نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری رشته باستان‌شناسی، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات، تهران، ایران

2 استاد گروه باستان‌شناسی، دانشگاه تهران

3 استادیار گروه باستان‌شناسی، دانشگاه هنر اصفهان

4 عضو هیئت علمی پژوهشکدۀ باستان‌شناسی

چکیده

منطقۀ زاگرس مرکزی یکی از مناطق مهم استقرار انسان از دوره­های پیش­­ از­ تاریخ بوده است. مطالعه در این بخش به دنبال بررسی­ها و کاوش­های باستان­شناختی­ای بوده که از آغاز قرن بیستم صورت گرفته است، با­ این­­ حال، اطلاعات کافی در خصوص گاهنگاری مطلق و چگونگی فرایندهای گذر از مراحل مختلف را آشکار نساخته است. در این بین، در شرق زاگرس مرکزی که شامل لرستان شرقی نیز می­شود، تاکنون پژوهش­های اندکی انجام گرفته است. بنابراین، دشت ازنا، می­تواند به عنوان یکی از کانون­های مهم فرهنگی این منطقه، چشم­انداز روشنی را مطرح سازد. کاوش باستان­شناختی تپۀ قلاگپ نیز در این راستا صورت گرفت و از اهداف کاوش­ این محوطه، بازنگری و آگاهی از وضعیت گاهنگاری منطقه­ای زاگرس مرکزی در نگاه کلی و همچنین گاهنگاری محلی دشت ازنا از منظر بومی بوده است.

کلیدواژه‌ها

عنوان مقاله [English]

Village Life and the Cultural Transformations of the Eastern Central Zagros Societies: Archaeological Excavation at Tappeh Qela-Gap

نویسندگان [English]

  • Mostafa Abdollahi 1
  • Kamal-Aldin Niknami 2
  • Morteza Hesari 3
  • Alireza Sardari Zarchi 4

1 Ph. D Candidate, Tehran Islamic Azad University, Science and Research Branch

2 Professor, Department of Archaeology, University of Tehran

3 Assistant Professor, Department of Archaeology, Art University of Isfahan

4 Iranian Center for Archaeological research

چکیده [English]

The higher mountainous region of the Central Zagros is regarded as one of the important regions for the early human settlements. Although archaeological studies have been initiated from the early 20s but there has been little precise information on the absolute chronology and also transitional processes of cultural sequences especially on the eastern parts of the region including eastern Luristan. Archaeological excavation of Tappeh Qela-Gap carried out in 2009 in the Azna district. The previous study including four seasons of surveying identified 280 archaeological sites; one of which is Tappeh Qela-Gap is selected for excavation because of its different cultural sequences. The main aim of the excavation project firstly was to evaluate the regional chronology of the region as a whole and then to see the local variations of the site to establish a chronological framework for Azna plain. Two small soundings and also a wide trench dug out on the site provided some evidences corresponding to the early village life, pastoralism and cultural transformations of the region during the late Neolithic through the late Islamic phases.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Central Zagros
  • Azna Plain
  • Tappeh Qela-Gap
  • Early Village Life
  • Late Neolithic

مقدمه

پژوهش­های باستان­شناختی در زاگرس مرکزی و ارتفاعات آن به آغاز قرن بیستم بازمی­گردد (نقشۀ­1). با ­این حال، این پژوهش­ها با برنامۀ مطالعاتی رابرت بریدوود در اواسط قرن بیستم بود که به صورت حرفه­ای ادامه یافت. برنامه­ای که اهداف بنیادی آن، آزمایش فرضیه­های مرتبط با دورۀ آغاز نوسنگی در ارتفاعات ایران، عراق و ترکیه بود (Braidwood et al. 1961). علاوه ­بر این، کاوش­های دیگری در این منطقه صورت گرفت که شامل کاوش تپۀ گیان در نزدیکی نهاوند (Contenau & Grishman 1935) و بررسی­های سراورل استین (Stein 1940) در دره­های زاگرس بوده است.

 

 

نقشۀ­1: نقشۀ پراکندگی مناطق مورد بررسی و محوطه­های مورد کاوش زاگرس مرکزی

 

در دهۀ 1960، زاگرس مرکزی همانند سایر مناطق فرهنگی ایران، بستری مهم برای تولید اطلاعات کلیدی باستان­شناختی بود که هیئت‌هایی از کشورهای گوناگون فراهم آورده بودند. بریدوود و همکارانش بررسی­ها و کاوش­هایی را در دشت­های ماهیدشت، کرمانشاه و هرسین تداوم بخشیده بودند. این بررسی­ها، علاوه ­بر این در بخش­های جنوبی­تر، در دره­های طرهان، رومشگان، کوهدشت و خرم­آباد نیز گسترش یافت (Goff, 1971). در همین زمان، گروهی از موزۀ ملی دانمارک، سلسله بررسی­هایی را در درۀ هلیلان و دره­های مجاور آغاز نموده و در سال 1963­، کاوش­هایی را در محوطۀ نوسنگی گوران شکل دادند (Mortensen 1964).

کایلر یانگ نیز برنامه­ای منسجم برای بررسی دشت کنگاور و کاوش تپۀ گودین و سه­گابی طراحی نمود (Young & Levin 1974). بررسی­های یانگ در محدود­ه­ای­ گسترده به­صورت تصادفی در دشت­های صحنه، اسدآباد، نهاوند، بروجرد و خرم­آباد ادامه یافت (Young 1966). برنامه­های دیگر شامل بررسی­های دشت ملایر  (Howell 1979)، کاوش­های تپۀ عبدالحسین در نهاوند (Pullar 1978) و همچنین تپۀ گنج­دره در نزدیکی کرمانشاه (Smith, 1975) بود.

بعد از انقلاب اسلامی، در سال­های اخیر بررسی­ها و کاوش­هایی در بعضی مناطق زاگرس مرکزی انجام گرفته که برخی از آنها بر مبنای برنامۀ نقشۀ باستان­شناسی سازمان میراث فرهنگی کشور و برخی دیگر براساس کاوش­های نجات­بخشی و پژوهشی بوده است. این بررسی­ها شامل بررسی شهرستان اسلام­آباد(Abdi 2003)، بررسی حوضۀ رودخانۀ گاماسیاب شامل شهرستان­های کنگاور، صحنه و هرسین (سعیدی هرسینی 1386)، شهرستان­های بروجرد و دورود (پرویز1385) و بخش سرفیروزآباد کرمانشاه (نیکنامی 1388) و نیز  کاوش­های چغاگاوانه و توه­خشکه در اسلام­آباد (Abdi 2003)، تپه شیخی­آباد و جانی در کرمانشاه (و همچنین شماری کاوش­ها در محوطه­های دورۀ پارینه­سنگی مانند غار وزمه (Abdi et al. 2002)، غار مرتاریک و دو اشکفت در کرمانشاه (Biglari and Heydari 2001) بوده است.

شهرستان ازنا، به­عنوان یکی از مناطق مهم استان لرستان نیز متناسب با برنامۀ نقشۀ باستان­شناسی در سال 1384 برای بررسی و شناسایی انتخاب شد (عبدالهی و سرداری زارچی 1391) که این برنامه در سال­های 1386، 1387 (Abdollahi et al. 2008) و 1391 (عبدالهی 1391) نیز طی چهار فصل ادامه یافت (شکل 2). نتایج حاصل از این برنامه، شناسایی مجموعاً 280 اثر باستانی در طیف گسترده­ای از انواع مکان­ها مانند تپه، محوطه هموار، و بناهایی مانند قلعه، حمام، آسیاب، برج و غیره بوده که از دورۀ نوسنگی جدید تا دورۀ معاصر را شامل می­شده است. با توجه به آثار و محوطه­های یافت شده، می­توان به این نتیجه رسید که دشت ازنا، محل مناسبی برای استقرار جوامع روستایی و کوچرو بوده که در دوره­های مختلف به صورت بی­وقفه تداوم داشته است (عبدالهی و سرداری زارچی 1391).

