Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph. D Student, Department of Archaeology, Islamic Azad University Science and Research Branch, Tehran
2 Associate Professor, Department of Archaeology, University of Tehran
Abstract
Human- environment interaction is among the subject matters explored by human ecology with the help of natural sciences based on anthropological and archaeological perspectives in an eclectic fashion. The present paper offers exploring the framework and concepts used in ecology, the terminology pertaining to and geographical boundaries of Central Plateau of Iran and its northern part will be discussed. After reviewing the ecological features of the region, variables determining the adaptive process of the settlements with the natural environment in ancient and recent time - especially the village period- will be assessed. Identifying adaptive strategies and behaviors and technologies involved therein form the base of the human ecological approach and its subject matter. This approach has previously been applied in especially in western Iran. But in other parts of the country, archaeological research has rarly progressed beyond description of sites, introduction of finds and rudimentary explanation of cultural change. The distinct ecological features of the Central Plateau of Iran and its internal variation on one hand, and a series of recent archaeological field projects in the region on the other, demands a fresh look of the region from ecological point of view and utilizing new finds in assessing enduring archaeological questions.
Keywords
1- مقدمه
از مهمترین دستاوردهای «باستانشناسی نو» توجه بنیادی به ارتباط نظاممند انسان و زیستبوم (biome) است. دیدگاه سیستمی در باستانشناسی نو با نفی جدایی فرهنگ انسان از زیستبوم او، این دو را مجموعهای با روابط نظاممند و برهمکنشهای مؤثر در دگرگونیهای فرهنگی ـ اجتماعی میداند (Clarke, 1968: 83-130, fig.17). این رویکرد به شناسایی بهتر متغیرهای زیستبومی و نسبت آنها با رفتارهای فرهنگی کمک میکند، کنشهایانسانیرادرچارچوبمفاهیم زیستبومشناختی توضیح میدهد و زمینهها و عوامل تغییرات فرهنگی را برمیشمارد (Sutton and Anderson, 2004: 8-10). باستانشناسان روندگرا سیستمهای زیستبومشناختی را الگویی پایه برای ارزیابی دگرگونیهای انطباقی میان انسان و محیطزیست میدانند (علیزاده، 1383: 110).
زیستبومشناسی انسانی و شاخههای آن، دانش شناخت برهمکُنشها و انطباقهایی است که بر اساس شرایط محیطی و رفتارهای زیستی، فرهنگی و سیاسی انسان رخ میدهد.1 این رویکرد، با گذر از مراحلی مشخص تا به امروز (اُرلُف، 1386: 24) در واکنش به دیدگاههای سدة 19م. شکل گرفت. «محیط» (environment) از مفاهیم بنیادی در زیستبومشناسی و شامل پدیدههای پیرامون موجود زنده و روابط متقابل بین آنهاست (وایت، 1379: 82 - 84؛ بری، 1380: 16 - 42؛ Butzer, 1982: 14). محیط بنا به پهنه و پدیدههای آن و حدود مکانی و جغرافیایی عوارضی چون کوهستان، دریاچه، درّه، قارّه، زمین، منظومة شمسی و حتی گیتی تعریف میشود و دو بخش عمدة زیستی (biotic) و غیر زیستی (abiotic) را دربر میگیرد (Sutton and Anderson 2004:31-32).
دیگرمفهوممهم زیستبومشناختی، محیطزیست (ecosystem)2 است؛ به دیگر سخن، محیطزیست اجتماع یا اجتماعاتی محدود با مؤلفههای زیستی (تولیدکنندگان و موجودات وابسته به مواد زندة محیط) و غیرزیستی (عناصر اصلی محیط) است که در سیستمی به هم پیوند خوردهاند (Sutton and Anderson 2004: 36, 309).
انطباقهای فرهنگی در محیطزیست با ابزارها، شیوهها و رفتارهای فرهنگی انجام میشود. پژوهش در «زیستبوم» و «فرهنگ» روشهایی متفاوت، دادههایی گوناگون، توضیحاتی مشخص و نتایجی مبسوط، مستقل و خاص خود را به دنبال دارد، اما «زیستبومشناسی فرهنگی»3 (با تأکید بر شناخت روشهای فرهنگی برای انطباق با محیط) شاخهای از زیستبومشناسی انسانی4 است (Steward, 1955; Sutton and Anderson, 2004: 2-4). باستانشناسی با وجود همپوشانیهای موضوعی با انسانشناسیِ فرهنگی و بیش از همه با انسانشناسی زیستبومشناختی (اُرلُف، 1368) به دلیل تفاوت دادهها و روشهای دسترسی به آنها، تحولات فرهنگی را طی دورههای زمانی طولانی شناسایی میکند. یگانه عامل تأثیرگذار بر رفتار انسانی متغیرهای طبیعی نیست، مؤلفههای دیگری مانند جهانبینی، پیشزمینههای پنداشتی، ماهیت شخصیتی، تصمیمهای فردی و بهینهگرایی اقتصادی نیز در شناخت رفتار آدمیان دخالت دارد و مؤثر واقع میشود. چارچوبهای طبیعیِ هنجارهای انسانی به هر میزان که با دقت و مراقبت بیشتر غوررسی شوند، امکان بهدستدادن معرفت و منظری قابلقبولتر دربارة هنجارهای فرهنگی مفقود گذشته برای ما فراهمتر میشود.
2- روش
بررسیهاو تحلیلهای باستانشناختی دربارة شکلگیری فرهنگها و سیرتطورآنها، بدونتوجهبهویژگیهای زیستبومشناختی مناطق فرهنگی یا حوزههای جغرافیایی محاط بر محیطهای زیست انسانی، ناقص و گاه گمراهکننده است. شناخت زیستبوم و شیوههای انطباق انسان با محیط درکی اساسی از روابط نظاممند انسان با متغیرهای زیستبومی و زمینهها و علل رفتارها و روندهای فرهنگی به دست میدهد. توجه به دیرپایی، ثبات نسبی و چرخههای همگنِ زیستی و طبیعی در پدیدههای محیطی، نهتنها ویژگیهای زیستمحیطی تأثیرگذار بر کنشهای انسانی را آشکار میکند، بلکه امکان پردازش دقیقتر اطلاعات را دربارة پدیدارهای باستانشناختی، اعم از دستساختهها، بومساختهها و زمینساختهها فراهم میآورد. مقالة حاضر پس از بررسی چندوچونی توضیحات زیستبومشناختی در مجموعة کاوشهای باستانشناختی شمالِ مرکز فلات ایران، موقعیت زیستبومی منطقه را تشریح و بر پایة مشاهدات میدانی و یافتههای ادراکی (حاصل از حضور در پژوهشهای میدانی این حوزه) ویژگیهای زیستبومی و تأثیر آنها را بر موقعیت و پراکنش استقرارهای دورة روستانشینی شمالِ مرکز فلات ایران تحلیل میکند.
