نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استاد گروه باستانشناسی دانشگاه تهران
2 دانشجوی دکتری باستانشناسی دانشگاه تهران
چکیده
بررسیهای انجام شده دربارة خاک محوطههای باستانی نشان میدهد که استقرار و سکونت انسان در یک ناحیة خاص، به سبب تولید دورریزها، فضولات، زبالههای خانگی و صنعتی و موارد متعدد دیگر، باعث افزایش برخی عناصر خاک نظیر فسفر، منیزیم، کلسیم و پتاسیم میشود. تحقیق حاضر، به بررسی و شناسایی مکان برخی فعالیتهای ویژه در دورة مس ـ سنگی تپه زاغه میپردازد. در این تحقیق، نمونههای خاک به صورت طبقهبندیشده از لایههای مختلف استقراری تپه زاغه برداشت شده است. برای تجزیة عنصری نمونهها از دستگاه «XRF» و برای طبقهبندی عناصر از روشهای چندمتغیری آماری استفاده شد. از طریق مقایسة غلظت عناصر نمونههای بهدستآمده از نقاط مختلف این تپه با نمونههای کنترل یا شاهد که از نقاطی خارج از همین تپه برداشت شد، مکان برخی از فعالیتهای ویژه مانند پخت سفال، فرآوری مواد غذایی و دیگر فعالیتهای صنعتی و خانگی در زاغه شناسایی و یا تأیید شد. تحقیقات پیشین صورتگرفته در دورة مس ـ سنگی تپه زاغه نشان داده است که مردمان جامعة زاغه در این زمان مراحلی از پیشرفت و توسعة اقتصادی و اجتماعی را تجربه کردهاند. بهطوریکه این بعد از توسعه را در تخصصیتر شدن حرفههای تولیدی این جامعه بهخوبی میتوان دریافت. درک فرایند شروع فعالیتهای متنوع تولیدی تخصصی در جوامع مسـسنگی، پذیرش نظریات مربوط به تغییرات اجتماعی و اقتصادی شگرف از دورة نوسنگی به مس ـ سنگی را به دنبال دارد.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
Chemical Analysis of Tepe Zaghe Anthropogenic Soils to Identify Particular Activity Areas
نویسندگان [English]
- Kamal Aldin * Niknami 1
- Iraj Rezaee 2
1
2
چکیده [English]
Archaeological investigations on the soil of archaeological sites indicates that human settlement and residence in a particular area, may lead to enrichment of certain elements such as phosphorus, magnesium, calcium and potassium, due to the production of rubbish, waste, domestic and industrial waste and many other cases. Investigation the range of elements in the soils, make it possible to identify different types of activities that have been carried out in the ancient times. In this research we selected Tape Zaghe to evaluate and identify some particular places in this mound during the Chalcolithic period. Through a field survey classified soil samples have been extracted from different layers of its settlement. For elemental analysis of samples we used «XRF» method and for the classification of elements, multivariate statistical methods were performed. The analysis of samples showed high concentration of some elements in the different parts of the Zaghe site. By comparing elemental concentrations of the samples as well as control samples that were taken from the different parts of the mound, we could identify the places that some special activities for example cooking of pottery, food preparation and consumption and burial practice were accomplished. Finding out the process of starting various specialized production activities in Chalcolithic society of Zaghe would lead to the proposition that the deep social and economic changes occurred in Zaghe from Neolithic to Chalcolithic as the particular activity places of Chalcolithic Zaghe indicated.
کلیدواژهها [English]
- Tepe Zaghe
- Multi Elemental Analysis
- chemical analysis
- XRF
- Social and Economic Changes
در چند دهه گذشته، افزایش چشمگیری در استفاده از روشهای تجزیة شیمیایی خاک و توسعة آن روی داده است که این امر در افزایشِ توان تفسیری باستانشناسان مؤثر بوده است. حوزة کاری چنین رویکردی بیشتر به علم میانرشتهای و نسبتاً جدیدی بهنام باستانزمینشناسی ارتباط مییابد. امروزه استفاده از آنالیزهای شیمیاییِ خاک بهمثابه روشی کمکی برای شفافسازی الگوهای پیشازتاریخی و تاریخیِ استقرارگاهها و مزارع، بسیار مورد توجه است (Entwistle et al. 2000: 171). نتیجة یافتههایِ حاصل از اینگونه بررسیها، بازسازیِ الگوهایِ فعالیتِ انسانی در محوطههای باستانی و محیط اطراف آنها و درک ارتباط میان اعمال آئینی، تولیداتِ صنعتی و اقتصادِ سیاسی در طول دوران گذشته است (Wells 2004: 67).
اهداف و روش تحقیق
1.تحقیق وپژوهشدریکیازمهمترینمحوطههایباستانیایران(تپهزاغه)؛مکانی که بیشترین فعالیتهای باستانشناسان ایرانی در آن صورت گرفته است، همچنین مشارکت در افزایش اطلاعات مرتبط با آن.
2. بیان توان عملیاتی یکی از پیشرفتهترین روشهای آنالیز دادهها در باستانشناسی.
3. انجام تحقیق در ابعاد پرسشهای مطرح شده و یافتن راهکارهای مناسب تحقیقاتی برای پاسخگویی به آنها. مهمترین موارد پیشبینی شده عبارتند از:
الف. شناسایی انواع فعالیتهای انسانی رایج در تپه زاغه و تعیین مکان برخی از این فعالیتها.
ب. تعیین نوع کاربری برخی از فضاهای خاص.
ج. سنجش تغییرات غلظت عناصر برخی از مکانها نظیرکف اتاقها، اجاق، گودالهای زباله، حیاط و غیره.
د: شناخت تغییرات اقتصادی و اجتماعی جامعة زاغه از دورة نوسنگی به مس ـ سنگی
پیشینة پژوهشی موضوع
بهطور سنتی مزرعهدارانِ خاورمیانه از غنای بالای خاک محوطههای باستانی آگاه بودهاند و همواره از خاک اینگونه محوطهها بهمنظور بهرهگیری از مواد معدنی سرشار آن و بارورکردن مزارع خود استفاده کردهاند ( Gurney 1985). در سال 1911 میلادی، گیاهشناسی بهنام جیمز هیوز (James Hughes) متوجه شد که استقرار انسانی باعث افزایشِ فسفرِ خاک میشود (Hutson 2004: 104). با انجام اولین آزمایشهای فسفات توسط آرهنیوسِ(Arrhenius) سوئدی در دهه1920، این شیوه به بخش مهمی از تحقیقات در زمینة خاکهای باستانی در غرب تبدیل شد (Ryan Roth 2002: 5). در ادامة این روند در دهة گذشته، فعالیت زیادی از سوی باستانشناسان در شناخت عناصر کمیاب خاکهای باستانی بهویژه فلزاتی نظیر مس، آهن، جیوه، منگنز، سرب و روی آغاز شده است (Parnell 2001: 93).
در تحقیقات مذکور مهمترین اهداف مطالعات عناصر خاک عبارتند از:
•تعین مکانی و تعیین حریم محوطههای باستانی: این رویکرد در مرحلة پیش از کاوش و مشابه شیوههای ژئوفیزیک بهکار میرود (Crowther 2004: 1)
•شناسایی نواحی یا نقاطی که در آن فعالیتهایی صورت گرفته است و تشریح ویژگیهای آن نواحی(Gurney 1985): در یک محوطة باستانی این موضوع که قسمتهای مختلف آن محوطه در گذشته به چه نوع فعالیتهایی اختصاص یافته، از اهمیت زیادی برخوردار است، زیرا پراکندگی فضایی هریک از فعالیتها در هر بخش از آن محوطهها، ساختار نظاممند اقتصادی و اجتماعی آن را بازگو میکند. به کمک آزمایشهای شیمیایی، باستانشناسان میتوانند نسبت به توصیف پدیدارها، ردیابی مکان فعالیتها و کارکردهای مختلف چنین نقاطی در خلال کاوش و پس از آن اقدام نمایند (Terry et al. 2000: 152, Parnell 2001: 53)؛ از جمله چنین مکانهایی میتوان به نقاط پخت و تهیه غذا، مکانهای نگهداری دام، مناطق صنعتی نظیر کارگاههای سفالسازی و ساخت ابزارهای سنگی، مزارع و غیره اشاره کرد.