با اتکاء به پرسش­هایی در ارتباط با وضعیت گاهنگاری بومی منطقۀ ازنا و همچنین بررسی دقیق­تر گاهنگاری صورت­بندی شده زاگرس مرکزی (Henrickson 1985)، و از جانب دیگر پاسخ به چالش­هایی مرتبط با چگونگی معیشت، فرایند نوسنگی­شدن منطقه، ماهیت جوامع روستایی و کوچرو و دیگر مباحث، کاوش در یکی از محوطه­های شاخص و کلیدی این منطقه اجتناب­ناپذیر می­نمود؛ لذا در بین چندین تپۀ شاخص مانند تپۀ چغاقونی (با وسعت هفت هکتار و لایه­هایی از دوره­های مفرغ به بعد براساس یافته­های سطحی)، تپۀ امامزاده (با وسعت یک هکتار و لایه­های از دوره­های نوسنگی و مس­سنگی براساس یافته­های سطحی با هدف کاوش گسترده) و تپۀ قلاگپ (با وسعت دو هکتار و توالی لایه­های نوسنگی تا دورۀ اسلامی براساس یافته­های سطحی)، سرانجام، تپۀ قلاگپ به منظور کاوش لایه­نگاری و همچنین گسترده انتخاب گردید (عبدالهی و سرداری زارچی 1390). این کاوش­ها در مرداد و شهریور 1388 در سه ترانشه صورت پذیرفت که مقالۀ حاضر به حاصل نتایج اولیۀ آن خواهد پرداخت.

 

 نقشۀ 2: نقشۀ دشت ازنا و پراکندگی محوطه­های مورد بررسی     نقشۀ 3: نقشۀ توپوگرافی تپۀ قلاگپ و موفعیت ترانشه­ها

 

تپۀ قلاگپ و کاوش باستان­شناختی

دشت ازنا، به­عنوان یکی از دشت­های شرق زاگرس مرکزی، ادامۀ طبیعی دشت سیلاخور بوده که از شهر بروجرد آغاز ­شده و در امتداد ارتفاعات زاگرس گسترش یافته است (بدیعی 1372: 49). دشت سیلاخور، دومین مرکز جمعیتی زاگرس مرکزی است که جهتی شمالی- جنوبی دارد (Young 1961: 230). اکثر بخش­های شهرستان ازنا، از نگاه زمین­شناختی، دشتی بلند است که در ارتفاع بالاتر از 1800 متر نسبت به آب­های آزاد قرار گرفته است. ارتفاعات اشترانکوه که در برخی از بخش­ها، به بیش از 4000 متر می­رسد در جنوب ازنا واقع شده و همچون دیواری عظیم، ازنا، الیگودرز و دورود را از سرزمین بختیاری جدا می­کند.

تپۀ باستانی قلاگپ، تقریباً در مرکز یکی از دره­های کوچک شهرستان ازنا واقع شده است. این دره در انتهای شمال غربی این شهرستان، در فاصلۀ تقریبی 12­کیلومتری از شهر ازنا قرار دارد. تپه­های طبیعی نسبتاً بلندی، این دره را از دشت مرکزی ازنا جدا کرده است. زمین­های کشاورزیِ اطراف تپه و همچنین وجود یک چشمه دائمی در کنار آن، نشان از استقراری طولانی­مدت دارد. به نظر می­رسد که این چشمه از دوران نوسنگی منبع اصلی آب روستا بوده است.

آنچه امروزه از محوطه به­جای مانده، محدوده­ای به مساحت دو هکتار است (نقشۀ3، شکل­1) که در آغاز بر روی برجستگی تقریباً 3-4 متری از زمین­های اطراف، شکل گرفته است. بلندترین نقطۀ این محوطه، با ارتفاع 25 متر از زمین­های اطراف قرار دارد که این محوطه به عنوان یکی از بلندترین تپه­های ازنا مطرح است. بخش­های فوقانی این تپه، دارای شیب تندی است که ناشی از تخریب و برش گستردۀ آن بوده و نشان­دهندۀ بزرگ­تر بودن اندازۀ این محوطه بوده است. روستای مسعودآباد در بخش جنوبی تپه، تا بالاترین دامنه­های نزدیک رأس آن توسعه یافته است و ساکنان آن، به طور مداوم به خاکبرداری ­قسمت­هایی از تپه اقدام      می­نمایند که آثار تخریب آن را در لایه­ها و رسوبات استقراری تپه می­توان شاهد بود. چند خانه و بنای مسکونی بر روی تپه قراردارد که برخی از آنها متروکه شده است. در واقع، وجود چنین بناهایی، بررسی فرآیند شکل­گیری محوطه را دشوار نموده، چراکه بخش زیادی از لایه­ها را منهدم کرده است.

 

شکل 1: تپۀ قلاگپ و موقعیت ترانشه­های مورد کاوش

 

کاوش­های باستان­شناختی در تپۀ قلاگپ، با هدف لایه­نگاری، تعیین حریم و شناسایی ساختارهای معماری صورت گرفت. لذا، گمانۀ لایه­نگاری با نام A، در بخش غربی تپه انتخاب شد که محلی مناسب بود. در این بخش به دلیل تخریب لایه­ها، دیواره­ای تقریباً عمودی پدیدار شده بود که مکانی مناسب برای دسترسی به تمام لایه­ها با حداقل خاکبرداری و فضای کاوش به شمار می­آمد. گمانۀ لایه­نگاریC نیز در غرب گمانۀA، درست در پایین­دست آن، انتخاب شد تا بتوان در کمترین زمان، وضعیت لایه­های تحتانی تپه را شناسایی نمود. گمانهB نیز با ابعاد 6×8 متر، در بخش جنوبی تپه انتخاب شد که چشم­اندازی مناسب از وضعیت ساختارهای معماری و فضای سکونتی دورۀ مفرغ جدید را آشکار می­ساخت (نقشه 3).

 

ترانشه A

ترانشه A­، یک گمانۀ 2×2 متر بود که در برش غربی تپه به صورت پله­ای ایجاد شد (شکل2). عرض این گمانه با توجه به وضعیت لایه­ها، در برخی قسمت­ها ممکن بود به بیشتر یا کمتر از دو متر برسد و سرانجام 5/18 متر از لایه­های این گمانه مورد کاوش قرار گرفت. در پایین­ترین بخش­ها، این گمانه تا عمق 5/1 متر از زمین­های اطراف برش نیز کاوش شد که البته به خاک بکر نرسید. لذا به منظور رسیدن به خاک بکر و پیوستگی لایه­ها، در فاصلۀ پنج­متری جلو این گمانه، ترانشه جدیدی به­نام C به­طور همزمان مورد کاوش قرار گرفت. علاوه­براین، بقایایی از یک بنای دورۀ اسلامی بر روی سطح تپه وجود دارد. درمجموع، بیش از 5/19 متر لایۀ فرهنگی این گمانه کاوش و نمایان شده است. درنتیجۀ کاوش در این گمانه، 22 فاز استقراری شناسایی شد که توالی مناسبی را آشکار ساخت.

 

شکل2: برش لایه­نگاری گمانهA

به­طورکلی، نهشت­های باستان­شناختی شناسایی شده از گمانهA، از فازهای سکونتی و واحدهایی تشکیل یافته که مربوط به دوره­های مس­سنگی، مفرغ، آهن، پارت و اسلامی است. جدیدترین دوره، مربوط به قلعۀ واقع در روستای مسعودآباد بوده که در رأس تپه احداث شده و درحال­حاضر تقریباً به­صورت مخروبه درآمده است. این ساختمان احتمالاً در دورۀ قاجار احداث شده و تا زمان اصلاحات ارضی برپا بوده است. لذا این مرحله را می­توان منسوب به دوره­های متأخر اسلامی دانست. در ذیل مرحلۀ اول، بقایای معماری ساخته شده از دیواره­ای با چینه و خشت وجود دارد که پی آن از سنگ بوده است. این آثار متعلق  به دورۀ پارتی است.