3- پیشینة پژوهش
عوامل زمینشناختی و جغرافیایی مؤثر در تمایز فلات ایران از عرصههای پیرامونی، بر روند شکلگیری و تطور فرهنگهای باستانی این منطقه نیز تأثیرگذار بوده است. توجه به مشخصههای طبیعی و نیاز به تعریف و تحدید چارچوبهای جغرافیایی برای پژوهشهای پیشازتاریخی در محدودة مرکزی فلات ایران و ارائة نقشههای متعدد نیز در فراهم کردن معرفت و منظری قابلقبول دربارة زمینههای طبیعی و زیستبومشناسی فرهنگیکافی و اقناعکننده نبوده است. گزارش بررسیهای میدانی و نتایج کاوشهای متمرکز باستانشناختی، حاکی از آن است که تاکنون توضیح منسجمی دربارة زمینههای طبیعی و پدیدههای محیطی شمالِ مرکز فلات ایران از دیدگاه زیستبومشناسی فرهنگی انجام نشده است.
پژوهشهای باستانشناسی در شمالِ مرکز فلات ایران با وجود پیشینهای یکصد ساله، از لحاظ کمّی و کیفی و از حیث پیوستگی و تناوب پژوهشها و حجم انتشارات با دیگر مناطق مهم باستانی ایران هماهنگ نیست؛ مثلاً، گزارشیهایی که از نظر دیرینبومشناختی در مورد اقلیم و پوشش گیاهی جبهة شمالی البرز در منطقة مازندران (Ramezani et al. 2008)، دریاچة ارومیه در شمال غرب ایران (Djamali et al. 2008)، دریاچة زریبار در کردستان (کلینسلی، 1388: 6 و 7؛Stevens et al. 2001; Wasylikowa and Walanus, 2004 )، دریاچة میرآباد در جنوب غرب خرمآباد (Griffiths et al. 2001) یا دریاچة مهارلو در فارس (Djamali et al. 2009) در دست است، دربارة شمال مرکز فلات ایران وجود ندارد. شاید بررسی گیاهان ارتفاعات البرز مرکزی (Klein, 1994) با مباحث محوری مهمی چون جغرافیا، بستر ریختشناختی، اوضاع اقلیمشناختی و جوانب قومشناختی را بتوان یکی از استثناها در این زمینه برشمرد.
از کاوشهای تپة چشمهعلی شهر ری، با وجود گستردگی و سه فصل برنامة پژوهشهای میدانی و حجم فراوان آثار فرهنگی گردآوری شده باید اذعان کرد که جز خبرنامههای کوتاه (Schmidt, 1935; 1936a; 1936b)، تصویرهای یادمانی (اشمیت، 1376: تصویرهای 37 و 38 الف و ب؛ Matney, 1995: figs 10 & 18)، یادداشتهایی برای بازکاوی یافتهها (Matney, 1995)، تکنگاریهای موضوعی (اسفندیاری، 1378) و گزارشهای مبتنی بر بازنگری در تسلسل گاهنگاری (Fazeli et al. 2004) شناخت عمیق و مبسوطتری در دست نیست. شاید عکسهای اریخ اشمیت از محیط و محدودة پژوهشهایش در ری را بتوان مدرکی برای توصیف و مقایسة چشماندازهای طبیعی ـ تاریخی شمال مرکز فلات ایران قرار داد (اشمیت، 1376: تصویرهای 31، 32، 36، 37، 38 الف و 39). با همین دیدگاه باید از بررسی و تحلیل نقشمایههای انتزاعی و به ویژه حیوانی روی برخی محوطههای پیشازتاریخ منطقة تهران یاد کرد که مبنای مقایسههای محیطی و بازسازیهای زیستبومیِ هرچند مختصر قرار گرفته است (Maleki 1968: 43).
مضاف بر آنچه گفته شد، در گزارش نهایی دو محوطة مهم شمال و غرب مرکز فلات ایران، یعنی قره تپة شهریار (Burton Brown, 1979) و محوطة ازبکی نظرآباد (مجیدزاده، 1389) به رغم اهمیت مکانی و تنوع آثار به دست آمده از آنها، به شرح و تبیینی زیستبومشناختی برنمیخوریم. تنها نوشتة نسبتاً مرتبط با مبحث زیستبومشناسی در گزارش نهایی محوطة ازبکی، مقالهای با موضوع باستانجانورشناختی است که بیشتر بر محور معرفی مواد و روشهای تحقیق، ویژگیهای ریختی جانوران شناسایی شده و دستساختههای استخوانی استوار است (مشکور و محاسب، 1389). در گزارش، گمانهزنیهای محدود و کاوشهای مقطعی در برخی از محوطههای شمالِ مرکز فلات نیز توجه ویژه به شواهد و تبیینهای زیستبومشناختی یافتهها مشاهده نمیشود. در قیاس با آنچه گفته شد، پژوهشها و همکاریهای میانرشتهایِ منطقهمحوری که در چارچوب طرح پژوهشی دانشگاه تهران در دشت تهران و به طور مشخص در منطقة ورامین و تپة پردیس قرچک به انجام رسیده است، با معرفی شواهد زمینباستانشناختی (فاضلی نشلی و دیگران، 1384: 40 - 41؛ Coningham et al. 2006: 51-54; Gillmore et al. 2009)، ارزیابی نقش عوارض جغرافیایی در پراکنش سکونتگاهها (مقصودی، فاضلینشلیو دیگران1391) وتحلیلتأثیرساختارهایطبیعی در الگوی استقرار (مقصودی، زمانزاده و دیگران، 1391) از نظر دادهها و تفسیرها، تفاوتهای محسوسی را با اطلاعات موجود از سایر محوطههای منطقه نشان میدهد.
به هر روی، باید اذعان کرد که پژوهشهای کمسابقة دو دهة اخیر در گسترة شمالِ مرکز فلات ایران با موضوع دورة روستانشینی، عمدتاً مباحثی را بر محور معرفی یافتهها (مجیدزاده، 1380 و 1382 الف و 1389؛ فاضلی نشلی و دیگران، 1384؛ فاضلی نشلی و دیگران، 1386؛ حصاری، 1386؛ چایچی، 1386) به دنبال آورده است. در این رهگذر، گاهنگاریهای محلی و منطقهای متعددی با تمسک به مفهومسازی و استفاده و استخدام اصطلاحات خرد و کلان جدید مانند «دورهبندیهای فلات» یا «اعصار گوناگون مسوسنگ» و موارد مشابه دیگر (مجیدزاده، 1382 ب: 59؛ 1389: جدول 1؛ ملک شهمیرزادی، 1374 ب: جدول 5 و 1382: 208؛ Fazeli et al. 2004: Table 3; Fazeli et al, 2005: Table 3) طرح شده و نظریههایی در توضیح دگرگونیهای فرهنگی (مجیدزاده، 1382 ب و 1389: 161 - 178) گاه با انتقادهای جنبی و مقطعی دربارة چنین آرایی (مجیدزاده، همانجا و 1391؛ فاضلی نشلی، 1390)، البته بدون توجه جدی و اساسی بهمسئلههاومباحثزیستبومشناختی،شکلگرفته است.
