریمی، جلد اول، تهران، پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی کشور.
متنی، تیموتی (­1377)، «کاوش دوباره چشمه­علی»، ترجمۀ کورش روستایی، باستان­پژوهی، سال اول، شمارۀ سوم، 33-40.
مجیدزاده، یوسف (­1366)، «سنگ لاجورد و جادۀ بزرگ خراسان»، باستان­شناسی و تاریخ، سال اول، شمارۀ دوم، بهار و تابستان 1366، -12.
مجیدزاده، یوسف ( 1389)، کاوش­های محوطۀ باستانی ازبکی، 2 جلد، چاپ اول، تهران، اداره کل میراث فرهنگی استان تهران.
ملک شهمیرزادی، صادق (­1374)، «گاه­نگاری پیش از تاریخ فلات مرکزی ایران دوران نوسنگی تا آغاز شهرنشینی»، باستان­شناسی و تاریخ، سال نهم، شمارۀ 2، شمارۀ پیاپی 18، بهار و تابستان 1374، 2-18.
ـــــــــــــــــــــــ (­1382)، ایران در پیش از تاریخ، باستان­شناسی ایران از آغاز تا سپیده­دم شهرنشینی، تهران، معاونت پژوهشی پژوهشکدۀ باستان­شناسی.
ـــــــــــــــــــــــــ، (­1387)، اطلس باستان­شناسی ایران، از آغاز تا پایان دورۀ یکجانشینی و استقرار در روستاها، تهران، سمت.
ـــــــــــــــــــــــــ، و جبرئیل نوکنده ( 1379)­، آق­تپه، تهران، معاونت پژوهشی میراث فرهنگی.
نگهبان، عزت­الله (­1356)، «حفاری دشت قزوین (فصل­های 1350 و 1351)»، مارلیک، شمارۀ 2، 45-46.
ـــــــــــــــ (­1385)، مروری بر 50 سال باستان­شناسی در ایران، تهران، سازمان میراث فرهنگی و گردشگری.
ولی­پور، حمیدرضا، حسن فاضلی نشلی و حسین عزیزی خزانقی (­1388)، «گونه­شناسی سفال­های دورۀ نوسنگی جدید و مس­سنگی دشت تهران: مطالعۀ موردی تپه پردیس ورامین»، پیام باستان­شناس، مجلۀ باستان­شناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر، سال ششم، شمارۀ دوازدهم، 13-36.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (­1390)، «نگاهی دیگر به باستان­شناسی پیش از تاریخ دشت تهران در پهنۀ فلات مرکزی»، پیام باستان­شناس، مجلۀ باستان­شناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر، سال هشتم، شمارۀ پانزدهم، 31-58.
وندن برگ، لوئی (­1390)، باستان­شناسی ایران باستان، ترجمۀ عیسی بهنام، تهران، دانشگاه تهران.
Coningham, R. A. E., Fazeli, H., Young, R. L. and Donahue, R. E., 2004. Location, location, location: a pilot survey of the Tehran Plain in 2003", Iran 42: 1-12.
Dyson, R., 1991. The Neolithic through the Bronze Age in Northwestern and North Central Plateau, Yarshater, E., (ed.), Encyclopedia Iranica, V, Fascicle 3, Costa Mesa, California, Mazda Publisher, 265-275.
Fazeli, H., Wong, E. H., and Potts, D. T., 2005. The Qazvin Plain revisited: a reappraisal of the chronology of Northwestern Central Plateau, Iran, in the 6th to the 4th millennium BC., Ancient Near Eastern Studies 42: 3-82.
Fazeli, H., Beshkani, A., Markosian, A., Ilkani, H., Abbasnegad Seresty, R. and Young, R. L., 2009. The Neolithic to Chalcolithic transition in the Qazvin Plain, chronology and subsistence strategies, AMIT 41: 1-21.
Ghirshman, R., 1938. Fouilles de Sialk, Pres de Kashan1933-1934, Paris: Paris Geuthner.
Mc Cown, E., 1954. The relative stratigraphy and chronology of Iran, Relative chronology in old World Archaeology, Chicago.
Malek Shahmirzadi, S., 1977. Tepe Zaghe: a sixth millennium B. C. village in Iran, Plain of the Central Plateau, Ph. D Thesis, University of Pennsylvania.
Malek Shahmirzadi, S., 2004, Sialk and its culture at a glance,in: T. Stöllner, R. Slotta and A.Vatandoust (eds.), Persiens Antike Pracht, Bochum: Bochum Museum, pp. 200-209.
Majidzadeh, Y., 1981. Sialk III and the pottery sequence at Tepe Ghabristan, the coherence of the cultures of the Central Iranian Plateau, Iran 19:141-146.
Matney, T., Christopher T., Fazeli, H., and Pittman, P., (in press), the Schmidt expedition to Cheshmeh Ali, Iran, 1934-1936: Final Site Report.
O'Brien, M J., and Lyman, R. Lee, 2002. Seriation, stratigraphy and index fossils, the backbone of archaeological dating, London, Kluwer Academic Publishers.
Schmidt, E.F., 1935. The Persian expedition, University Museum Bulletin 5 (5): 41-49.
Schmidt, E.F., 1936a. Rayy research 1935, Part I, University Museum Bulletin, 6 (3): 79-87.
Schmidt, E.F., 1936b. Rayy research 1935, Part II, University Museum Bulletin, 6 (4): 133-136.
Schmidt, E. F., 1937, Excavation at Tepe Hissar Damghan, Philadelphia, The University of Pennsylvania Press.
Shepard, A. O., 1985. Ceramics for the archaeologist, Washington DC, Carnegile Institution of Washington.
Wong E. H., 2008. Ceramic characterization and inter-site relationships in the Northwestern Central Plateau, Iran, In the late Neolithic to the Bronze Age, Ph. D Thesis, University of Sydney.