•بررسی شیوههای کشاورزی گذشته (Gurney 1985): در باستانشناسیِ منظری از آنالیز فسفات و دیگر عناصر خاک بهعنوان ابزاری برای بررسی شیوههای کشاورزی در گذشته استفاده میشود(Parnell 2001: 53).
بهطور کلی یک عنصر شیمیایی تنها در صورتی برای پژوهشهایی از این دست مناسب است که از ویژگیهای زیر برخوردار باشد:
الف. ابتدا فعالیت انسانی میبایستی غلظتِ طبیعی آن عنصر را در خاکِ مکان باستانی موردنظر تغییر داده باشد.
ب. دوم، این تغییر باید در قیاس با غلظت طبیعی عنصر یادشده قابل تشخیص باشد.
ج. سوم، لازم است عنصر موردنظر در یک فرم پایدار در خاک تثبیت شود (Entwistle, Dodgshon and Abrahams 1998: 53).
عناصری که امروزه بهطور معمول در بافتهای باستانشناختی آنالیز میشوند عبارتند از فسفر، کلسیم، منیزیم و پتاسیم. بهکارگیری چنین روشی با عناصر کمیاب نظیر مس، آهن، سرب، روی، منیزیم، نیکل و کروم کمتر متداول است هرچند گروه اخیر (عناصر کمیاب) تنوع بیشتری را از لحاظ شناسایی انواع فعالیتهای صورتگرفته نشان میدهند (Entwistle et al. 2000: 172).
اهمیت خاک مناطق باستانی و افقهای(1) انسانیِ آن
خاک با داشتن مراحل متوالی از بقایای فعالیتهای انسانی، همانند یک نسخه خطی است که نوشتههای روی آن را پاک و دوباره روی آن نوشته باشند (Entwistle et al. 1998: 63). انتروسولز (Anthrosoils) اصطلاح متداولی در باستانزمینشناسی است که برای خاکهای انسانساز (Man madesoils) بهکار برده میشود. بنابراین خاکِ محوطههای باستانی نمونة آشکار انتروسولز بهشمار میروند. در محوطههای باستانی انتروسولزیا خاکهای انسانساز، خود حاصل نهشت(2) رسوبات باستانیاند. نهشت باستانی به موادی مانند زغال، بقایای خاکسترِ یک اجاق و یا رسوباتِ کاملی اطلاق میشود که از استقرارهای پیشین برجای مانده و در نتیجة فعالیتهای گذشته انسان رسوب یافتهاند (Rapp and Hill 1998: 20).
با آغاز دورة نوسنگی، انسان در حکم یک عاملِ مهم، نقش مؤثری در تشکیل خاک برعهده گرفت. با گذشت زمان، نتایج فعالیتهای دگرگونکنندة کشت و زرع از خاکهای طبیعی تا خاکهای زراعی، و اثرات مستقیم و غیرمستقیم دامپروری، هم بهصورت نافع (کودسازی) و هم بهصورت مضر (چرای بیشازحد حیوانات) تغییری در ارزشهای مربوط به خاصیت خاکها ایجاد نمود (صادق کوروس 2536: 102)؛ از جمله تغییراتِ انسانی، فرسایش خاک، تغییر پستی و بلندی برای ایجاد بناهای مختلف، زهکشیِ خاک، شورکردنِ(3) خاک و یا افزودن مواد آلی و غذایی به خاک، تراکم خاک و غیره بوده است (صادقی 1381: 99). مطالعات چند دهة اخیر نشان داده است که استقرارهای انسانی حتی در شکل کوتاهمدت و موقت آن نیز تأثیرات قابلتوجهی بر خاک داشته است. برای مثال، در یک بررسی قوم باستانشناسی نمونههایی از خاک دو کمپِ ماهیگیریِ معاصر در غرب آلاسکا تجزیة شیمیایی شد: در بررسی نتایج این تحقیق، اگرچه یکی از کمپها دارای استقرار30 ساله بوده و دیگری فقط بهمدت یکسال مسکونی بودهاند، هردو کمپ آثار مشخصی از تماس انسان را در خاکشان نشان دادند (Knudson 2004: 443). عناصر شیمیایی مختلف میتواند از طریق خاکسترِ مواد سوختی، فضولات دامی، زباله، پسماندههای فرآوردههای غذایی و زراعی، بقایای مواد خانگی، مواد ساختمانی و ضایعات صنعتی و تولیدی وارد رسوبات باستانشناختی شوند (Wilson et al. 2007: 69). ثابت شده است که سطوح اندودشدة کفها نیز بهدلیل آهکیبودنِ طبیعی اجزاء تشکیلدهندة آن، در به دام انداختن و حفظ بقایای شیمیایی بسیار مؤثرند (Wells 2004: 73). بهطورکلی فعالیتهای انسانی را که باعث تغییر در ترکیب خاک مکانهای باستانی شدهاستمیتواندرچهارگروهبهشرحزیرطبقهبندیو بررسی نمود:
1. فعالیتهای خانگی
الف. تهیه (پختوپز) و مصرف غذا: تحقیقات قومباستانشناسی صورتگرفته نشان میدهد که نقاط تهیه و مصرف غذا، مانند کف آشپزخانه مقادیر زیاد تا متوسطی از فسفر دارند (,Terry et al. 2000: 152Parnell 2001: 93). در صورت وجود ضایعات تهیه یا مصرف غذا مانند استخوانهای کوچک، غلظت کلسیم و استرانسیم بالا خواهد بود (Knudson et al. 2004: 449). خاکستر و دورریزهای دیگر نیز باعث افزایش میزان پتاسیم، منیزیم و pH خاک در آشپزخانه میشوند درحالیکه عصاره یا تراوش مواد آلی باعث کاهش pH در نقاط صرف غذا میشود (Holliday 2007: 308).
ب. زباله، مواد زائد و مواد دفعی: زبالهها و مواد زائد استقرارها، معمولاً از کف خانهها یا گودالهای زباله (زبالهدانی) بهدست میآیند. کفهای خانگی ذاتاً ناهمگناند. این کفها ساختار معدنیشده و حجیمی دارند و حاوی مواد فراوانی با منشأ انسانی و موادی مانند خاک سوخته، ذغال و خاکستر میباشند(Macphaila et al. 2004: 181).