در بین بناهای معماری موجود در تپۀ قلاگپ، یک دیوار ضخیم با پی­سنگی، درست در زیر لایۀ دورۀ پارتی وجود دارد که احتمالاً بخشی از استحکامات عصر آهن­3 یا دورۀ ماد است. تا آنجایی­که به نظر می­رسد چنین دیواره­ای، مشابه با نمونه­های دیگر از بناهای دورۀ مادی است که در دیگر استقرارهای این دورۀ زاگرس مانند: نوشیجان­تپه (Stronach and Roaf 2007)، دورۀ­2 گودین­تپه (Levine and Young 1974) و  گونسپان­پاتپه (ناصری و ملکزاده 1391) شناسایی شده است. ارتفاع این دیوار بیش از 5/3 متر است که از 22 ردیف خشت تشکیل یافته و اندازۀ خشت­های آن بین 35×35×10 و 35×25×10 سانتیمتر است. علاوه­ بر این بنا، مدارک نسبتاً ضعیف معماری دیگری نیز در قسمت زیرین این بارو وجود دارد که با تعلق داشتن به دورۀ آهن­3، بر پیشرفت معماری و توسعۀ استقراری در این دوره دلالت می­کند.

 

     

            شکل3: اشیای گلی پایه­ای­شکل تپۀ قلاگپ         شکل4: اشیای گلی پایه­ای شکل تپۀ گودین

 

برخی دیگر از مدارک کشف شدۀ مرتبط با دورۀ آهن3، شامل اجاقی با فضای بزرگ و باز است که به مراحل قدیم­تر عصر آهن3 تعلق دارد. این اجاق دارای یک دیوارۀ نازک چینه­ای است که طول آن به 8/1 متر می­رسد و فضای داخلی آن، سوخته است. موادی مربوط به فعالیت­های خانگی شامل سنگ­ساب و هاون در این اجاقِ انباشته از خاکستر یافت شده و درلابه­لای آنها، دو قطعه شیء گلی پخته که به «پایه» (Andiron) معروف هستند نیز به­دست آمده است (شکل3). رابرت هنریکسون  (Henrickson 2011: 231)نیز اشیائی پایه­ای­شکل را در فاز 3:­2 (III:2) در گودین­تپه یافته است (شکل4) و آنها را به عنوان اشیاء استاندارد مورداستفاده خانگی و دارای کارکرد آیینی تفسیر می­نماید و پیشینۀ آنها را به دورۀ گودین4 (Rothman 2011) و فرهنگ ماوراء ­قفقار قدیم (Smogorzewska 2004) منسوب می­دارد. علاوه­براین، نمونه­های دیگری از چنین اشیائی در ترانشۀ B در دورۀ گودین3:­2 نیز یافته شده است. تمام این سه نمونه شیء پایه­ای­شکلِ یافت شده از قلاگپ، مشابه با نمونه­های مکشوف از تپۀ گودین، ساده و از جنس گل­خام است که هنریکسون به تولید شخصی آنها و اهمیت آیینی­شان تأکید دارد (­(Henrickson 2011: 321.

 مدارک دیگر از عصر آهن در گمانۀ A در فازهای پایین­تر به دست آمده که در بافت خانگی شامل اتاقی مانند آشپزخانه، همراه با سازه­های پیچیده است. چندین کف متوالی که اندکی نیز سوخته­اند و با خاکستر پوشیده شده­اند، یک سکوی کوچک چسبیده به دیوار، چندین ظرف شکسته و سالم، و مهم­تر از همه آنها، یک خمرۀ ذخیرۀ بزرگ در جوار دیوار، دلالت بر کارکرد فعالیت­های خانگی این قسمت در دورۀ آهن دارد. چهار ظرف سفالی سالم کوچک نیز که به شکل قوری و ظروف لوله­دار است در داخل خمرۀ بزرگ یافت شده ­است.

برخلاف لایه­های فوقانی، مراحل استقراری دورۀ مس­سنگی گمانه A، بیشتر شامل نهشت­های نازک و متوسط و لایه­های خاکستر است که شواهد اندک معماری از آنها به­دست آمده است. این لایه­های متوالی از فازهای مس­سنگی قدیم، میانی و جدید، دلالت بر تداوم سکونت بی­وقفه در این مکان دارد که از دورۀ نوسنگی جدید آغاز شده و تا دورۀ مفرغ قدیم ادامه یافته است.

 

ترانشۀ B

ترانشۀ B که ابعاد آن، 6×8 متر است در بخش جنوب غربیِ تپه، مورد کاوش قرار گرفت (شکل 5). کاوش در این ترانشه تا عمق 2/1 متری انجام گرفت که در مجموع، چهار فاز معماریِ به­هم پیوسته در دورۀ گودین3 را آشکار ساخت. هر فاز به واسطۀ دیوارهای خشتی مجزا با پی سنگی، تفکیک شده و دارای کف­های فشرده­ای است. اگرچه در فاز یک، به دلیل تخریب­های سطحی، آثار معماری بسیار اندکی وجود دارد، با این­ حال در فازهای پایین­تر، ساختارهای بیشتری یافته شد.

 

 

شکل 5: فاز سوم ترانشهB

فاز دوم استقراری ترانشه، چندین عنصر سازه­ای مختلف مانند یک اجاق و سه پی­سنگی همراه با کف گچی را نشان می­دهد که بر روی آنها، رسوب خاکستر و انباشت­های پراکنده گسترش یافته است. این بقایا به طور روشن، فضای مسکونی مشخصی را نشان نمی­دهد، اما اجاقی در قسمت جنوب شرقی ترانشه با ابعاد 40×25 سانتیمتر وجود دارد که با یک نیمکت گل­اندود کوتاه احاطه شده است. این اجاق، کم­عمق بوده و با دیواره­ای نازک و کف فشرده­شدۀ صاف درست شده است. این سازه، مشابه با نمونه­های یافت شده از تپۀ گودین است که به عنوان «کرسی» تعبیر شده­ است (Henrickson 2011: 218). چنین کرسی­هایی معمولاً در روستاهای سنتی ایران در طول فصل سرد زمستان استفاده می­شده که از یک چارچوب چوبی مربع­شکل کوچک تشکیل یافته و بر روی اجاق یا منقل قرار داده شده و با روکشی پوشیده می­شده است. اعضای خانواده به دور آن جمع و گرم می­شدند. در واقع، مردمان ساکن در روستای قلاگپ که در محیط سردی زندگی    می­کردند، چنین شیوه­ای را برای گرم کردن خانه استفاده نموده و این سنّت تا دورۀ معاصر نیز تداوم داشته است.

فاز سوم، یکی از جالب­توجه­ترین بخش­های مسکونیِ شناسایی شده در تپۀ قلاگپ است که شامل یک مجتمع ساختمانی تودرتو است. فضای مسکونی این فاز شامل یک اتاق منظم مرکزی است که دارای     دیواره­هایی با پی سنگی است. یک آتشدان کوچک مربع­شکل به­طور مستقیم، درست در دیوارۀ شمالی اتاق مرکزی احداث شده که دارای شکل پیچیده­ای است (شکل 5). ابعاد این آتشدان 30×30 سانتیمتر و عمق آن 15 سانتیمتر است و از سه بخش تشکیل یافته است. بخش تحتانی داخل آن، کف قهوه­ای­رنگ است که به وسیله یک سکوی کوچک (با ارتفاع 5 سانتیمتر) بالا آمده و در بخش فوقانی، یک بازوی کوچک در وسط فضای داخلی آتشدان وجود دارد. این بازو، فضای داخلی آتشدان را به دو بخش تقسیم نموده است. شکل کاملاً منحصربه­فرد­ این آتشدان، کارکرد پیچیده­ای از چنین سازه­ها و مواد اطراف آن را آشکار می­سازد. چنان­که قبلاً ذکر شد، برخی از دست­سازه­های یافت شده در گمانهA که به «پایه» معروفند (شکل 3)، در فاز سوم ترانشهB  نیز به دست آمده که در مجموع با توجه به ارتباط بافتاری چنین یافته­هایی، می­توان کارکردی آیینی را برای آتشدان و فضای مسکونی مورد نظر تصور نمود (Henrickson 2010: 321).