بااینهمه، در سیر و مسیر پژوهشهای دهههای اخیر باستانشناسی ایران در سایر بخشهای مرکز فلات، پارهای نگرشهای بومشناختی و جستارهای زیستمحیطشناسانه در قالب دستاوردهای حاصل از کاوشهای متمرکز مشاهده میشود. از این منظر بیشترین اطلاعات ما در شرایط فعلی به بخش مرکزیِ فلات ایران محدود میشود. فصل اول گزارش کاوشهای سیلک (گیرشمن، 1379: 17- 21)، فصل دوم گزارش بررسیهای قمرود (کابلی، 1378: 27 - 36)، مقالههایی از طرح بازنگری سیلک (حیدری، 1381؛ همو، 1382 الف و ب؛ همو،1383؛ کاوسیفر، 1383؛ مشکور، 1382؛ تنگبرگ، 1382؛ همو، 1383) و شرح ویژگیهای زیستمحیطی محوطة باستانی قلیدرویشِ قم (سرلک 1389: 13 تا 17) از جمله مواردی است که میتوان دربارة پژوهشهای میدانی در توصیف و معرفی برخی جنبههای زیستبومشناختیِ بخش مرکزی فلات ایران در کنار مطالعات باستانشناختی ذکر کرد.
در بخش غربی مرکز فلات، کاوشهای مستمر دانشگاه تهران در دشت قزوین فقط در اهداف آموزشی و اجرایی باقی نمانده و در مواردی گزارش پژوهشهای زیستمحیطی منتشر شده است (شیرازی و دیگران، 1385). در بخش شرقی مرکز فلات، برنامة بازنگری تپهحصار باعث شد تا امکان تحلیل زمینریختشناختی و بومشناختی این محوطة باستانی مهم در دشت دامغان فراهم شود (Meder, 1989).
4- موقعیت طبیعی و زیستبوم شمالِ مرکز فلات ایران
در تعیین موقعیت و نام مناطق درون واحدهای ریختشناسی فلات ایران بیشتر از مستندات و معیارهای زمینشناختی یا جغرافیایی کمک جسته و استفاده بردهایم. حسن این کار، تشخیص منطقی، آسان و شفاف حدود محیطی و زیستبومی پژوهشها است. استناد به مرزهای طبیعی مانند کوهها، دریاها و رودها، تصویری عینیتر از مرزهای قراردادی و غالباً متغیر اداری یا سیاسی را برای توصیفها و تبیینهای علمی فراهم میکند. در اینجا موقعیت کلی منطقة موردنظر ذیل مفهوم پوششی «شمال مرکز فلات ایران» و سیمای ریختشناختی بخش عمدة آن با عنوان «دشت» و نام متمایزکنندهاش با استفاده از واژة «تهران» طبق توضیحات بعدی تعیین و تشریح میشود.
در کنار کاربرد اصطلاح «دشت تهران» که به دشتی با عوارض پیرامونی مشخص در شمال مرکز فلات ایران اشاره دارد، به دلیل پیشینة تاریخی و موقعیت طبیعی منطقه، از نامهایی دیگر به مانند دشت ری، ورامین و شهریار نیز استفاده شده است؛ اما وسعت کم این مناطق، توسعة فزایندة شهرنشینی و مظاهر زندگی معاصر، نبود مرزهای شاخص جغرافیایی و نیز گستردگی شباهتهای باستانشناختی و پدیدارهای فرهنگی در پهنهای گستردهتر از نواحی یاد شده، از دلایل کافی و موجه ما در استفاده از مفهوم پوششی دشت تهران است. مضاف بر این، کاربرد اصطلاح و مفهوم پوششی دشت تهران از نظر زمینشناختی (Rieben, 1955: 617؛ معتمد، 1358: 7) و زمینریختشناسی (علایی طالقانی، 1381: 45 ، 117 و 275 و شکلهای 1 و 5 فصل 5) بیسابقه نیست؛ بنابراین، در شمال مرکز فلات ایران و در شرق دشت کویر و شمال شرقی کویر مسیله، منطقهای را میتوان در نظر گرفت که با عنوان قراردادی و اصطلاح پوششی دشت تهران از نظر موضعنگاری متأثر از دو عارضة عمده، شامل کوهستان البرز در شمال و حوضة آبریز جاجرود و رودهای کرج و شور در جنوب است (شکل 1). تصادفی نیست که هیوبرت ریبن منطقهای رسوبی را با مرکزیت تهران، به شعاع حدود 16 کیلومتر تا شمال و حدود 32 کیلومتر تا غرب، جنوب و شرق با رود کرج در غرب، جاجرود در شرق و کوهپایههای البرز در شمال، «دشت تهران» میخواند (Rieben, 1955: 617).
ناهمواریهای منطقة تهران شامل سه بخش کوهستانی، پایکوهی و دشت است. کوهستان با ارتفاع بیش از 1500 متر استقرارگاههایی انگشتشمار، پراکنده و ناپایدار دارد، اما اهمیتش در تأمین و تعدیل دما برای نواحی پایکوهی و دشت جنوبی است. ارتفاعات این بخش، کانونهای آبگیر رودهای روان در دشت تهران را در خود دارد؛ از اینرو، عوارض کوهستانی و حوضههای آبگیر در آنها، ویژگیهایی مثبت برای جوامع مستقر درکوهپایهها و دشتپیشرو است.درکوهپایههاوجودمخروطافکنهها (alluvial fan) دلیلی بر تعدد استقرارگاههای روستایی و شهری است. رسوبات دانهدرشت و دانهریز در مخروطافکنهها نفوذ آب به زیر زمین و تشکیل حفرههای زیرزمینی را باعث شده و تدابیر فنی (چاه و قنات) برای استخراج آنها آب کشاورزی و شرب ساکنان را به ویژه در دورههای تاریخی فراهم آورده است (مقصودی و محمدنژاد آروق، 1390: 185 - 206).
در شرق و غرب دشت تهران جاجرود، رود کرج و آبراههای مخروطافکنهها، تأثیرگذارترین جریانهای آبی بر دشت از نظر رسوبگذاری و پراکنش استقرارگاهها بودهاند. این رودها حوضههای آبریز رودهای محلی و در نقاطی آبگیر شاخابههایی متعددند که رد جریانهای گیسویی شکل (braidel channel) آنها در بررسیهای میدانی دیده میشود. حد شمالی دشت تهران به بخشی از دامنههای کوهستانی البرز مرکزی و مرز جنوبیاش به نواحی خشک جنوب ری و ورامین میرسد. رودهای جاری از کوهستان و مخروطافکنهها و تفاوتهای درونمنطقهای، دشت تهران را به محدودهای تعمیمپذیر و همزمان واحدی تقسیمشدنی بهدشتهایکوچکتر چون دشتهای ری، ورامین، شهریار و حتی کرج بدل میکند. در اینجا، در راستای مفهومی که پیشتر از دشت تهران ذکر شد، اصطلاح دشت تهران برای منطقهای به کار میرود که از کرج در غرب تا نواحیشرقی ورامین در شرق گسترده شده است و عمدهترین و فشردهترین مراکز سکونتگاهی را دربر میگیرد.