2. فعالیتهای کشاورزی و دامپروری
الف. کشاورزی: در اواسط دهة 1970 علم شیمی خاک توانست در تحقیقات باستانشناختی در زمینة بازسازی کشاورزیِ پیشازتاریخ نقش اصلی خود را برعهده بگیرد (Wells 2004: 3). در واقع، استقرارِ انسانی و کشاورزی در یک ناحیه، ممکن است تا حد زیادی بر محیطِ بومیِ آن ناحیه تأثیر بگذارد و خواص شیمیایی و فیزیکیِ خاک ممکن است در نتیجة دخالت مستقیم انسان و فعالیتهای او به شکل چشمگیری دچار تغییر شود (Entwistle et al. 1998: 53). مطالعات متعدد وجود اختلاف میان سطوح مواد آلی خاکِ زمینهای کشاورزی و غیرکشاورزی را تأیید میکند (Entwistleet al. 2000: 172). در نتیجة عمل کوددهی، فسفات آلی(4) و سایر اشکال مواد آلی به خاک اضافه میشود (Bolender 2006: 124). دستکم تا سدة 18میلادی، سطح زمینهای حاصلخیز با بهکارگیری شیوههای پرزحمت کارگری نظیر انتقال کود دامی، خزه، تورب و غیره پوشانده میشد که این شیوهها آثار قابلتوجهی بر خاک محیط برجای میگذاشت (Entwistle et al. 2000: 171). حتی امروزه نیز بهدلیل وجود فسفر و ازت در فضولات جامد و مایع یعنی ادرار و مدفوع دامها، این فضولات را جمعآوری میکنند و به خاک میافزایند (صادقی 1381: 101).
ب. دامپروری: در تحقیقات قومنگاری و باستانشناختی، مقادیر بالای فسفات، بهویژه از مجاورت دیوارها و حصارهای نگهداری دام بهدست آمده است (Ryan Roth 2002: 14). پژوهشگران منشأ غلظتهای بالای فسفر در آغل گاوها را به پِهِن و فضولاتِ حیوانیِ موجود در آنها ارتباط میدهند (Wilson et al. 2007: 10). در کف یک اصطبل ممکن است مقادیر زیادی از مواد آلی، فسفات و دانههای گیاهی حفظ شده باشد. مواد آلی معمولاً به شکل لایههایی از گیاهان خرد شده است که بسته به pH محیط، بهدلیل وجود فسفات، رنگ آنها تیره است (Macphaila et al. 2004: 181). در گذشته اغلب تولیدات دامپروری پس از جمعآوری از طویلهها، آغلها و مسیرهای چارپایان اهلی در سطح مزارع کشاورزی پخش میشد(Holliday 2007: 302). به علاوه، از این فضولات در حکم سوخت و یا مواد و مصالح مورد استفاده در دیوارها نیز استفاده شده است (Gurney 1985).
3. فعالیتهای صنعتی
از جمله فعالیتهای صنعتی صورتگرفته میتوان به مواردی چون تولید ابزارهای سنگی، ادوات و ابزارهای مرتبط با تهیه چرم (خراشندههای سنگی و استخوانهای پستانداران بزرگ)، ساختِ کاغذ، ابزارهای مرتبط با تولیدِ مواد رنگی (هاونها، دسته هاونها و رنگدانههای معدنی قرمز و زرد) اشاره کرد (Wells 2004: 81). فعالیتهای مهمِ دیگری نظیر سفالسازی و ذوب فلز یا فلزکاری نیز در گروه فعالیتهای صنعتی قرار میگیرند. بهطور کلی، دورریزها یا بقایای حاصل از فعالیتهای تولید ابزار و ادوات سنگی ممکن است حاوی غلظتهای بالایی از فلزاتی چون آلومینیوم(Al)، تیتانیوم(Ti)، آهن(Fe) و پتاسیم(K) باشند (Wells 2004: 77).
4. فعالیتهای آیینی
انتظار میرود که دورریزها یا زبالههای حاویِ ضمائمِ آئینی دارای بیشترین پیچیدگی و تنوع باشند. این مواد ممکن است حاوی مقادیر بالایی از عناصری چون آهن و تیتانیوم باشند که منعکسکنندة استفاده از هماتیت (اکسیدآهن، Fe2O3) یا ایلمنیت (FeTiO3) و لیمونیت (اخری یا اکسید فریک هیدراته،FeO[OH]) است (Wells 2004: 77). از آنجا که مقادیر فسفر در استخوان و خون بسیار بالاست، افزایش غلظت این عنصر در خاک مکانهایی که مراسم آیینیِ قربانی و تدفین صورت گرفته نیز، قابلانتظار است (Terry et al. 2000: 152). ساکنان محل ممکن است از هماتیت و شنگرف (سولفیدجیوه، HgS) برای تهیة رنگهای قرمز، از اکسید منگنز(MnO2) برای تهیة رنگهای تیره، از گِل اُخری (اکسید فریک هیدراته،Fe2O3.H2O ) برای تهیة رنگهای زرد و قرمز، از مالاکیت(5) برای تهیة رنگهای سبز و از آذوریت(6) برای تهیة رنگهای خانوادة آبی استفاده کرده باشند (Wells et al. 2000:457). بنابراین، آنالیز چنین عناصری ممکن است نشان دهد که ساختمانها بهوسیلة نقوشِ نمادین یا طرحهای رنگارنگی که در باور عموم با مفاهیمی نظیر موقعیت، رتبه یا تبار در ارتباط بودهاند، رنگآمیزی شده است.
منطقة مورد مطالعه
تپه زاغه، تپهای است تقریباً مدور، واقع در بلوک زهرا که در60 کیلومتری جنوب شهرستان قزوین و 8 کیلومتری شمال شرقی دهستان سگزآباد واقع شده است (ملک شهمیرزادی 1375:168) و با چهار هکتار وسعت یکی از مهمترین محلهای کاوششده در فلات مرکزی ایران میباشد (فاضلی نشلی 1385: 20). این تپه برای نخستینبار در سال 1349خورشیدی توسط دکتر نگهبان شناسایی شد (ملک شهمیرزادی1375: 168). از این زمان کاوشها بهصورت مستمر در این مکان باستانی ادامه داشت چنانکه قبل و بعد از انقلاب اسلامی، طی 14فصل کاوش، نزدیک به 1500متر مربع از تپه زاغه حفاری شده است که از نظر حجم کاوش در یک محوطة پیشازتاریخی کمنظیر است (فاضلی نشلی 1385: 29). از مهمترین آثار بهدستآمده از زاغه، خانه آئینی یا ساختمان منقوش است که در لایه یا طبقة چهارم زاغه بنا شده است و از آن با عنوان «معبد منقوش» یاد میشود (نگهبان 1376: 372-368). در 10 سال اخیر، نمونههای متعددی نظیر زغال و استخوان از بافتهای کنترلشدة تپه زاغه برداشت و مورد آزمایش کربن14 قرار گرفتهاند که نشان میدهد این محوطه از اواخر هزارة ششم پ.م تا نیمة دوم هزارة پنجم پ.م دارای استقرار بوده است (ملاصالحی و دیگران 1385:33 و فاضلی نشلی 1385: 35). مجموعه شواهد بهدستآمده در زاغه، جامعهای متکی به اقتصاد کشاورزی و دامپروری را نشان میدهد و در کنار آن وجود بقایای چشمگیر ناشی از فعالیتهای صنعتی مبین ظهور یک حیات اجتماعی نیمهپیشرفته با نوعی تشکیلات سنتی و یا حتی حاکمیت ابتدایی یا خانسالاری است. ظاهراً در دورة فعالیت و رونق خانه آیینی برخی فعالیتها در نزدیکی آن رخ میداده است (ملاصالحی ودیگران 1385: 35).