 

ترانشۀC

گمانۀ لایه­نگاری C در محدوده­ای به ابعاد 2×2 متر کاوش شد که در 5 متری جنوبِ غرب ترانشه A واقع شده است (شکل 5). این گمانه بر روی یک سطحِ هموار در جلوی گمانۀ A قرار دارد که در واقع، محلِ پایین­ترین لایه­های مسکونی تپۀ قلاگپ است. این گمانه تا عمق 5/3 متر کاوش شد که به خاک بکر با لایه­ای طبیعی از گل قهوه­ای روشن رسید. با ترکیب نهشت­های باستان­شناختی در هر دو گمانۀ A و C، به نظر می­رسد که کل لایه­های فرهنگی تپۀ قلاگپ به 22 متر برسد. دوره­های فرهنگی موجود در این گمانه متعلق به نوسنگی جدید و مس­سنگی قدیم است که در مجموع در شش فاز استقراری شناسایی شده ­است.

بالاترین لایه­ (فاز اول) گمانۀ C، به دلیل درهم­آمیختگی لایه­های تخریب­شدۀ بالاتر که مربوط به دور­ه­های مس­سنگی، مفرغ و آهن می­شود بسیار مضطرب بوده، اما در زیر آن لایۀ ضخیمی از خاک سبزرنگ که حاصل بقایای فضولات جانوری است، مشاهده شد. در لابه­لای خاک­های فاز دوم و سوم، آثاری از کف قرمزِ رنگ شده با گل­اخری، لایه­های نازک خاکستر و خاک­های سوخته نیز به چشم می­خورد.

مهم­ترین مدارک شناسایی شده از گمانۀ C، که معمولاً سازه­های شاخص در دورۀ نوسنگی خاور نزدیک باستان است، کف­های سخت سوخته است (شکل6) و در قدیمی­ترین مراحل سکونتی (فاز 6 و 5) بالاتر از خاک بکر در تپۀ قلاگپ به­دست آمده ­است. این یافته­ها، غالباً از ماسه و ریگ درست شده که معمولاً دایره­ای شکل بوده و با چینۀ گلی کوتاهی احاطه شده است. ارتفاع چینه­ها، بین 8 تا 20 سانتیمتر است. کاربردهای مختلفی شامل ساج، تنور و اجاق برای چنین سازه­هایی در دورۀ نوسنگی مطرح شده است. سطح چنین کف­هایی، غالباً هموار و صیقل یافته است که به رنگ سیاه در­آمده. تمام نمونه­های مورد کاوش از این گمانه، دارای دو یا چند لایۀ نازک مجزای ماسه­ای است که بدون فاصله بر روی هم قرار گرفته ­است.

ملک ­شهمیرزادی (1378: 326) چنین سازه­های مرتبط با آتش را با عنوان کف سفت سخت سوخته نامیده که از محوطۀ نوسنگی تپه زاغه در دشت قزوین به­دست آمده ­است. او چنین کف­هایی را به عنوان ساج تعریف می­کند که برای پخت نان استفاده می­شده و معمولاً در آشپزخانه­ها یافته شده ­ و حتی در برخی موارد تا ده مرتبه نیز بازسازی شده است. در کاوش­های تپۀ قلاگپ تلاش شد مقادیر زیادی از خاک­های موجود در    لابه­لای این کف­ها به منظور مطالعات آزمایشگاهی جمع­آوری شود تا بتوان به کارکرد دقیق­تر آنها پی برد.

 

 

شکل6: کف­های سوختۀ گمانهC

 

گاهنگاری مقایسه­ای تپۀ قلاگپ

چارچوب توالی زمانی تپۀ قلاگپ را می­توان بر مبنای گاهنگاری کلی زاگرس مرکزی که توسط الیزابت هنریکسون(Henrickson 1985)  ترسیم شده، طبقه­بندی نمود. لذا با توجه به گسترۀ فرهنگی بزرگ این منطقه جغرافیایی، لازم است دشت ازنا را در محدودۀ شرق زاگرس مرکزی و یا لرستان شرقی قرار داد که دامنه­های شرقی آن به مرکز فلات ایران منتهی می­شود. لرستان شرقی در جنوب ناحیۀ کنگاور واقع شده و شامل بخش شرقی جادۀ بزرگ است (ویت و دایسون 1382: 109).

 

دورۀ نوسنگی

به طورکلی، دورۀ نوسنگی در ازنا با توجه به بررسی­های باستان­شناسی و کاوش­های تپۀ قلاگپ به دورۀ جدید برمی­گردد و از دوره­های پیش از آن تاکنون هیچ مدرکی، در دورۀ پارینه­سنگی، آغاز نوسنگی و نوسنگی قدیم (بی­سفال) مشاهده نشده است.

بقایای فرهنگی دورۀ نوسنگی باسفال (جدید) در ترانشۀ C با ضخامتی بیش از دو متر در چندین فاز استقراری به­دست آمده که شاخصۀ آن، گونۀ سفال­های پوک و خشن اولیه با شاموت کاه است. نمونه­های منقوش این سفال­ها اغلب از نوع منقوش زایل­ شونده هستند، که بیانگر به­کارگیری این تکنیک و توسعۀ آن توسط اولین تازه­واردان به روستای قلاگپ بوده است. سفال­های دورۀ نوسنگی قلاگپ از نظر گونه­شناسی مشابه گروه سفالی  IBو IA­در تقسیم­بندی یانگ است (Young­ 1966). همچنین مشابه سفال­های این دوره از لایه­های فوقانی تپۀ عبدالحسین (Husting, 1990) و گونۀ مشابه آن در تپۀ سراب کرمانشاه گزارش شده است (Young and Levine 1986). بیشتر نمونه­های منقوش نوسنگی قلاگپ بسیار شبیه نمونه­هایی است که مک دانلد از محوطۀ باغ­نو، به آن اشاره کرده است(Mcdonald 1979: fig 48-9) .

از سوی دیگر، برخی از نمونه­های منقوش مانند نمونۀ شمارۀ 6 طرح 1 را می­توان از نظر نوع نقش، با سفال­های سیلک 1 مقایسه نمود (گیرشمن 1379: لوح49). تمامی نمونه­های لایه­های تحتانی ترانشۀ­C شامل سفال­های ساده با شاموت گیاهی خشن تا متوسط و ظریف و بدون نقشی بوده که در اشکال کاسه­هایی با انتهای خمیده و کف تخت، ظروف زمخت با بدنۀ استوانه­ای و سینی­های ساده ­است که خمیرۀ آنها دود زده با پوشش نخودی تا قرمز، و صیقلی است. نمونه­های منقوش از لایه­های فوقانی این ترانشه به­دست آمده که خیلی شبیه نمونه­های ساده بوده، ولی دارای نقوشی به رنگ­های سیاه تا قهوه­ای و قرمز زایل شونده و یا مات است. نقشمایه­ها اغلب شامل مثلث­ها، مستطیل­ها و مربع­های هاشور خورده، خطوط ضربدری و هندسی خطی است. نزدیک­ترین محل به سفال مشابه نوسنگی قلاگپ­تپه، ده­حاجی بروجرد است که برنبک و پلاک (1380) گزارش کوتاهی از آن منتشر کرده­اند.