از نظر ریختشناسی، دشت تهران و نواحی مجاورش چون شهریار، کرج و هشتگرد شکل یکنواختی ندارند. عرصة جنوبی، زمینهایی هموار (با شیب حدود 1 تا 3 درصد) دارد و نواحی شمالی، دامنهها و پستی و بلندیهایی تند (با شیب 15 تا 35 درصد) را شامل میشود. در میان این دو، منطقهای تقریباً مسطح با شیب 3 تا 12 درجه گسترده شده است. شهرهای تهران و ری در این قسمت جای دارند (معتمد، 1358: 7).
در محدودة کوهپایههای شمالی، برجستگیهای منفردی وجود دارد که یکنواختی مخروطافکنة تهران را دگرگون میکند و با انحراف جریانهای آبیِ روان در شیب عمومی شمال ـ جنوب، آنها را به جنوب غرب یا جنوب شرق سوق میدهند. این جریانها (غیر از جاجرود و رود کرج در دو انتهای شرقی و غربی مخروطافکنة تهران) نامنظم و سیلابی و در مقاطعی از سال یا در دورههایی خشکاند. کشاورزی و مسئلة تأمین آب در دشت تهران به دو شیوة زراعت دیم و آبیاری (از طریق رودخانهها و غالباً قناتها) متکی بوده است.
5- بلندیهای شمالی
با نگاهیبهنقشةموضعنگاری شمال ایران، مانع طبیعی بزرگ و ممتدی را میبینیم که با جهتی غربیـ شرقی، دیواری بلند در شمال ایران مرکزی به وجود آورده است. سامانة البرز، قوسی کوهستانی یا تودهای از ارتفاعات بومرنگ شکل را میماند (شکل 1) که مناطق مرکزی ایران را از شمال احاطه میکند. ارتفاع زیاد و پهنای کم البرز آن را پُرشیب کرده است. در جنوبِ دامنة مرکزیِ سلسلة البرز، فلات داخلی با ارتفاعی زیاد گسترده شده و این ویژگی از نسبت اختلاف سطح دو پدیده کاسته است. چینخوردگی و جابهجاشدگیلایهها در البرز بر فعالیت شدید کوهستانی در منطقه دلالت دارد. توسعهیافتهترین بخش البرز از شرقِ مسیر کرج به سوی رودخانة چالوس آغاز میشود. بارزترین برجستگی در مرکز این سامانه، مخروط آتشفشانی دماوند است. حوضههای آبریزِ بخش مرکزی البرز را در شمال، دریای مازندران و در جنوب، مناطق مرکزی ایران شکل میدهد. کشیدگی و امتداد طولی البرز، چشماندازی جالب از دامنههای ناهموار و صخرهای دارد. این جلوة چشمگیر به ناگهان بر دشتی مسطح مشرف میشود. کوهستان چون دیواری پیوسته در شمال و دشت در هیئت تختانهای (terrace) گوناگون، از نظر شکل و ارتفاع و بریدگیهای کمعمق به نواحی کویری میانجامد.
سکونت در البرز و دشتهای جنوبی آن، دورهها و شکلهای متفاوتی داشته است. در دامنههای جنوبیِ بخش مرکزی (ری امروز) استقرارگاههای پراکندهای از دورة روستانشینی شناسایی و کاوش شده است. در دورههای صفویه و زندیه منطقة تهران استراحتگاهی دورافتاده نسبت به شهرهای مرکزی چون اصفهان و شیراز بود. در دورة معاصر، رویدادهای اجتماعی و سیاسی از عوامل پیدایش پایتخت جدید شد. جمعیت دائمی، مهاجرپذیر و روبهافزایش، محدودههای شهر را تا کوهپایههای جنوبی البرز توسعه داده است. سکونت در البرز در بخشهای مرتفعتر به طور سنتی به صورت آبادیهای متشکل از مجموعه خانههای کوچک روستایی بوده است که در کنار مراتع و چراگاهها پدید آمدند، اما گرایشهای جدید استقراری به طرف جادههای جدید و مسیرهای بزرگراهی است. درهرحال، در بسیاری از قسمتهای البرز مرکزی به دلیل شیب تند و ناممکن بودن زراعت، سکونت انسانی به چشم نمیخورد.
6- زیستبوم کوهپایه و دشت
شناسایی نوع و وضعیت آبرفتهای تهران در گرو شناخت دامنههای کوهستانی، نحوه و علل فرسایش آنها و فرآیندهای رسوبگذاری است. کوهپایههای جنوبی البرز به تمامی ناکِشته نیستند، بلکه از درههای کوهستانی خشکترند. سکونتگاههای این نواحی از بادهای کوهستانی و سرمای حاکم بر ارتفاعات در امانند. در چشمانداز پیش روی کوهپایهها زمینهایی با خاک سیلت (silt) و رسوبات شنی گسترده است. این خاکِ حاصلخیز با تلاش و ابتکار فنی برای تأمین آب، آمادة زراعت است. رودخانههای جاری از دامنهها، لایههای فراوان آب زیرسطحی و مناطق سیلابگیر فصلی، سه منبعِ آب دشتِ مقابل کوهپایههاست. از نظر تاریخی گسترة وسیع قناتهای اطراف تهران، بر فراوانی جریانهای آبیِ زیرزمینی و نیز بر تلاش جوامع دشت برای دسترسی به منبع آب دائمیتر در نقاط گوناگون آن و شناخت محدودههای زراعی حاصلخیز دلالت میکند.
دو گونة استقراری در کوهپایههای جنوبی البرز، استقرار دائمی در مناطقِ بهرهمند از خاک و آب زراعی و استقرار فصلی در مناطق قشلاقی (اتراقگاه عشایر کوچرو و دامدار در زمستانها) است. در دورههای تاریخی بقای سکونتگاههای دشت و استمرار اقتصاد کشاورزی و دامپروری و شکوفایی آنها، علاوه بر شرایط طبیعی و محیطی مساعد، به اوضاع سیاسی و اجتماعی منطقه هم بستگی داشت. نیاز مبرم و همیشگی به امنیت و دفاع در برابر گروههای مهاجم و عشایر کوچرو، شکلگیری سکونتگاههایی را باعث شد که موقعیت، ساختار، شکل و پلان آنها در درجة نخست، مبتنی بر تأمین نیازهای دفاعی بود.