نمونهبرداری از تپه زاغه و چگونگی انتخاب نقاط
برای این تحقیق تعداد40 نمونه خاک از نقاط مختلف تپه زاغه جمعآوری شد که از این تعداد، 11 نمونه از ترانشههایی برداشته شد که همزمان توسط گروه باستانشناسی دانشگاه تهران کاوش میشد. 12 نمونه از ترانشههای سالهای پیشین (شش نمونه از ترانشه سال 1383 و 6 نمونه از ترانشه دکتر ملک) جمعآوری شد و 15 نمونه نیز از خارج ترانشهها و نقاط مختلف سطح تپه برداشته شد (شکل1). تمام نمونههای اخیر مربوط به طبقة دوم یعنی سطحیترین لایه یا طبقة موجود در تپه زاغه بوده است. علاوه بر 38 نمونه انتروسولز که از داخل محوطة باستانی (on-site) جمعآوری شد، دو نمونه نیز بهعنوان شاهد یا کنترل (Control samples) از نقاطی واقع در بیرونِ محوطة باستانی (off-sit) که دارای خاکی بکر و فاقد بافت باستانی بود، برداشت شد. هدف از جمعآوری نمونههای کنترل، مقایسة تغییرات عناصر موجود در نمونههای انتروسولز با آنها و سنجش میزان تغییراتِ عنصری در بیرون و درون محوطة باستانی بود.
برای جمعآوری نمونههای موردنظر از خاک تپه زاغه، از روش نمونهبرداری طبقهبندی شده (Stratified sampling) استفاده شد. این نوع نمونهگیری زمانی استفاده میشود که واحدهای نمونه از وضعیت یکسانی برخوردار نباشند (فاگان 1382: 312). نمونهبرداری از زاغه بیشتر بر مرکز این تپه و اطراف سوله متمرکز شد زیرا نمونهبرداری از چنین مکانی بهدلیل اهمیت فراوان آن میتوانست پاسخگوی برخی پرسشهای مطرح شده باشد، ضمن اینکه بهدلیل کاوش همزمان در این مکان توسط گروه باستانشناسی دانشگاه تهران، نمونهبرداری ازعمقها و بهخصوص کفهای استقراری مختلف با دقت بیشتری صورت میگرفت. برخی از نمونههای زاغه به صورت آگاهانه از فیچرهایی نظیر اجاق و ساج یا موادی چون جوش کوره برداشت شد. هدف از این کار شناسایی ترکیب عنصری چنین فیچرهایی در حوزة مرکزی فلات ایران بود.
براینمونهبرداریازنقاطخارجازترانشهها،ابتدانقطهموردنظرروینقشهمشخصمیشد.نقاطانتخاب شده در یک راستا و در فواصل ثابت حدود 10، 15 و گاه20 متری از یکدیگر قرار داشت. پس از تمیز کردن سطح نقاط موردنظر، حدود 3-2 سانتیمتر از خاک سطحی را که احتمال میرفت توسط ضایعات و رسوباتِ امروزی آلوده شده باشد برداشته و سپس عمل نمونهبرداری انجام میشد. برای جلوگیری از احتمال آلودگی نمونهها، لوازم کار نظیر کلنگ، کمچه و غیره مابین جمعآوری نمونهها بهوسیلة آب شسته و تمیز میشد. خاکها پس از غربال و جداکردن ضایعاتِ درشتتر نظیر خردهسفال، کلوخه و تکههای کوچک سنگ، به داخل کیسههای مخصوص منتقل و سپس برچسبهایی شامل نام مکان، تاریخ، مختصاتِ GPS، عمق و فاصله از نقطه ثابت، روی این کیسهها نصب میشد. وزن این نمونهها پس از غربال بهطور میانگین حدود100-50 گرم بود.
آنالیز نمونهها
بیشاز50روشدر نشریات متداول شیمیخاکتشریحشدهکهازاینتعداد بالغ بر30روش در باستانشناسی مورد استفاده قرار گرفته است (Holliday 2007: 309). برای آنالیز نمونههای جمعآوری شده از تپه زاغه از تکنیک ایکس.آر.اف (XRF) استفاده شد. این کار با همکاری پژوهشکدة حفاظت و مرمت آثار تاریخی- فرهنگی و به کمک دستگاه فلورسانس پرتو ایکس مدل8420 از کمپانیARL و نرمافزار «uniquant» صورت گرفت. فلئورسانس اشعه ایکس (XRF یا X-ray fluorescence) دستاورد دهة1960میلادی است و از آن زمان تاکنون بهصورت گستردهای مورد استفاده قرار گرفته است (Rapp and Hill 1998: 149). در ایران نیز سابقة استفاده از روشهای آنالیز هستهای نظیر ایکس.آر.افو پیکسی (Pixe) به دو ـ سه دهة اخیر میرسد (لامعی رشتی 1381: 76-75). در روش ایکس.آر.اف، نمونهای که در معرض تابش پرتو اشعه ایکس قرار میگیرد، یک طیفِ فلوئورسانس اشعه ایکسِ ثانویه ویژه عناصر موجود در نمونه منتشر میکند (Rapp and Hill 1998: 149). ایکس.آر.اف برای آنالیز نمونههای همگن و یا آنهایی که نسبت به تجزیهشدن مقاوم هستند، کارآیی بالایی دارد. همچنین هنگامیکه با اشیاء موزهای سروکار داریم، سیستم ایکس.آر.اف بهدلیل غیرمخرب بودنش روش مطلوبی بهشمار میرود (Rapp and Hill 1998: 149). از این روش برای منشأیابیِ ابسیدین، شیشه، سرامیک و فلز نیز استفاده میشود(Marwick 2005: 1360).
یافتههای تحقیق
در نتیجة تجزیة نمونههای زاغه، تعداد 12عنصر برای هر نمونه به صورت اکسید مشخص شد. درصد هریک از عناصر به تفکیک نمونههای مناطق استقراری و نمونههای غیراستقراری (کنترل) در جدول (شکل2) آورده شده است. نتیجة این آزمایش نشان داد که غلظت عناصر نمونههای انتروسولز داخل محوطه به صورت کاملاً آشکاری متفاوت از نمونههای بیرون از محوطه (کنترلها) میباشد. همانگونه که مقایسة نمودارهای 12-1 (شکل3) نشان میدهد بسیاری از عناصری که ارتباط مستقیمی با فعالیتهای انسانی دارند در این دو نمونه در سطح بسیار پایینی قرار گرفتهاند؛ برای مثال، این دو نمونه کمترین میزان پتاسیم (نمونة شمارة 39)، فسفر و کلسیم را در میان40 نمونه (نمونه شماره40) به خود اختصاص دادهاند. غلظت سایر عناصر شاخص نظیر منگنز، گوگرد، منیزیم نیز در این دو نمونه بسیار پایین است (برای مقایسة عناصر نمونههای اصلی با نمونههای کنترل نگاه کنید به نمودارهای 1 تا12). با آنالیز مؤلفههای اصلی (PCA) که برروی نمونهها انجام گرفت عناصر در سه عامل مهم که با کاهش تعداد متغیرها، متغیرهای مؤثر را نمایش میدهد قرار گرفتند، این سه عامل باهم 87/84 درصد واریانس دادهها را به خود اختصاص میدادند. عامل اول شامل خاکی با مواد اصلی P2O5CaO و So3 است، درحالیکه در گروه دوم ClNa2OMgO عناصر اصلی بودند. درگروه سوم Fe2O3TiO2K2o و Tio2 بیشترین مشارکت را در تبیین خصوصیات شیمیایی خاک عهدهدار بودند.
تفسیر دادهها
با تفسیر دو نمودار 13و 14(شکل 4) به طیفی از پراکندگی نمونهها از نظر دارابودن مقادیر عناصر، میتوان پی برد. ما براساس پراکندگی مقادیر عناصر، و دلالتهای باستانشناختی جایگاه هریک از نمونهها را به شرح زیر مورد شناسایی قرار دادیم.