 

مس­سنگی قدیم

مدارک مربوط به دورۀ مس­سنگی قدیم در دو فاز فوقانی ترانشۀ C و لایه­های تحتانی ترانشۀ A کاوش شده است. مشخصۀ سفالی دورۀ مس­سنگی قدیم، وجود سفال­های نخودی ساده و خشنی است که در فاز بعد از آن، با گونۀ دالمای فشرده و دالمای پوشش قرمز جایگزین می­گردد. با وجود برخی تمایزات، سفال­های اواخر دورۀ مس­سنگی قدیم با گونه­های سفال دالما مشابهت دارند (Hamlin 1975). ضخامت لایه­های مرتبط با دورۀ مس­سنگی در ترانشۀ A به 4 متر می­رسد که با احتساب لایه­های مس­سنگی قدیم در ترانشۀ C، میزان نهشته­های دورۀ مس­سنگی بیش از 6 متر است.

 

طرح 1: سفال­های دورۀ نوسنگی جدید، مس­سنگی قدیم و میانی تپۀ قلاگپ

فاز بیست و دو گمانۀA، با دورۀ مس­سنگی قدیم همزمان بوده و شاخص آن سفال­هایِ خشن بدون پرداخت با شاموت گیاهی و پوشش قرمز تا قهوه­ای تیره  و سیاه است، مانند گونۀ شمارۀ 4و9 طرح 1 که پس از آن سفال با پوشش رقیق قرمز و قهوه­ای به­دست آمد. این دوره که همزمان با فاز شهن­آباد درکنگاور می­باشد، بنا به نظر مک­دانلد (1979) همزمان با ظهور جامعۀ کشاورز یکجانشین در تپۀ سه­گابی بوده است. تاریخ­گذاری دورۀ مس­سنگی قدیم در نبود برخی شواهد گاهنگاری مانند سفال شهن­آباد تا حدودی دشوار است، با این­حال برخی سفال­ها از نظر نقش به سفال­های منقوش دالما شباهت دارد، مانند گونۀ شمارۀ 6 و7 طرح1، در صورتی که از نظر ویژگی فنی هیچ شباهتی به سفال دالمای منقوش نداشته و دارای شاموت کاه و خمیره­ای به رنگ قهوه­ای تیره با مغز دود زده و پوشش نخودیِ صیقلی همراه با نقوش قهوه­ای تیره است و در لایه­نگاری قلاگپ، بلافاصله برروی لایه­های نوسنگی قرار داشت. احتمالاً این ­گونۀ منقوش را می­توان سفال بومی مس­سنگی قدیم قلاگپ دانست. از طرفی باید یادآوری کرد که این­ گونه در توالی لایه­های جدیدتر به دست نیامده است. نقوش مشابه این سفال­ها را خانم گاف از محوطه رباط ارائه نموده و آن را متعلق به دورۀ گیان Vb می­داند.

 

مس­سنگی میانی

شواهد باستانی دورۀ مس­سنگی میانی تپۀ قلاگپ از گمانه A در فازهای بیست­ویک تا نوزده کاوش گردید. سفال­های این دوره در دو گروه کلی ساده و منقوش به­دست آمد، سفال­های ساده با پوشش قرمز تا نارنجی و نخودی و یا سیاه ظاهر می­شود. این گونه­ها دارای شاموتی گیاهی با پخت ناکافی است که رنگ خمیرۀ آنها قهوه­ای مایل به قرمز و نخودی تیره است (گونۀ شمارۀ9 از طرح1). گونه­های منقوش این دوره اغلب بدون پوشش و دارای شاموت شن بوده و نقوشی به رنگ قهوه­ای تا سیاه دارد. این گونه­ها، مشابه نمونه­های منقوش دالما و سه­گابی است. گونۀ شمارۀ دو از نوع دالمای فشرده بوده و مطالعات آزمایشگاهی بیانگر تولید محلی سفال دالمای فشاری توسط روستائیان پراکنده در دره­های زاگرس است .(Henrickson and Vitali 1987) گونۀ شمارۀ 8 از طرح 1 سینی با خمیرۀ مایل به قرمز و شاموت ترکیبی همزمان با گودین X است که مشابه آن از تپۀ سه­گابی (Young et al. 1974 fig10: 15) گزارش شده است. همچنین سفال­هایی بدون پوشش و به رنگ نخودی، مشابه سه­گابی ساده نیز به­دست آمد (گونۀ شمارۀ ­5 از طرح1).گونۀ شمارۀ 7 از طرح1، سفالی با شاموت ترکیبی با خمیرۀ نخودی مایل به قرمز با سطح قرمز روشن در خارج و نخودی در داخل، همزمان با دورۀ گودینX در کنگاور است و گاف این گونه­ها را همزمان با گیان VB می­داند (Goff 1971).

 

مس­سنگی جدید

مواد فرهنگی مربوط به دورۀ مس­سنگی جدید تپۀ قلاگپ، از گمانۀ A در فازهای هیجده تا پانزده کاوش گردید. از نظر گاهنگاری، سفال­های دورۀ مس­سنگی جدید قلاگپ، همزمان با دورۀ گودین VII و VI:3-2 در کنگاور است. اغلب سفال­های گودین VII  قلاگپ، از نوع ساده و بدون نقش است که به گونه­های کلی ساده و خشن تقسیم می­شود، هرچند که گونه­های منقوش نیز در بین آنها به چشم می­خورد. در بین گونه­های شاخص این دوره ظروفی مشابه سفال­های معروف به  Sو نیز ظروف خشن با بدنۀ متمایل به داخل و کف مقعر همراه دو دسته وجود دارد (گونۀ4 طرح­2) که کاربردی نظیر اجاق­های قابل حمل را برای آنها تصور نموده­اند (Levine and Young 1986 ).

 

طرح 2: سفال­های دورۀ مس­سنگی جدید، مفرغ و آهن تپۀ قلاگپ

 

مدارکی وجود دارد که برخی از سفال­های این دوره در قلاگپ با چرخ ساخته شده ­است. این تکنیک پیشرو برای اولین­بار در مس­سنگی جدید­3 (LC3) مورد استفاده قرار گرفته است (Rothman and Badler 2011). در قلاگپ، سفال­هایی با لبۀ رُل شده همراه با پوشش قرمز، با این تکنیک ساخته شده است. این نوع سفال به همراه سفال­های نخودی سادۀ بدون پوشش، سفال­های با تزئین فشار انگشتی در لبه، ظروف فاقد کف (­شکل­10و 1 از طرح­2) و نیز سینی­های نخودی با مغز تیره، نشان­دهندۀ ترکیب سنت محلی قلاگپ و به طور کلی زاگرس با اروک است (برای اطلاع بیشتر ن.ک:  Badler 2004). گونۀ سفال منقوش سیاه بر روی قرمز (BOR) نیز در فاز مرتبط، به تعداد محدود مشاهده شده که شکل 9 از طرح 2 از این گونه است.

در این دوره بین نواحی مجزای دورۀ روستانشینی جدید، شباهت­های سبکی وجود دارد که چنین تشابهات سبکی را به ویژه در سفال­ها می­توان نشان داد (هول 1986: 106). نمونه­های این دوره شبیه سفال گیان V، سه­گابی­تپه E و سیلک III است. همچنین در بررسی­های یانگ، گونه­های مشابه این دوره در   سفال­های نوع IC طبقه­بندی می­شود (Young 1966). همزمان با دوره­های گودین  VIIوVI:3 نسبت به VI:2 قلاگپ عموماً قسمتی از فرهنگ کوه­های زاگرس بوده است و می­توان گاهنگاری دقیق­تری را با توجه به محوطه­های فلات مرکزی ایران در این رابطه ارائه داد.