نمونة استقرارگاههای ساکنان دشت در شرق و غرب و جنوب تهران، با قدمتی در حدّفاصل دورههای صفوی تا قاجار، به صورت اقامتگاههای فشرده در محدودهای چهارضلعی و قلعهایشکل با باروهای بلند و برجهای مدور، فضاهای مسکونی ساده از خشت و گِل، طویلة حیوانات و حتی قطعات کوچک زمینهای زراعی و برخوردار از آب چاه یا قنات دیده میشود. این دهکدهها و به عبارتی دقیقتر «روستاقلعه»ها، حصارهایی مشرف به بیرون و مانع دید به داخل و برجهایی در گوشهها و گاه در امتداد باروها دارند. بدینترتیب، با خودکفایی نسبی و مقطعی ساکنان، امنیت روستاییان تأمین و اموال آنان در برابر خطرات و تهدیدها حفاظت میشد. امروزه نیز بقایای نسبتاً کامل و متعددی از این نوع استقرارگاهها بهجا مانده است که در بررسی سطحی دشت، از جملة نخستین محوطههای پیشروی باستانشناسان هستند. برخی از ویژگیهای ریختشناختی مظاهر کالبدی این روستاقلعهها عبارت است از:
1. محدودهای غالباً چهارگوش با باروهای مرتفع (عریض در پی و باریک در رأس) و برجهای مدور در گوشهها، دروازهای در میان یکی از باروها (گاه با برجهای جانبی) و مصالح متداولی چون چینه، گِل و گاه خشت؛
2. حجرهها، اتاقها و آغلهای داخل محوطة محصور، پیوسته یا جدا از باروها با مصالح گِل، خشت و بعضاً آجر؛
3. فضای باز داخل قلعهها یا عرصهای برای فعالیتهای روزمره ساکنان و گردآوردن گلهها؛
4. قطعه زمینهای هموار زراعی درون و برون قلعهها؛
5. حلقههای چاه یا قنات عبوری از داخل یا خارج محدودة قلعهها (مصدقی امینی، 1380: 60 ، 64، 69، 101، 208، 212، 217، 161، 340).
جداازروستاقلعههاییکه در گزارشها با عنوان «روستا»، «قلعه» یا «آبادی» آمدهاند، با برخی محوطههای قدیمتر از دورههای تاریخی نیز مواجهایم که به دلیل فرسایشهای طبیعی و تخریبهای انسانی به تودة حجیم خاکبدلشدهاند،امادراصلقلعههاییبودهاند که بعضاً در اسناد اداری با نام «تپه» ثبت شدهاند.سکونتگاههایقلعهایشکل،معرفمرحلهایاز تطور استقرارگاههای ساکنان دشت است که سابقة طرح، ساختوسکونتدرآنها به دورانهایی بسیار قدیمیتر بازمیگردد (پلانول، 1386: 538). برایناساس، محوطههای محصور دوران پیشازتاریخ، پیشنمونة کهن روستاقلعههای مورد بحث محسوب میشوند. در این روستاقلعههادستکمبا تجسّمپدیدةچندصدسالةیکجانشینیمواجهایمکهضمننمایشآثارزندگیمادّیدشتنشینان، شواهدی از افکار و رفتار آنان را نیز در زیستبوم دربر دارد و از اینرو، باید روستاقلعهها را محوطههایی مهم برای پژوهشهای تاریخی، باستانشناختی، باستانمردمشناختی و قومنگاری بهشمار آورد (Fazeli et al. 2009).
کوههای منفردِ پراکنده در مقابل دیوارة البرز مرکزی و در دشت جنوبی آن، از ویژگیهای زمینشناختی منطقه و از عارضههای طبیعی مهم، به ویژه در بررسیهای میدانی است. مشخصة کلی این کوهها عبارت است از: ارتفاع بسیار کم نسبت به کوههای البرز، اما بلند و مرتفع در سطح دشت و مشرف بر نواحی پیرامون؛ ظاهر برجسته و نسبتاً کلهقندی در انواع تک قلهای مانند تخترستم در روستای قجر، تختکیکاوس در آبادی بیدگنه و آق داغ در یوسفآباد شهریار و چند قلهای پیوسته (گاه با درههای بین کوهی) نظیر قصر فیروزه در جنوب شرق تهران، ارتفاعات چهلقز و سنگتراشان در شرق قیامدشت و بزرگراه امام رضا، بیبی شهربانو در ری، باغکوه در پیشوا، آراد در فشاپویه، کفترلو و جارو در شهریار (مصدقی امینی 1394: 197).
هرچند اشاره به این پدیدههای بومشناختیِ مهم در شناسایی موقعیت و بستر شماری از پدیدارهای تاریخی و اسلامی، حاصل بررسیهای میدانی است، دربارة ماهیت زمینشناختی برخی از آنها، اطلاعات اولیهای در دست است؛ مثلاً، ارتفاعات قصر فیروزه در شرق تهران و بیبی شهربانو و نقارهخانه در شهر ری که اصطلاحاً آنها را «پیشکوه البرز» (anti-alborz) میخوانیم، حاصل رسوبهای بیش از هفتاد میلیون ساله، با هستهای از حدود چهارصد میلیون سال پیش و سنگهایی از حدود 140 میلیون سال قبل در حواشی خود هستند (درویشزاده، 1385: 148 تا 150). بهعلاوه، در دامنه و حتی بر رأس آنها آثار و شواهدی از دورههای تاریخی و اسلامی وجود دارد؛ مانند برج خاموشان در جبهة شمالی و بقعة بیبی شهربانو در جبهة جنوبی کوه بیبی شهربانو در ری (مصطفوی کاشانی، 1381 الف: 429 - 479)، گنبد اینانج و برج نقارهخانه در کوه نقارهخانة ری (همان: 443 - 460)، آتشکدههایی از دورة ساسانی در تخت کیکاوس و تخت رستم (سیرو، 1387: 93 - 110؛ مصطفوی کاشانی، 1381 ب: 581 - 586؛ مصدقی امینی، 1380: 254 - 260 و 282 - 287)، سنگنگارههایی در کوه کفترلو (مصدقی امینی، 1380: 106 - 110؛ همو، 1387: 2261 - 263، 265 و 266 و تصویرهای 3 تا 6) و تپههای آبادی گمرگان در کوه جارو در غرب شهریار (مصدقی امینی، 1380: 17 - 29).