فسفر(P): امروزه بیشتر بررسیهای مرتبط با تجزیة شیمیایی خاک برروی گروه فسفاتها(8)متمرکز است زیرا فسفاتها یک عامل زیستی (از جمله انسانی) در سیستم رسوبی محسوب میشوند و غلظت و تغییرات مرتبط با آنها نمایانگر مکانهای فعالیت انسانی است (Rapp and Hill 1998). مطالعات انجام شده نشان میدهد که برخی فعالیتهای انسانی باعث افزایش فسفر خاک میشود درحالیکه فعالیتهای دیگر باعث کاهش آن میشود یا تأثیری بر میزان فسفر خاک ندارد (Holliday 2007: 307). منابع فسفر مرتبط به فعالیتهای انسانی تا پیش از عصر صنعتیشدن عبارتند از: فضولات حیوانی و انسانی، پسماندهها و ضایعات استخوان، گوشت، ماهی و گیاهان، تدفینها و کودهای حیوانی مورد استفاده در کشاورزی و خاکستر آتش (Gurney 1985, Farrell 1997: 63, Holliday 2007: 302). بنابراین، طبیعی است که مقدار فسفات در نقاطی چون آشپزخانه و مکانهای فرآوری مواد غذایی، نقاط ذخیرة غذا، نقاط کشتارگاهی، اجاقها، قبرستانها، زمینهای حاصلخیز، اصطبل، چراگاه، زبالهدانیها، باغها، میدانهای جنگ، مکانهای صنعتی، گذرگاهها و مسیرهایی که مواد دفعی در آن انداخته میشود، بالاتر از سطوح طبیعی است (King 2007: 2, Farrell 1997: 64, Terry:152).
کاهش فسفر ممکن است بهدلیل جاروزدنِ چنین نقاطی بلافاصله پس از فعالیت مذکور و تمیزکردن آنها از وجود زباله و فضولات مختلف بوده باشد که در نهایت از تثبیت و تجمع فسفاتها در خاک ممانعت کرده است (Wells, 2004). چنین اعمالی ممکن است مانع از رسوب بقایای مواد ارگانیک و برخی عناصر خاص در یک ساختمان آئینی شود؛ برای مثال، در سراسر آمریکای مرکزی، عمل جاروزدن را عمدتاً زنان انجام دادهاند، زیرا زنها به شکل سنتی عهدهدار حفظ معابد محلی در این مناطق بودهاند و این عمل برای آنها تداعیکنندة یک مفهوم یا بار معنوی بوده است (Wells et al. 2000:458).
میانگین غلظت فسفات (P2O5) برای نمونههای انتروسولز در تپه زاغه برابر 03/1درصد است که بسیار بیشتر از میانگین کنترلها (175/.درصد) میباشد (بیش از پنج برابر). بدونشک این افزایش چشمگیر در میزان فسفر را تنها زمانی میتوان توجیه کرد که آن را به تأثیرات انسانی بر خاک تپه زاغه ارتباط دهیم. کمترین میزان فسفات در میان 40 نمونه مربوط به نمونههای کنترل (بهترتیب برابر با 24/. و11/. درصد) است. این موضوع آشکارا فقدان فعالیتهای انسانی یا دستکم کاهشِ شدیدِ آن را در چنین نقاطی که خارج از تپه زاغه قرار دارند نشان میدهد. بالاترین میزان یا نقطه اوج فسفات (P2O5) نیز مربوط به نمونههایِ شمارة 9 و10 است که از قبل نسبت به کاربری آنها بهعنوان اجاق آگاهی داشتیم. چنانکه میدانیم، دکتر ملک، براساس شکل خانههای روستای زاغه، مردمان آن را به سه گروه کشاورز، دامدار و خوشنشین تقسیمبندی کرده است. در این تقسیمبندی خانههایی نظیر خانه شماره 7 (شماره VII) که دارای بیش از یک محوطة روباز (حیاط) است، متعلق به خانوارهایی است که فعالیت دامپروری نیز داشتهاند (ملک شهمیرزادی 1378: 326). ملاحظه میشود که نمونة شمارة15 که مربوط به آغل این خانه (خانة شمارةVII) است، در مقایسه با نمونههای کنترل دارای فسفات بسیار بیشتری است. دلیل اصلی این افزایش، اضافهشدن فضولات و ادرار دامها به خاک بوده است. مشاهده میشود که مقدار فسفات نمونههای برداشت شده از کفهای دوم، سوم و چهارم معبد منقوش زاغه به حدی است که میتوان با قاطعیت اظهار کرد که در این نقاط بقایای فعالیتهای انسانیِ صورت گرفته (احتمالاً در ارتباط با تهیه یا مصرف غذا) به خاک افزوده شده است.
پتاسیم(K): از لحاظ باستانشناسی، پتاسیم به پختن و سوختن ارتباط دارد و در ضایعات مواد غذایی و بستر حیوانات وجود دارد (King 2007:2). معمولا مقادیر بالای پتاسیم خاکهای باستانی را نتیجة اضافهشدنِ خاکسترِ حاصل از سوزاندن چوب میدانند که به خاک چنین محوطههایی افزوده شده است (Wells 2004).
در بررسی نمونههای تپه زاغه، میانگین اکسید پتاسیم برای کنترلها 35/3 و برای نمونههای انتروسولز حدود 85/3 است. بیشترین میزان پتاسیم (3/4) مربوط به نمونههای انتروسولز شمارة12(کف سنگریزهای: 3/4 درصد)، 30(خاک سطحی:3/4 درصد) و 34(خاک سطحی:3/4 درصد) و کمترین میزان پتاسیم (3/3 درصد) مربوط به نمونة شمارة 39 از کنترلها میباشد. میزان پتاسیم در نمونههای 7، 9 و10 که مربوط به فیچرهایی چون کوره یا اجاق است نیز بالا میباشد. احتمالاً غلظت بالای پتاسیم در اینگونه نقاط بهدلیل وجود خاکستری است که هربار هنگام تهیه غذا و در اثر سوزاندن چوب به خاک اضافه شده است. بنابراین دربارة نمونههای شمارة 34و30 که خارج از ترانشهها قرار داشته و کاربری آنها شناسایی نشده است، میتوان گفت که این دو مکان هم به احتمال زیاد در محدودة یک اجاق قرار دارند و یا حاوی موادی مانند خاکستراند.
سدیم(Na): از لحاظ باستانشناسی، بعضی مواد حاصل از تبخیر نظیر نمک طعام، از جمله منابع مهمی محسوب میشوند که در گذشته بهطورگستردهای توسط انسان مورد استفاده واقع شده است(Rapp and Hill 1998: 28). در نقاطی که استفاده از نمک طبیعی بالا بوده است، مقدار سدیم افزایش چشمگیری را نشان میدهد، از جمله در کمپهای ماهیگیری که از مقادیرِ زیادی آبنمک برای فرآوری ماهی استفاده شده است (Knudson 2004: 449). سطوح بالای سدیم حتی از فضولات انسانی(مدفوع) متعلق به دوران پیشازتاریخ نیز گزارش شده است (رک.Reinhard and Bryant 1992:258). بااینحال، سدیم عنصری است که میتواند تبدیل به یونهای بسیار متحرک شود. به همین دلیل، بارشهای سنگین در خاکهای دارای زهکشی مناسب، یعنی خاکهای شنی که درصد بالایی رس دارند، میتواند باعث شستهشدن سدیم خاک بشود (Wells 2004: 12).
در تپه زاغه میانگین سدیم برای نمونههای انتروسولز حدود 08/2 و برای نمونههای کنترل 8/1است. بیشترین میزان عنصر سدیم بهترتیب مربوط به نمونههای 11(خاک حاوی جوش کوره:1/5درصد)، 5(کف:4/3 درصد)، 34(خاک سطحی:1/3درصد) و 24(خاک سطحی:9/2درصد) است. به غیر از نمونة شمارة 11 و به احتمال زیاد نمونة شمارة 5، میزان بالای سدیم در سایر نمونهها را میتوان به نهشت مقدار زیاد نمک یا مواد دارای نمک در این نقاط ارتباط داد.