محوطه­های قبرستان و سیلک کاشان سفال­های مشابه با مس­سنگی جدید قلاگپ عرضه می­کنند (طرح4 شمارۀ 5، 10 و11). فازهای هیجده و هفده قلاگپ همزمان با دورۀ مس­سنگی جدید2 (­قبل و آغاز هزارۀ چهارم ق.م) و همزمان با دوره­های گودین  VIIو VI:3 و قابل­مقایسه با قدیم­ترین لایه­های تپۀ قبرستان و سیلک 4-5 III: است و فازهای شانزده و پانزده قلاگپ با گودین  VI:2و تپۀ قبرستان IV و سیلک 6-7  III: قابل مقایسه است. گونۀ کاسه­های با نقوش سیاه و نمونه­هایی که دارای اثر انگشت در لبه هستند (طرح 2 شماره10)، در مقایسه با نمونه­هایِ کوهپایه­های شمال­شرق عراق و جنوب شرق ترکیه در دورۀ مس­سنگی جدید 2 گودین قرار می­گیرند ­(Rothman and Badler  2011).

 

دورۀ مفرغ

از وضعیت گاهنگاری و فرهنگی دورۀ گودین­IV همزمان با عصر مفرغ قدیم در قلاگپ، مدارک باستان­شناختی به­دست نیامده، ولی نمونۀ سفالِ خاکستریِ کنده و پر شده با گچ و یا آهک، مشابه فرهنگ یانیق، در بافت غیرمرتبط دیده شده است. لذا، وضعیت فرهنگی مفرغ قدیم چندان مشخص نیست و از فرهنگ حاکم بر دورۀ بعد از مس­سنگی پایانی در منطقه و تپۀ قلاگپ اطلاع زیادی نداریم. از طرفی ممکن است سفال خاکستری سیاه و براق گودین III از سنت سفال خاکستری گودین IV تأثیر پذیرفته و سنت سفال گودین IV به عنوان سفال فرعی در قلاگپ در مجموعه گودین III:6 همگون شده باشد، که از این منظر شاید بتوان، به جایِ جایگزینی فرهنگی در این دوره، تداوم فرهنگی را در سفال خاکستری و سفال قرمز جلادار مشابه فاز ماران تا گودین III:6 و پس از آن در قلاگپ، مطرح نمود.

فاز هشتم تا فاز چهاردهم در ترانشۀ A به ضخامت چهار متر، و فاز اول تا چهارم به قطر کمتر از دو متر در ترانشۀ B، متعلق به عصر مفرغ است. فرهنگ کلی حاکم بر عصر مفرغ قلاگپ فرهنگ دورۀ گودین III است و در توالی فازهای استقراری قلاگپ، اکثر گونه­های سفالی دورۀ سوم گودین با توالی تسبتاً منظم فازهای آن کشف گردید. احتمالاً در فاز یازدهم تغییری در الگوی استقراری محوطه اتفاق افتاده و بخش­هایی از تپه به صورت موقتی به عنوان قبرستان استفاده شده است. انباشت­های طبیعی می­تواند دلیلی بر غیراستقراری بودن بخش­هایی از آن در دورۀ همزمان با گودین III:3باشد. این دیدگاه با مدارک به­دست آمده از ترانشۀ B، که مواد فرهنگی مرتبط با دوره­های همزمان گودین III:3 از آن به­دست نیامده، تقویت می­شود.

در بین سفال­های تپۀ قلاگپ، نقش­مایۀ چشم گاو که از نقوش معروف گودین III:6 است، در فازهای جدیدتر به­دست آمده است. برخی از گونه­های سفالی این دوره در فاز سیزده و دوازده ترانشۀ A و فاز 3 ترانشه B قلاگپ همزمان با گودین III:5 به کار رفته است. لایه­های همزمان با این فاز دارای سفال­هایی با خمیرۀ تیره و یا قرمز با پوشش سیاه و یا قهوه­ای است که برخی گونه­ها با تزئینات منقوش سیاه و یا قرمز همراه است. همچنین نقشِ بزِ به­دست آمده از این فاز، تفاوت­هایی با نقوشِ بزِ گودین و گیان داشته و در قلاگپ نقش بز، با شاخ­های کشیده هلالی که به قسمت گردن نزدیک است ترسیم شده و با پوزه مایل به داخل و منقاری شکل همراه است. این نوع سفال که با نقوش سیاه بر زمینۀ خاکستری با شاموت شن و ذرات میکا است، احتمالاً سفال بومی قلاگپ بوده است.

از نظر هنریکسون (1986) مدارک مستندی از تداوم سکونت در محوطه­های غرب مرکزی ایران از فاز دوم گودین III تا عصر آهن وجود ندارد و همۀ محوطه­های کاوش شده گودین III­در نیمۀ هزارۀ دوم متروک   شده­اند. با این­وجود، دورۀ پس از فاز II  گودین III­در قلاگپ شکاف بارزی در سنت سفالگری را نشان می­دهد؛ زیرا نه تزئین سفال و نه فرم زورقی­شکل آنها ادامه نمی­یابد، با این حال، در قلاگپ تداوم سکونت از دورۀ گودین III تا پایان عصر آهن دیده می­شود.

 

دورۀ آهن

ضخامت لایه‌های تپۀ قلاگپ درطول دورۀ آهن، هشت متر بوده و به­نظر می­رسد که استقرار در دورۀ آهن بلافاصله بعد از استقرار مفرغ پایانی صورت گرفته و ما شاهد حضور سفال خاکستری در لایه‌های بلافصل دورۀ مفرغ هستیم. لازم به ذکر است با توجه به این که هیچ­گونه وقفه­ای بین لایه‌های این دو دوره دیده نشده، می‌توان استنباط نمود که دورۀ آهنI در این تپه به طورکامل قابل­شناسایی بوده و وجود سفال خاکستری در لایه‌هایِ تحتانیِ عصر آهنِ آن را، مصادف با ظهور آهن I دانست. همچنین یافتن خمره‌های بزرگ ذخیرۀ آذوقه در نهشت‌های عصر آهن در کف منازل مسکونی، نشان از استقرار کامل در این محوطه دارد. با این که شناخت سفال خاکستریِ غربیِ قدیم از سفال خاکستریِ غربیِ جدید در بررسی­های باستان شناسی ازنا دشوار بوده، اما با در نظر گرفتن توالی لایه­نگاری‌ این دوره در تپۀ قلاگپ، وجود هر دو سفال خاکستری را که اولی به آهن I و دومی به آهن II تعمیم داده می‌شود، می­توان در تپۀ قلاگپ تفکیک نمود. در دورۀ III سفال ظریف و صیقلی (گونۀ شمارۀ 6 از طرح ) و ظروف کاربردی افزایش یافته که برخی از آنها دارای زاویه در بدنه هستند. وجود سفال خاکستری آهنI در کنار ساغرهای کاسی- ایلامی (شکل 7 از طرح 2)، بیانگر این است که منطقۀ ازنا در طول عصر آهن I رابطه­ای فرهنگی و دو سویه از یک طرف با حکومت ایلام و از سوی دیگر با مهاجران آریایی داشته و متأثر از هر دو فرهنگ می­باشد.

 

دورۀ اشکانی

تنها فاز استقراریِ دورۀ اشکانی در ترانشۀ A، شامل دیواری چینه­ای با پی­سنگی، و شفته­ای از گل در زیر آن است که بلافاصله بر روی دیوار دور] آهن III ساخته شده بود. از ویژگی سفال­های دورۀ اشکانی سفال­های با خمیرۀ قهوه­ای روشن با پوشش کرم­رنگ با نقوش قرمز در زمینۀ صیقلی است. از دیگر سفال­های این دوره کوزه­های با لبۀ گرد شده و لبۀ متمایل به داخل به رنگ قرمز، سفال­های با خمیرۀ قرمز سوخته با پوشش نخودی تیره و کاسه­های قرمز با پوشش نخودی تیره و لبۀ تخت بر گشته به بیرون با تزئین شیاری است.