7-زیستبوم پهنة جنوبی
بخش گستردهای از منطقة خشک مرکزی را در دورة یخبندان وُرم (würm)5 دریاچهای بزرگ فرا میگرفت (علایی طالقانی، 1381: 280). این سامانة پیوسته با محدودهای برابر با کویر کنونی قم تا نقاط دورتری ادامه داشت، اما امروزه فقط فرودستترین بخشهایش به شکل دریاچههای نمک یا مرداب با نهشته و واریزههای سنگی و سیلت باقی است. دریاچة حوض سلطان نمونهای بازمانده از دریاچهای قدیمی است (معتمد 1376؛ کلینسلی 1388: 52 ـ 59). سطح آب منطقه در دورههای سرد و مرطوبِ کواترنر افزایش و در دورههای خشک بین یخچالی، به مانند وضعیت فعلی کاهش مییافت. با کاهش تبخیر و افزایش رطوبت محیطی و احتمالاً فزونی بارشهای جوی چالههای داخلی پُر آب میشد و زمینة شکلگیری محدودهای دریاچهای فراهم میآمد. خلاصه اینکه حوضههای داخلی در دورههای مرطوب، وضعیت دریاچهای و در دورههای خشک، وضعیت باتلاقی و کویری داشتهاند.6 با این تغییرات حدود بیابانهای داخلی در نوسان بود. در دورههای خشک (بین یخچالی) چالههای داخلی خشک میشد و با گسترش محدودة بیابانها فرسایش بادی توسعه مییافت، اما در دورههای مرطوب (یخچالی) با تشکیل دریاچه در چالههای داخلی و گسترش سطح آب، وسعت بیابانها کم و شاید چنین عارضهای ناپدید میشد؛ پس فرسایش آبهای جاری، جای فرسایش بادی را میگرفت. تناوب رسوبهای دریاچهای و بادی در مقطع برخی چالههای داخلی، مثل لایههای ضخیم نمک و خاک رس قهوهای تا خاکستری رنگ در چالة حوض سلطان و انتساب آن به مراحل سرد و گرم دورة کواترنر، گواه این ادعاست (علایی طالقانی، 1381: 280). دریاچههای فعلی متناسب با فصل، تغییرات گستردهای مییابند. حوضههای آبریز کویر مرکزی به طرف جنوب رشتههای کوههای البرز گرایش دارند و بنا به موقعیت خود، حوضة بزرگ و فراگیری محسوب میشوند.
سه حوضة کوچک غربی شامل مسیله و دو حوضة نزدیک به قم در کنار جادة تهران ـ قم، گسترهای از آب شور هستند. در شمال غربِ کویر مرکزی و در جایی که این پدیده به حدود 10 کیلومتری تهران میرسد، شاهد کاهش تدریجی تختانهای کوهپایههای البرز به سوی منطقة مرکزی هستیم. با نگاهی به مقطع یا برش عرضیدشتتهران،پساز دیوارة مرتفع البرز و افول تند بدنههای سنگی در برخی قسمتها، متوجه دامنههای پُرفرازو نشیبِبرجستگیهایصخرهایدر بستر،واریزههایکوهستانیدرسطحو شیب نسبتاً ملایم رسوبهایی میشویم که به جنوب و کویر مسیله به طور یکنواخت امتداد مییابد (شکل 2). حجم و ضخامت رسوبها از مرکز شهر تهران به طرف ری و ورامین افزایش مییابد و بهتدریج ارتفاع زمین رو به کاهش میگذارد. این وضعیت گویای امتداد ناهمواریهای کوهستانی و تداوم بستر سنگی البرز تا مرکز تهران و فروافتادگی و ژرفای بیشتر زمین از آنجا به سوی ورامین تا مسیله و سپس دریاچة نمک است. به هر روی، بقایای رسوبی ارتفاعات شمالی، بستر اولیة عرضهای جنوبیتر را طی هزارههای گذشته پوشانده است؛ لیکن در بخش نخست به دلیل بالا بودن ارتفاع بستر سنگی، شیب تند آن و نیز شدت تأثیر عوامل فرسایشی، ضخامت نهشتها کم و در بخش دوم با توجه به عمق بیشتر بستر اصلی، کاهش شیب و یکنواختی نسبی در تراز افقی، حجم رسوبها بیشتر است. دیگر، اینکه کوهها در فرآیند فرسایش سبکتر میشوند و به تدریج بالا میآیند و گودیهای داخلی در اثر فشار ناشی از وزن رسوبها فرو مینشیند. این پدیده مصداق بارزی در جنبشهای زمینساختی دورةکواترنرونمونههاییچونچالةحوض سلطان، چالة مسیله و چالة اراک دارد (علایی طالقانی، 1381: 44 و 45).
تصویری که از اقلیم خشک، کم آب و کویری منطقة مسیله (جنوب دشت تهران)، یعنی میانة بخشهای مرکزی و شمالیِ مرکز فلات ایران ترسیم کردیم، با وجود تفاوتهای آشکار با دو بخش پیشین (دشت حاصلخیز و کوهستان مرتفع) وجود محوطهها و آثار باستانی و تاریخی را در این منطقه نفی نمیکند. در واقع، وضعیت طبیعی پیشگفته را به جای آنکه بر نبود استقرارهای انسانی یا بیشباهتی و ناهمگونی سکونتگاههای منطقة جنوبی با نواحی شمالیتر حمل کنیم، باید بر الگوی پراکنش و چگونگی انطباقهای زیستمحیطی تأثیرگذار بدانیم. امروزه در نزدیکی آبادیهای دایرِ کمجمعیت و سکونتگاههای متروک رو به ویرانی، مانند محور ارتباطی ورامین به چرمشهر یا در زمینهای زراعی، محوطهها و آثاری قدیمیتر را میبینیم که بررسیها و کاوشهای علمی چرایی استقرار و چگونگی انطباق و احتمالاً برخی مناسبات درونمنطقهای و برونمنطقهای را بر ما نمایان خواهد کرد. گذشته از ضرورتها و زمینههای ارتباطی دوران معاصر، از دورههای تاریخی و اسلامی شواهدی آشکار از روابط میان منطقهای وجود دارد (شکوهی، 1384: 81 و شکل 1).
8-انطباقهای استقراری در البرز مرکزی
زیستبوم منطقة البرز، امکانات و جاذبههایی ولو محدود برای ساکنانش دارد (فیشر، 1386: 91). در بخشهای مرتفعترالبرزو بیشتر در تختانها، دامنههای درهها، نزدیکی رودخانهها یا دریاچههای کوهستانی جمعیتهایی گردآمدهاند که بیشتر دائمی هستند تا فصلی. شهرک (مرکز طالقان) با آبادیهایی چون لمبران، جوستان، اورازان و گِلیرد در شمال و جنوب رودخانة شرقی ـ غربیِ طالقان (شاهرود)؛ آسارا، گچسر و شهرستانک در شمال کرج؛ مناطق فشم، میگون و آبادیهای پراکنده در اطراف رودهای شمشک، جاجرود، لالون و گرمابدر در شمال تهران و روستاهای منطقة لواسان مانند برگ جهان، نیکنامده و افجه در شمال شرق تهران، نمونههایی از استقرارهای دائمی در عرضهای جغرافیایی بالاتر از کوهپایههای جنوبی البرز هستند.7 در این آبادیها پرورش میوههای باغی و کشت محدود گندم زمستانی، جو بهاره، یونجه و سبزیجات انجام میشود. در بخش جنوبی دامنههای مرکزی بارندگی اندک است و از اینرو، الگوهای کشت نوسانات محسوسی دارد. در نقاطی که بارش برای رشد رستنیها کافی باشد، کشت به طور گسترده دو یا سه بار در سال انجام و در فصول بدون کشت، از حیوانات برای آیش زمین و تأمین مواد مورد نیاز برای کشت استفاده میشود.