کلسیم(Ca): کلسیت (کربنات کلسیم یا CaCO3) از جمله رایجترین نوع رسوبات شیمیایی است (Rapp and Hill 1998: 21). در مکانهای باستانی، سطوح افزایشیافتة کلسیم را به آشپزخانهها، نقاط مسکونی، صدف، استخوان، فرآوری غذا و فضولات ارتباط میدهند (King 2007: 3). آهک و مواد آهکی ممکن است در ساخت کف بناها و یا بهعنوان مصالح، در ساخت بناها بهکار رفته باشند (Holliday2007: 308). بااینحال، در محوطههایی که بهصورت طبیعی بافت آهکی دارند و یا در ساختوساز بناهایی که در آنها از سنگ آهک استفاده شده است، کلسیم نمیتواند شاخص مناسبی از فعالیتهای انسانی باشد (Hutson 2004: 119).
میانگین کلسیم برای نمونههای انتروسولز زاغه حدود 19/14و برای نمونههای کنترل 2/12 است. بالاترین میزان کلسیم مربوط به نمونة شمارة 9 (اجاق: 1/22درصد) و کمترین میزان آن مربوط به نمونة شمارة40(کنترل: 2/11درصد) است. نمونههایی که دارای کلسیم بالایی هستند، عمدتاً متعلق به فیچرهای مرتبط با آتش نظیر اجاق، کوره، ساج و یا فرآوردههای حاصل از آنها مانند خاکستر و غیره میباشد. نمونة38 که خارج از ترانشهها قرار داشته و کلسیم قابلتوجهی نیز دارد (5/16%) به احتمال قوی به چنین فیچرهایی مرتبط است. مقدار کلسیم کفهای سوم و چهارم معبد منقوش نیز در مقایسه با نمونههای کنترل و سایر کفها به میزان قابل توجهی بیشتر است. با توجه به افزایش همزمان میزان فسفر در این کفها امکان استفاده از مواد آهکی در ترکیب آنها منتفی است. بنابراین توجیه منطقیتر آن است که علت افزایش کلسیم در این کفها را به عوامل دیگری نظیر نهشت بقایای استخوانی (تدفین یا تغذیه) ارتباط دهیم. نمونههای حاوی استخوان دارای غلظتهای بالای کلسیم، فسفر و مقادیر متوسط باریم و استرانتیوم و مقادیر کمِ مس، روی و سرب است (Wilson et al. 2007: 7). مردمان باستان علاوه بر استفاده از استخوان برای ساخت ابزار، از آن بهعنوان مصالح معماری، ماده سوخت و آمیزة سفال نیز استفاده نمودهاند (خادمی ندوشن 1386: 4). مادة معدنی استخوان عمدتاً از هیدروکسی آپاتیت است که ترکیب خاصی از فسفات کلسیم با فرمولCa10(PO4)6,(OH)2 است (مایز 1381:15). اگرچه در تپة باستانی زاغه، تدفین مردگان در داخل بافت روستا یعنی در زیر کف قسمتی از واحدهای ساختمانی مسکونی و یا کوچهها و میدانهای روستا معمول بوده (ملک شهمیرزادی 1367: 6)، بااینحال هیچیک از نمونههای برداشتشده آثاری از تدفین را در خود نداشته است. بنابراین منطقی است که افزایش همزمان میزان فسفر و کلسیم کفها را به رسوب مواد غذایی نظیر گوشت و تکههای ریز استخوان ارتباط دهیم.
منگنز(Mn): محیط رسوبی اکسید منگنز نزدیک به چشمهها، باتلاقها و دریاچهها یافت میشود(Rapp and Hill 1998: 27). رنگدانههای سیاه مانند پیرولوسیت(pyrolusite؛ اکسید منگنز،MnO2) حاوی منگنز است (Parnell 2001: 55). بنابراین، انتظار میرود که در مکانهای سوخته و درون پدیدارهایی چون اجاق میزان منگنز بالا باشد(King 2007:2). میانگین منگنز برای نمونههای انتروسولز در زاغه حدود 158/0 درصد و برای نمونههای کنترل140/0درصد است. بالاترین میزان منگنز مربوط به نمونة شمارة9 (اجاق: 24/0درصد) و کمترین میزان آن نیز مربوط به نمونة شمارة39 از کنترلها و چهار نمونة دیگر از انتروسولز است که همگی حدود 13/0درصد منگنز دارند. نمونههایی که منگنز بسیار بالایی دارند بیشتر مربوط به نقاطی است که در آن فعالیتی بر پایة استفاده از آتش در جریان بوده است. ممکن است وجود مقادیر بالای منگنز در نمونة شمارة 22 را بتوان به وجود مواد رنگی در این نمونه ارتباط داد زیرا این نمونه حاوی نوعی اندود زردرنگ بود.
منیزیم(Mg): از لحاظ باستانشناسی منیزیم در پدیدارهای سوخته و خاکستر متمرکز است و سطوح افزایشیافتة این عنصر را در حکم نقاط پخت، مکانهای تهیه غذای حیوانات، دود خانهها و فضولات تفسیر میکنند (King 2007:2). در زاغه میانگین منیزیم برای نمونههای انتروسولز حدود 397/3درصد و برای نمونههای کنترل 25/3درصد است. بیشترین میزان عنصر منیزیم بهترتیب مربوط به نمونههای شمارة11(خاک حاوی جوش کوره:6/4 درصد)، 14(خاکروبه:1/4 درصد)، 34(خاک سطحی: 4 درصد)، 30(خاک سطحی:9/3 درصد)، 5(کف:8/3 درصد) و 21(کف سوخته:8/3 درصد) است. احتمال میرود نمونههای شماره34 و30 که از خاک سطحی خارج ترانشهها برداشت شده است و هویت آن نامشخص است هم، بهنوعی با بافتهای سوخته در ارتباط باشد.
سیلیسیم(Si): میانگین سیلیسیم برای نمونههای انتروسولز زاغه حدود 23/52 درصد و برای نمونههای کنترل این مکان 85/54 درصد است. بیشترین میزان عنصر سیلیسیم بهترتیب مربوط به نمونههای شمارة26 (خاک سطحی: 8/55 درصد)،32(خاک سطحی: 7/55 درصد) و 29(خاک سطحی: 2/55 درصد) است. نمونههای کنترل نیز دارای سیلیس بالایی هستند. از طرفی کمترین میزان سیلیس متعلق به فیچرهای شناختهشدهای مانند اجاق است (نمونه شماره9: 5/42 درصد). بنابراین دادههای زاغه نشان میدهد که فعالیتهای شناختهشدة انسانی باعث کاهش درصد سیلیسیم میشوند و این عنصر دارای یک همبستگی منفی با عناصری نظیر منیزیم، پتاسیم و فسفر است.
کلر(Cl): میانگین کلر برای نمونههای انتروسولز در زاغه حدود 54/0درصد و برای نمونههای کنترل 291/0 درصد است. بیشترین میزان عنصر کلر بهترتیب مربوط به نمونههای شمارة 34 (خاک سطحی: 3/2 درصد)، 5(کف: 9/1 درصد)، 11(خاک حاوی جوش کوره: 4/1 درصد)، 24(خاک سطحی: 3/1 درصد) و 28(خاک سطحی: 2/1 درصد) است. چنانکه مشاهده میشود در بیشتر نمونهها همزمان با افزایش کلر, میزان سدیم نیز افزایش مییابد. این موضوع نشان میدهد که افزایش این دو عنصر به احتمال قوی بهدلیل نهشت نمک (NaCl) یا مواد حاوی نمک در چنین مکانهایی بوده است.