 

نتیجه

تپۀ قلاگپ، روستایی با توالی منظم از لایه­های دوران نوسنگی، مس­سنگی، مفرغ، آهن و اشکانی است. توالی منظم لایه­های آن در دورۀ پیش­از­تاریخ را می­توان در عوامل مختلف زیست­محیطی و فرهنگی جستجو کرد. به نظر می­رسد دوام و پایداری این روستای پیش­ازتاریخی مانند بسیاری از روستاهای خاور نزدیک، ناشی از عوامل درونی اجتماعی، خودبسندگی اقتصادی و پویایی فرهنگی با تأکید بر زیست­بوم خاص بومی است. تغییر در روستاهای ایران، معمولاً روندی کند و بطئی داشته و گاهی آن را در حدّ ثبات و سکون نشان داده است. تنها اصلاحات ارضی در دهۀ 40 شمسی بود که زمینه را برای دگرگونی وسیع اجتماعی در روستاهای ایران فراهم نمود (طالب و عنبری، 1387). واحد تولیدی ثابت و سنتی در ایران، روستا بوده و ما شاهد برپایی اولین روستاها از دورۀ نوسنگی در منطقۀ ازنا هستیم (عبدالهی و سرداری، 1391).

با مطالعات میدانی به عمل آمده در بررسی­های باستان­شناسی و گمانه­زنی تپۀ قلاگپ، این روستا در دورۀ نوسنگی بیشتر از یک هکتار نبوده است. بااین­وجود، در دورۀ مس­سنگی وسعت آن به کمی بیش از یک هکتار رسیده است. یافته­های باستان­شناختی تپۀ قلاگپ، بیانگر استقرار ساکنان اولیۀ محوطه برروی برجستگی طبیعی نه­چندان بلند از زمین­های اطراف بوده که با دسترسی آسان به منابعِ آبیِ نزدیک تپه، همراه بوده است. درحال حاضر، به طور قطع نمی­توان در ارتباط با الگوی استقراری و شیوۀ معیشتی ساکنان اولیه نظر داد، چراکه مواد استخوانی و گیاهی در مرحلۀ مقدماتی مطالعه است.

کشف لایه­ای خاکستر به ضخامت متوسط ده سانتیمتر و قرارگیری آن بر روی خاک بکر و پوشیده شدن آن توسط انباشتی غیرعمدی احتمالاً می­تواند اشاره بر استقراری کوچ­نشینی از اولین ساکنان دورۀ نوسنگی در اولین فاز استقراری تپۀ قلاگپ باشد؛ این موضوع با کشف چهار محوطۀ دورۀ نوسنگی جدید در منطقۀ ملایر (Howell 1979) و انتساب این محوطه­ها به دامداران کوچ­نشین از سوی مک دانلد ( هول 1381) نیز تقویت می­شود. احتمالاً این شیوه استقراری پس از پایان فاز اول نوسنگی، به الگوی یکجانشینی با استراتژی معیشت ترکیبیِ همراه با ساخت ظروف سفالی منقوش، تغییر می­کند. وجود چندین کف سفت، سخت و سوخته بر روی هم و تمدید کاربری آنها با کاربرد احتمالی ساج (ملک شهمیرزادی 1378) ممکن است از وجود روستای دائمی حکایت کند.

فاز انتقالی به مس­سنگی قدیم در قلاگپ با تغییراتی در شیوه­های ساخت سفال و وجود انباشت­هایی متعدد همراه است. وجود انباشت­های مختلف سبز و یا قهوه­ای­رنگ قطور و در یک مورد کف کوبیده منقوش به رنگ اخری، می­تواند بیانگر شیوۀ معیشتی کشاورزی و استقرار دائمی باشد. به نظر می­رسد که قلاگپ در طول دورۀ مس­سنگی قدیم بیشتر متأثر از فرهنگ محلی منطقه بوده است و احتمالاً در این دوره سفالگری کاملاً جنبه محلی به خود گرفته باشد که تا حدودی برخی سفال­ها، شباهت­هایی با نمونه­های فلات مرکزی دارد. درطی این دوره، زاگرس مرکزی به­واسطۀ شبکۀ قوی فرهنگی و قومی، به انسجام درونی دست یافته که هویت مشترک آن در سفال دالمای فشاری انعکاس پیدا کرده است (Henrickson and Vitali 1987). کشف این­گونه‌ سفال در قلاگپ و ازنا، بیانگر توسعهۀ فرهنگی و ادغام منطقه در درون هویت احتمالاً قومی و زبانی مشترکی است که بین اقوام ساکن در دره­های کوهستانی زاگرس شکل گرفته است.

 در دورۀ مس­سنگی جدید، برخی از مباحث نظری در ارتباط با پیچیدگی­های اولیه در ارتفاعات زاگرس، بر پایۀ اختلافات و دوگانگی شدید این منطقه با مناطق پست، استوار است .(Rothman and Badler 2011) این موضوعات به همراه متغیرهای زیادی همچون شرایط آب­و­هوایی، فشارهای زیست­محیطی و جغرافیایی و پراکندگی مکانی منابع خام، نقش مهمی در چگونگی الگوهای استقرار این دوره داشته است. از جانب دیگر، برخی پژوهشگران همچون علیزاده به مبادلۀ بین­منطقه­ایِ مواد خام و فرآورده­های دامی و سفال توسط قبایلی از گروه­های کوچ­نشین تأکید دارند (علیزاده، 1387). طرفداران سیستم جهانی اوروک به تأثیرات متقابل مناطق مرتفع و پست بین­النهرین بر کنترل سیاسی منطقه تأکید می­ورزند (Algaze 1993) که شاید بتوان پویایی رو به­ تزاید دشت­ها و دره­های میانکوهی زاگرس را در شکل­گیری پیچیدگی اولیه در این­گونه مناطق تأثیرگذار دانست. شناسایی برخی مواد وارداتی نظیر سفال­هایی با پوشش قیر و همچنین بعضی اشیای شمارشی و مدارک دیگر مرتبط با تجارت راه دور، مانند اشیای مسی، جنبه­هایی از پویایی­های میان­فرهنگیِ جوامع پیچیده در دورۀ مس­سنگی جدید قلاگپ را نشان می­دهد.

 کشف و شناسایی سفال­های متنوع در قلاگپ نظیر سفال­های بدون کف، کاسه­های با لبه رُل (گرد) شده همراه پوشش قرمز و یا کرم چرخ­ساز، ظروف پایه­دار و سینی­های اروکی، بیانگر ترکیب سنت بومی و سفالگری اروک به همراه مبادلات فرهنگی در ارتفاعات است (Badler 2004). با وجود این که لایه­های متقنی از دورۀ گودین Vدر قلاگپ به­دست نیامده، ولی طی بررسی­های منطقه دست­کم در سه محوطه، سفال کاسه لبه­واریخته شناسایی شده که فرم­های متنوع و اندازه­های مختلف کاسه­ها احتمالاً بیانگر تولید بومی و محلی آنها است، چرا که در یکی از مهم­ترین این محوطه­ها (تپه دره­سون)، آثاری از کورۀ سفالگری در مقطعِ مخدوش شدۀ تپه مشهود است.

دلیل غنای لایه­های دورۀ گودین­3 قلاگپ را می­توان در عوامل درونی و زیست­بومی از یک­سو و عوامل فرامنطقه­ای در ارتباط با تحولات سیاسی ایلام و بین­النهرین از­سوی­دیگر، جستجو نمود. یافته­های باستان شناسی ازنا بیانگر کمترین ارتباط با سرزمین­های پست بوده و منطقه­گرایی و دور بودن ازنا از برخی منازعات نظامی و سیاسی همزمان با دورۀ آکد و اورIII، می­تواند توضیحی در ثبات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی منطقه در این دوران باشد. طی این دوره دو محوطه چغاقونی و تپه فین در ازنا به بیشترین میزان وسعت استقراریشان می­رسند. مشاهده نشدن گسست در لایه­های تپۀ قلاگپ طی انتقال به دورۀ آهن I (فاز هفتم قلاگپ در ترانشۀ(A، می­تواند دلیلی بر غنای زیست­محیطی قلاگپ و دوری از تحولات منطقه­ای جدیدی باشد که با مهاجرت ایرانیان همراه بوده­ است.