در محدودههای کمباران و حتی در درههای مرتفعتر کوهستانی آبیاری به سطحی محدود، ممکن و مقدور تنزل مییابد. در نوع آبیاری، از جریانهایی آبی استفاده میشود که از دیگر نقاط سرچشمه میگیرد. حیوانات اهلی مدتی از سال برای چرا به بیرون از روستا برده میشوند و معمولاً آنها را در پائیز و پس از فصل برداشت به مزارع برمیگردانند. تمایز بین زمینهای آبیاری شده و زمینهای دیم را از الگوی مزارع میتوان دریافت؛ بدین معنا که اراضی آبیاری شده محصور نیستند؛ در نتیجه، با مزارعی گسترده با آبراههها یا سنگهای بزرگ، دال بر تعیین محدودة آنها مواجهایم. در فصلهای خاص برای چرای ثابت از حصارهای موقت استفاده میشود، اما این پدیدهای دائمی نیست؛ زیرا شبانان گاه در طی روز در کنار حیوانات خود میمانند و از آنها مراقبت میکنند. در محدودههای کشت دیم و نیز چراگاههای دایمی، زمینهای مشخص و محصور شدهای وجود دارد. بهطور کلی بازدهی کشاورزی و محصولدهی زراعی البرز در نواحی مورد بحث زیاد است.
چراگاهها از محدودههای سنتی استفاده از زمین هستند. برخی مراتع به مکانهای استقرار جانبی دهکده بدل شدهاند و در ماههای خاصی گروههایی از جمعیتهای روستاهای ثابت، در آنها مستقر میشوند. فاصلة زیادِ 10 تا 25 کیلومتری چراگاهها از روستاهای مادر، آمد و شد روستاییان را به مهاجرتی درونمنطقهای برای گروههای خویشاوند بدل کرده است. مهاجران شیوة استقرار خود را بیشتر بر اساس چادرنشینی و در مواردی بر پایة ساختوسازهای دائمیتر با مصالح بومی قراردادهاند. آنان علوفة وحشی اطراف این مراتع را درو و در آنها گندم و جو کشت میکنند.
آبوهوای زمستانی البرز، حتی در بخشهای میانی، امکانی برای زیست حیوانات باقی نگذاشته است و تنها در صورتی که اصطبل یا طویلهای برای آنها تدارک دیده شود، میتوانند در این منطقه زندگی کنند. علاوه بر طویلههای ساخته شده از چوب و الوار، گاهی از غارهای کوهستانی یا تورفتگیها و پناهگاههای نیمه زیرزمینی برای نگهداری حیوانات استفاده میشد.
در کنار کشاورزی و دامپروری محدود، سومین متغیر تأثیرگذار بر بقای دهکدههای کوهستانی البرز، مسیرهای تجاری در امتداد شکافهای شمالی ـ جنوبی است. قرارگیری در کنار یکی از این مسیرها منافع اقتصادی و رونق مبادلات را برای ساکنان به دنبال میآورد (فیشر، 1386: 92).
9-دورة روستانشینی
شناسایی، نامگذاری و بررسی تسلسل دورههای فرهنگی در پژوهشهای پیشازتاریخ مرکز فلات ایران، از مباحث محوری باستانشناسان فعال در این عرصة جغرافیایی و دیگر پژوهشگرانی است که طی هفتاد سال گذشته درصدد تدوین گاهنگاریهای منطقهای یا تطیبقی بودهاند. تعیین و کاربرد اصطلاحات و تبیین دلایل و مستندهای آنها، همواره محل نقد (McCown, 1942؛ مجیدزاده 1382 ب؛ ملک شهمیرزادی، 1374 ب)، بازنگری (مجیدزاده، 1389: 161 - 178؛ Fazeli et al. 2005)، گاه مناقشه و زمانی مستمسک طعن و کنایه (فاضلی، 1390: 11، 23 و 24؛ مجیدزاده، 1391) بوده است. در اینجا صرفنظر از واژهها و اصطلاحات مطرح شده تاکنون، از عنوان «دورة روستانشینی» برای بُعد زمانی مدّنظر کمک میطلبیم و بهره میجوییم.
دورة روستانشینی را فرانک هول (1381: 50) برای توصیف دورة یکجانشینیهای روستایی و توسعة کشاورزی و دامپروری و شکلگیری پیچیدگیهای اجتماعی در غرب ایران و آسیای جنوب غربی در فاصلة 8 تا 4 هزار سال پ.م پیشنهاد کرده است. تا پیش از این، برای اشاره بر شکلهای قدیمیتر یا جدیدتر روستاهای اولیه، از اصطلاحاتی چون نوسنگی و مسوسنگ یا اسامی دورهها یا زیردورههای برگرفته از نامهای محلی یا جغرافیایی استفاده میشد. آشفتگیهای گاهنگارانه و مفاهیم گمراهکنندة این اصطلاحات باعث شد تا به رغم توالیهای فرهنگی جداگانه در هریک از مناطق ایران و دشواریهای تطبیق زمانی هرکدام از آنها، اصطلاح فراگیر دورة روستانشینی مطرح شود. هول (1381: 53 و جدول 1) این دورة درازآهنگ را به چهار مرحلة آغازین، قدیم، میانه و جدید تقسیم میکند. ما از اصطلاح دورة روستانشینی، بدون تأکیدی خاص بر تقسیمبندیهای فرعی، برای مدت زمانی سه هزارساله از حدود 6 تا 3 هزار پ.م در شمال مرکز فلات ایران استفاده میکنیم.
قدیمیترین نشانة حضور و فعالیت معیشتی انسان در شمال مرکز فلات ایران، از حوضة مسیله در جنوب دشت تهران به دست آمده و به چند دستافزار سنگی از جنس ریولیت (rhyolite) و به ویژه خراشندهای (scraper) از دورة پارینهسنگی میانه با قدمتی در حدود 45 تا60 هزار سال پیش مستند است (ملک شهمیرزادی، 1374 الف: Malek Shahmirzadi, 1994). با توجه به بستر زمینشناختی و شرایط زیستبومی و نیز کشف نمونههایی از ابزارهای تخصصی به نظر میرسد مسیله در دورة پارینهسنگی میانه، منطقهای خالی از سکنه نبوده است و گروههای کوچک شکارورز در ایام مناسب سال از این زیستگاه طبیعی با شکار حیوانات (به احتمال قوی پستانداران سمدار مانند آهو، غزال، گورخر، اجداد اهلی نشدة بز و گوسفند و شاید گاو) نیازهای غذایی خود را تأمین میکردند (ملک شهمیرزادی، 1382: 124).