گوگرد(S): میانگین گوگرد برای نمونههای انتروسولز در زاغه حدود 53/0درصد و برای نمونههای کنترل 1085/0درصد است. بیشترین میزان عنصر گوگرد، بهترتیب مربوط به نمونههای شمارة 33(خاک سطحی:4/2 درصد)، 9(اجاق:6/1 درصد)، 10(اجاق:5/1 درصد) و 11(خاک حاوی جوش کوره:1/1 درصد) است. مشاهده میشود که میزان گوگرد در برخی فیچرهای مرتبط با آتش نظیر اجاق بسیار بالا و در فیچرهای حرارتی دیگر نظیر ساج بسیار پایین است. این موضوع احتمالاً بهدلیل استفاده از اجاقها برای پخت انواع مواد غذایی بهویژه مواد گوشتی(کباب) بوده است، درحالیکه ساجها اغلب به پخت موادی چون نان اختصاص مییابند.
آلومینیوم(Al): میانگینآلومینیومبراینمونههای انتروسولز در زاغه حدود 86/14درصد و برای نمونههای کنترل 35/16درصد است. بیشترین میزان عنصر آلومینیوم بهترتیب مربوط به نمونههای شماره40(کنترل:5/17 درصد)، 29(خاک سطحی:2/17 درصد) و 32(خاک سطحی:9/16 درصد) است. اگرچه هویت نقاطی که دارای بیشترین مقدارآلومینیوم هستندچندانمشخصنیست،درنقطةمقابلنمونههایی که دارای کمترین میزان آلومینیوماند، متعلق به فیچرهایی مانند اجاق (نمونههای 9 و10: 4/10 و 4/14درصد) و مواد دارای خاکستر (خاکروبه) و جوش کوره (نمونه11: 3/11 درصد) میباشند. بنابراین به نظر میرسد که فعالیتهای شناختهشدة انسانی در زاغه باعث افزایش درصد برخی عناصر خاص و در نتیجه کاهش درصد آلومینیوم و سیلیسیم خاک شده است.
تیتانیوم(Ti): میانگین تیتانیوم برای نمونههای انتروسولز در زاغه حدود 343/0درصد و برای نمونههای کنترل 340/0درصد است. بالاترین میزان تیتانیوم مربوط به نمونههای شمارة 8 (کف سنگریزهای: 47/0درصد)، 6 (کنار اجاق: 44/0درصد)، 12 و 13(کف سنگریزهای و کنار ساج:43/0درصد) بوده و کمترین میزان تیتانیوم نیز مربوط به نمونة شمارة 34(خاک سطحی: 27/0%) است. مشاهده میشود نمونههایی که تیتانیوم بسیار بالایی دارند بیشتر مربوط به نقاطیاند که در آن فعالیتی بر پایة استفاده از آتش در جریان بوده است. ثابت شده است، برخی مواد مرتبط با آتش نظیر زغال، تیتانیوم بالایی دارند. از طرفی استفاده از برخی مواد رنگی نیز باعث افزایش تیتانیوم میشود. استفاده از چنین موادی (خاکستر یا گل اخری) ممکن است عامل افزایش تیتانیوم برخی از کفها نظیر کف سوم معبد منقوش و بهویژه کفهای سنگریزهای باشد. از طرفی، ملاحظة جداول مربوطه نشان میدهد که همبستگی مثبتی میان نقاط اوجِ آهن و تیتانیوم وجود دارد.
آهن(Fe): در شرایط آب شیرین، آهن به شکل «لیمونیت» رسوب میکند، درحالی که در محیطهای نمکی، اکسید آهن ممکن است بهصورت هماتیت رسوب کند (Rapp and Hill 1998). رنگدانههای قرمز مانند هماتیت (اکسید آهن Fe2O3) حاوی آهناند. رنگدانههای زرد و قهوهای مانند اُخری (اکسید فریک هیدراته، Fe2O3.H2O) نیز حاوی آهن است (Parnell 2001: 55). از لحاظ باستانشناسی، سطوح بالای آهن از خاکِ مربوط به نقاط فرآوری گیاهانِ خاص (مانندagave(8)) یا نقاط کشتار و قصابی حیوانات و همچنین آشپزخانه بهدست آمده است (Parnell 2001: 53).
میانگین آهن برای نمونههای انتروسولز در زاغه حدود 51/6 درصد و برای نمونههای کنترل نیز 95/6 درصد است. بالاترین میزان آهن مربوط به نمونههای شمارة 13(کنار ساج: 6/7 درصد)، 8(کف سنگریزهای: 5/7 درصد)، 12(کف سنگریزهای 5/7 درصد) و 7 (ساج: 3/7 درصد) است. کمترین میزان آهن نیز مربوط به نمونة شمارة 33(خاک سطحی:6/5 درصد) است. مشاهده میشود که میزان غلظت آهن در فیچرهایی همانند ساج بسیار بالا میباشد. از طرفی میدانیم که ساکنان زاغه از محلول گل اخری برای پوشاندن سطح اجساد مردگان خود (نگهبان،1351:20)، همچنین اندود و رنگآمیزی معبد (نگهبان،1374:184) و نیز تزئین سفالها (ملک شهمیرزادی، 1375: 175) استفاده میکردهاند. بنابراین استفادة مکرر از گل اخری میتواند نشانة وفور این ماده در زاغه بوده و توجیه مناسبی برای افزایش میزان آهن در برخی از نمونهها باشد. همانگونه که پیش از این نیز ذکر شد میان دو عنصر آهن و تیتانیوم نوعی ارتباط یا همبستگی مثبت دیده میشود. این موضوع احتمال آغشته شدن خاک بهویژه کفهای سنگریزهای را به مواد رنگی ( اخری) یا خاکستر آتش تقویت میکند.
نتیجه
تحلیل دادههای زاغه نشان میدهد که در برخی از نمونهها نظیر نمونههای شمارة 1، 2، 17، 19، 20، 25، 26، 31، 32، 36، میزان عناصری چون فسفر، پتاسیم، منگنز، منیزیم و گوگرد در سطحی بسیار پایین است، به طوریکه میتوان گفت در این مکانها احتمالاً فعالیتهای شاخصی مانند پختوپز و مصرف مواد غذایی، نگهداری دام، فعالیتهای صنعتی و غیره صورت نگرفته است. در مقابل، میزان قابلتوجه فسفر و پتاسیم در نمونههایی نظیر 3(کف چهارم) و 4(کف سوم)، نشان میدهد که قطعاً فعالیتهای خاصی مانند تهیه و مصرف مواد غذایی، در این مکانها صورت گرفته است. مقدار قابلتوجه عناصری چون کلر و سدیم در برخی نمونهها نظیر نمونة شمارة 18(ناحیة 3خانة VI)، 24(لایة زیر خاک سطحی) و 28(لایة زیر خاک سطحی) را ممکن است بتوان به رسوب ترکیبات حاوی نمک در این قسمتها ارتباط داد. گاه چنانکه در نمونة شمارة 23(کف دوم) دیده میشود ممکن است افزایش سطح کلر و سدیم با افزایش عناصری چون فسفر همراه شود. چنین افزایشی ممکن است حاصل تهنشست برخی مواد غذایی نمکدار باشد. نمونههای شمارة 9 و 10 را میتوان الگوی مناسبی از ترکیب عنصری اجاقهای دوران آغازین مسـسنگی در فلات مرکزی ایران به حساب آورد. رنگ این نمونهها در هنگام جمعآوری بهدلیل وجود خاکستر، زغال و مواد سوخته کاملاً تیره بود. زغال که معمولاً از خاکهای باستانی بهدست میآید منبع مهمی از کلسیم، باریم، مس، استرانتیوم، روی، فسفر و سرب است (Wilson et al. 2007: 7). مطالعات متعدد نشان داده است که اجاقها دارای مقادیر بالایی از فسفات (Ryan Roth 2002: 16)، منیزیم و پتاسیم هستند (Knudson 2004: 449). خاک اجاقهای زاغه نیز دارای مقادیر بسیار بالایی از عناصری چون فسفر، کلسیم، منگنز، گوگرد، پتاسیم و مقادیر قابلتوجهی از تیتانیوم، آهن و سدیم است. بنابراین مشخص میشود که اجاقها یکی از منابع اصلی بسیاری از عناصر در مکانهای باستانی محسوب میشوند.