احمدی­نژاد، هادی (1386)، نامه جاپلق و شهرهای همجوار (خوانسار، خمین، ازنا، الیگودرز، اراک، گلپایگان و بروجرد)، سازمان تحقیقات و آموزش کشاورزی، معاونت آموزش و تجهیز نیروی انسانی، دفتر خدمات تکنولوژی آموزشی، نشر آموزش کشاورزی، تهران.
بدیعی، ربیع (1371)، جغرافیای مفصل ایران، جلد اول، چاپ چهارم، نشر اقبال، تهران.
برنبک، رینهارد. پلاک، سوزان، «گزارش کوتاهی دربارۀ محوطۀ باستانی ده حاجی در دشت بروجرد»، [ترجمه کامیار عبدی]، مجله باستان­شناسی و تاریخ، شمارۀ پیاپی 29 و 30، 1380. 46- 45.
طالب، مهدی. موسی، عنبری (1387)، جامعه­شناسی روستایی، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران.
عبدالهی، مصطفی (1391)، گزارش مقدماتی فصل چهارم بررسی­های باستان­شناسی شهرستان ازنا، پژوهشکدۀ باستان­شناسی، تهران.
عبدالهی، مصطفی. سرداری زارچی، علیرضا (1390)، گزارش مقدماتی کاوش­های باستان­شناسی تپۀ قلاگپ، ازنا، منتشر نشده، پژوهشکدۀ باستان­شناسی، تهران.
عبدالهی، مصطفی. سرداری زارچی، علیرضا، «گزارش مقدماتی فصل اول بررسی و شناسایی شهرستان ازنا»، گزارش­های باستان­شناسی (8)، مجموعه مقالات همایش بین­المللی باستان­شناسی ایران: حوزه غرب، کرمانشاه 1385، انتشارات پژوهشگاه سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی، 1391: 47-68.
محمدی­فر، یعقوب. متیوس، راجر. مترجم، عباس، «پروژۀ باستان­شناسی زاگرس مرکزی(CZAP)  گزارش مقدماتی کاوش و بررسی در تپۀ شیخی­آباد صحنه و تپه جانی اسلام­آباد غرب»، نامه باستان­شناسی، دانشگاه بوعلی سینا، دورۀ 1، شمارۀ 1، 1390: 9-30
ملک شهمیرزادی، صادق (1378)، ایران در پیش­ازتاریخ، از آغاز تا سپیده­دم شهرنشینی، انتشارات سازمان میراث فرهنگی، تهران.
ناصری، رضا و ملکزاده، مهرداد، «دورۀ ماد در گونسپان پاتپه ملایر»، مجلۀ باستان­پژوهی، سال پنجم، شمارۀ 11، 1391:106-109.
نیکنامی، کمال­الدین (1388)، گزارش فصل نخست بررسی باستان­شناختی بخش سرفیروزآباد شهرستان کرمانشاه، پژوهشکدۀ باستان­شناسی، تهران.
ویت، مری و دایسون، رابرت (1382)، گاهنگاری ایران از هشت­هزار تا دوهزار قبل از میلاد، [ترجمه اکبر پورفرج و احمد چایچی]، نسل باران،کرمان.
هنریکسون، رابرت (1381)، گودین3، [ترجمه زهرا باستی]، باستان­شناسی غرب ایران، چاپ اول، انتشارات سمت، تهران.
هول، فرانک (1381)، باستان­شناسی غرب ایران، [ترجمه زهرا باستی]، چاپ اول، انتشارات سمت، تهران.
Abdi, K., 2003. The early development of pastoralism in the Central Zagros Mountain, Journal of World Prehistory, 17 (4): 395-448.
Abdi, K., Biglari F., Heydari S., 2002. Islamabad project 2001, test excavations at Wezmeh cave, AMI 34:171–194.
Abdollahi, M., Sardari, A., and Kalhor, M., 2008. An archaeological survey of Azna Plain; Central Zagros, Iran, a paper presented at 6th International Congress on the Archaeology of the Ancient Near East, Rome, Sapienza, (Abstract).
Algaza, G., 1993. The Uruk world-system: the dynamics of expansion of early Mesopotamian civilization. Chicago: The University of Chicago Press.
Badler, R. V., 2004. The chronology of Uruk artifacts from Godin Tepe in Central WesternIran and implications for the interrelationships between the local and foreign cultures, in: Postgate, J.N., (ed.), Artifacts of Complexity: Tracking the Uruk in the Near East, Iraq Archaeological Reports, 5:79-109.
Biglari, F., and Heydari, S., 2001. Do-Ashkaft: a recently discovered Mousterian cave site in the Kermanshah Plain, Iran. Antiquity 75: 487-488.
Braidwood. Robert J., Howe, B., and Reed, Charls A., The Iranian prehistoric project, new problems arise as more learned of the first attempts at food production and settled village life. 1961, Science, 133: 2008- 2010.
Goff, C., 1971. Luristan before the Iron Age, Iran, IX: 131- 151.
Hamlin, C., 1975. Dalma Tepe, Iran, 13: 11-27.
Hasting, A., 1990. The pottery from Tepe Abdull Hosein, in: pullar, J., Tepe Abdull Hosein, a Neolithic site in western Iran, Excavation 1978, Oxford, British Archaelogical Reports, International Series 563.
Henrickson, F. E., 1985. An update chronology of the early and middle Chalcolithic of the Central Zagros highlands, Western Iran, Iran, 23: 63-108.
Henrickson, F. E., Vitali, V. 1987. The Dalma tradition: prehistoric inter-reginal in highland westrn Iran, Paleorient, 13 (2): 63-108.
Henrickson, C. R., 1986. A regional perspective on Godin III cultural development in Central Western Iran, Iran, 24:1-55.
Henrickson, C. R., 2011, The Godin Period III town, in: Hilary Gopnik and Mitchell S Rothman (eds.), On the high road: the history of Godin Tepe Iran, Bibliotheca Iranica, Archaeology Art and Architecture series1: 209-282.
Howell, R., 1979. Survey of the Malayer Plain, Iran, XVII: 156-157.
Levine, L. D., and Young, C.T., 1986. A summary of the ceramic assemblage of the central western Zagros from the middle Neolithic to the late third millennium B.C, prehistoire de la Mesopotamia, CNRS.
Rothman, M. S and Badler, V. R., 2011 Contactand Development in Godin Period VI. in: Hilary Gopnik and Mitchell S Rothman (eds.), On the high road: the history of Godin Tepe Iran, Royal Ontario Museum/Mazda Press, 67-137.
Rothman, M. S., 2011. Migration and re-settlement in Godin period IV, in: Gopnik, H., and Rothman, M., (eds.), On the high road: the history of Godin Tepe Iran, Royal Ontario Museum/Mazda Press, 139-208.
Smith, P. E. L. 1975. Ganj Dareh Tepe, Iran, 13: 179-180.
Smogorzewska, A., 2004. Andirons and their role in early Trans-Caucasian culture, Anatolica, 30: 151-177.
Young, Cuyler. 1966. Survey in western Iran, 1961, Journal of Near Eastern Studies, 25:228-39.
Young, C.T., 1969. Excavations at Godin Tepe: firstprogress report, Occasional paper 17, Art and Archaeology, Royal Ontario Museum (ROM) Toronto.
Young, C.T., and Levine, L., 1974. Excavations at Godin project: second progress report. Occasional paper, No. 26, Toronto, Royal Ontario Museum of Art and Archaeology.