در مکانهای باستانی، خاکروبه معمولاً ترکیبی از مواد زائد نظیر خاکستر و بقایای کف اجاقها، دورریزهای کف خانهها و غیره را شامل میشود. ترکیب عنصری نمونة شمارة 14 که از یک خاکروبه برداشت شده است نشان میدهد که این نمونه دارای مقادیر بسیار بالای فسفر، منگنز، منیزیم، تیتانیوم و آهن و مقادیر بالای پتاسیم و کلسیم است. با توجه به شباهت درصد عناصر در نمونة شمارة 38 (لایة زیر خاک سطحی) با این نمونه، ممکن است بتوان پیشنهاد نمود که نمونة اخیر نیز یک خاکروبه بوده است.
در نمونة شمارة11 که مربوط به خاک حاوی جوش کوره است، در کنار افزایش بسیار شدید کلر و سدیم، میزان عناصری چون پتاسیم، منیزیم و گوگرد نیز افزایش چشمگیری یافته است. در خاک این نمونه مقدار زیادی جوش کوره وجود داشت، بهگونهایکه هنگام نمونهبرداری، تکهها و بقایای جوش کورة آن بهوضوح دیده میشد. گزارشهای قبلی نیز وجود مقدار زیادی جوش کوره را در خاک زاغه تأیید میکند (ملک شهمیرزادی 1375: 175). میدانیم که حرارت بیشازحد و بسیار زیاد در کورههای سفالگری باعث ذوب و ازهمپاشیدگی گل رس و در نهایت ایجاد جوش کوره میشود (توحیدی 1379: 18). اگر درصد بسیار بالای سدیم در خاک نمونة مذکور را به وجود ذرات و بقایای جوش کوره ارتباط دهیم در آن صورت ممکن است که در تولید سفال زاغه از موادی نظیر نمک که دارای سدیم بالاییاند، استفاده شده باشد. چنین موادی ممکن است در لعاب گِلی سفال بهکار رفته باشد. بههرحال، افزایش همزمان سدیم و کلر احتمال وجود نمک (NaCl) را در جوش کوره تقویت میکند. شواهد باستانشناختی نشان میدهد که تولید سفال در محوطة زاغه فراتر از روش خانگی بوده است. سفالگری در این محوطه از نظر زمانی دورهای (5500- 4600 پ.م) را دربر میگیرد که میتوان آن را بهعنوان قدیمیترین شواهد استفاده از کوره برای تولید سفال در ایران درنظر گرفت (فاضلی و جمالی 1381:213). وجود جوش کوره این نظر را تقویت میکند که مکانهای معینی در این زمان در زاغه به تولید سفال اختصاص یافته بود.
از آنجا که ترکیب عنصری نمونههای 5، 34(لایة زیر خاک سطحی) و 37(لایة زیر خاک سطحی) نیز مشابه است میتوان نتیجه گرفت که این نمونهها نیز حاوی بقایای جوش کوره میباشند، هرچند هنگام جمعآوری این نمونهها چنین موادی مشاهده نشد. ممکن است دلیل افزایش عناصری نظیر تیتانیوم و آهن در برخی کفهای زاغه (برای مثال نمونة شمارة 1، 2، 3، 4، 5) بهکارگیری موادی چون گل اخری یا خاکستر آتش در ترکیب این کفها بوده باشد. گاه مشاهده میشود که بههمراه افزایش دو عنصر تیتانیوم و آهن (برای مثال در نمونههای شمارة 6،7 و 8) میزان منگنز نیز افزایش چشمگیری را نشان میدهد. چنین حالتی افزودهشدن موادی نظیر خاکستر یا مواد رنگی (نظیر اخری) را به این نقاط تقویت میکند. افزایش غلظت برخی عناصر خاص نظیر پتاسیم، تیتانیوم و آهن بههمراه سدیم، منیزیم و کلر در نمونههای شمارة 8 و12 را ممکن است بتوان چنین تفسیر نمود که در این کفهای سنگریزهای از موادی مانند خاکستر برای مهار دانههای شن استفاده شده است.
غلظت بسیار بالای گوگرد در نمونههای شمارة 33(لایة زیر خاک سطحی) و 35(لایة زیر خاک سطحی) را نمیتوان به سادگی تفسیر کرد. پایینبودن عناصر مرتبط با سوختوسوز امکان استفاده از آتش یا فیچرهایی مرتبط به آن را در این نقاط منتفی میکند، بنابراین، احتمال دارد که افزایش شدید سطح گوگرد در این نمونهها بهدلیل فساد مواد آلی خاص نظیر بقایای جانوری در این قسمت باشد. نمونة شمارة 13 که از حاشیة یک ساج واقع در ترانشه FIX برداشت شده دارای مقادیر بسیار بالای منگنز، تیتانیوم و آهن، مقادیر بالای فسفر و کلسیم است. نکتة جالبتوجه اینکه میزان دو عنصر آهن و تیتانیوم در حواشی چنین فیچرهایی افزایش بیشتری را نشان میدهد؛ برای مثال، در نمونة شمارة 6 که از حاشیة یک اجاق برداشت شده است، میزان عنصر تیتانیوم بیشتر از درون خود اجاق (نمونههای 9و 10) است. این موضوع ممکن است به تأثیر آتش بر چیدمان منظمتر اتمهای این دو عنصر در بخشهای حاشیهای نسبت به قسمتهای داخلیتر این فیچرها ارتباط داشته باشد.
نمونة شمارة 29 از مکانی در قسمت شمالی ترانشههایK وL، و از نزدیک آنها برداشت شده است. ترانشة K توسط فاضلی در قسمت جنوبی تپه زاغه حفر شده و حفار، این مکان را در ارتباط با فعالیتهای صنعتی صورتگرفته نظیر کورههای سفالسازی معرفی کرده است. سراسر این ترانشه و تمامی لایههای آن فقط دربرگیرندة سازههای مربوط به کورههاست و در داخل لایههای خاکستر، ادوات فراوانی مربوط به ساخت ابزار بهدست آمد که نشان میداد این بخش از روستا محل یا کارگاهی برای تولید بعضی ادوات بوده است. در سال 1383 نیز گروهی به سرپرستی ح. ملاصالحی در مجاورت این ترانشه، اقدام به حفر ترانشه عمودی دیگری کردند که تا خاک بکر ادامه یافت (ترانشه L). میزان بسیار پایین عناصر شاخص در نمونة شمارة 29، نشان میدهد که فعالیتهای نامبرده تا نقطة مذکور امتداد نداشته است و بهعلاوه میزان فعالیتهای دیگر انسانی نیز در این مکان (نمونة شمارة 29) قابلتوجه نبوده است. بنابراین محدودة این نقطه را میتوان حدّفاصل بخش مسکونی روستا و بخش صنعتی آن تلقی نمود.