هرچند از آثار سنگوارهای یا سنگی کهنتر تاکنون گزارشی منتشر نشده است، به استناد اطلاعاتی که از برخی مناطق مجاور با دشت تهران چون دماوند در شرق و کاشان در جنوب در دست است، احتمال کشف شواهد مشابه یا همزمان را نمیتوان بعید دانست. ضمن اینکه دربارة موانع یا دلایل وضعیت موجود باید به پدیدههایی چون رسوبات ضخیم رودخانهای یا سیلابی، گسترش بیرویة پدیدههای شهرنشینی و صنعتی و انجام نشدن بررسیها و کاوشهای متمرکز بر شناسایی بقایایی از زمان انسان راستقامت به بعد اشاره کرد. بنابراین، در حال حاضر پس از دستافزار حوضة مسیله از نظر سیر زمانی تا حدود 37 هزار سال و به سخنی تا دورة روستانشینی قدیم (حدود 6 هزار پ.م) اثر و نشانی از محوطهها و فرهنگهای پیشازتاریخی در محدودة دشت تهران در دست نیست. با وجود این، در تسلسل گاهنگاری شمال مرکز فلات باید از محوطههایی چون قلعه عسگر دماوند با مصنوعاتی سنگی از دورة فراپارینهسنگی (کابلی، 1378: 20) و لایة اول تپة سیلک کاشان (گیرشمن، 1379: 23 - 35) با شواهدی از دورة آغاز روستانشینی (حدود 7 هزار پ.م) یاد کرد.
محوطههای دورة روستانشینی شمال مرکز فلات، متعدد و در بخشهای گوناگون جغرافیایی آن پراکندهاند. دستکم در ده محوطه، حفریات باستانشناختی (گمانهزنی و کاوش گسترده) انجام شده و شواهد معماری و مدارک سفالی آنها، ولو بهطور محدود منتشر شده است؛ از جمله در محوطههای باستانی چشمهعلیِ شهر ری (Matney, 1995)، اسماعیلآبادِ ساوجبلاغ (حاکمی، 1328؛ Talai, 1983)، قره تپة شهریار (BurtonBrown, 1979)، تپة پوئینک ورامین (ملک شهمیرزادی، 1376)، یان تپه و جیران تپه در محوطة ازبکیِ شهرستان نظرآباد (مجیدزاده، 1389)، تپة پردیسِ قرچکِ ورامین (فاضلی نشلی و دیگران، 1384؛ همو، 1386)، تپة مافینآبادِ اسلامشهر (چایچی، 1386)، تپة شغالی در پیشوای ورامین (حصاری، 1386) و تپة معینآباد8 در جنوب ورامین و شمال شهر جوادیه، شواهدی مستند از استقرار در روستاها به دست آمده است. در واقع، آثار سکونتگاههای دورة روستانشینی قدیم، بخش مهمی از اسناد باستانشناسی دشت تهران است.
10- انطباقهای استقراری دورة روستانشینی
تمامی محوطههای پیشگفته در نزدیکی منابع آب محلی یا در امتداد مسیرهای آبی منطقه واقع شدهاند. این منابع یا جریانهای آب، بیشر شاخابهها یا آبراههایی منشعب از رودخانههای عمده یا مسیلهای دائمی واقع در کنار و امتداد حوضههای آبریز بخشهای گوناگون شمال مرکز فلات هستند؛ مثلاً، تپة چشمهعلی در کنار چشمهای طبیعی و در بخشی از اراضی حاصلخیز منطقة ری قرار گرفته است. یان تپه در فاصلهای اندک در جنوب آبراه خررود و ناحیهای مناسب برای کشت گندم، جو و ذرت قرار دارد. در محوطة گودبرداری شدة بزرگی در شمال شرقی تپة مافینآباد، بقایای قطور و حجیم رسوبات رودخانهای شناسایی شده است که نشان از رودی بزرگ دارد (چایچی امیرخیز و مصدقیامینی، 1385). بر اساس نقشههای جغرافیایی و موقعیت آبراههای منطقه، رودخانة کرج و شاخابههای آن در امتداد شمال غربی به جنوبشرقی، مهمترین جریان آبی در محدودة مافینآباد بوده است. تپههای پردیس و پوئینک در حومة غربی جاجرود و شاخابههای فرعی آن، تپة شغالی در امتداد جنوبی جاجرود و قره تپه در بخش غربی رودخانة کرج در شهرستان شهریار سایر نشانههای استقرار روستانشینی دشت تهران در حاشیة رودخانهها هستند.
موقعیت و بستر محیطی محوطهها و معماری آنها بر وجود استقرارهای دائمی در کنار زمینهای هموار و کشتپذیرِ نزدیک به منابع آب جاری از ارتفاعات شمالی دلالت دارد؛ بنابراین، گرچه دربارة چگونگی تبدیل گروههای شگارگر و گردآورندة غذا (نمونة حوضة مسیله) به اجتماعات یکجانشین و تولیدکننده در دشت تهران اطلاعی نداریم، میتوان گفت زمینههای بالقوة طبیعی برای هر دو رویکرد معیشتی در این دشت یا بخشهایی از آن وجود داشته است. چشمانداز خشک و بیآب کوهپایهها و بخشهای مرتفع دشت در تابستان، تعارضی آشکار با اراضی سرسبز اطراف چشمهها و نهرهای فصلی جاری از نواحی کوهستانی دارد.
ابعاد و اندازة محوطهها، نظام معیشتی مبتنی بر دامداری و کشاورزی، ماهیت پلان و مصالح به کار رفته در فضاهای معماری و تفکیک در کاربری آنها، شواهد چکشکاری و فناوری ذوب و ریختهگری مس، تفاوتهای منطقهای در سنن تدفین و تخصصگرایی در سفالگری و توجه به نمادسازیها و انتقال پیام، برخی از مدارک باستانشناختی را برای بررسی جوامع خودگردان روستایی تشکیل میدهد. مشابهتهای فنی در دستاوردهای مادّی، مانند سفال و معماری و طرحها و الگوهای رایج آنها از یک سو و قرارگیری استقرارگاهها در کنار مسیرهای ارتباطی و نزدیکی شماری از آنها به همدیگر از سوی دیگر، به علاوة نویافتههایی دربارة پراکنش و روابط بین محوطهها و جابهجاییهای استقراری بین آنها و شناسایی آثاری از نهشتههایی در ابعاد فضایی مشخص با تفسیرهای زمینباستانشناختی، مباحثی گستردهتر را در برابر ما میگشاید؛ مثلاً، سه محوطة جیرانتپه و یانتپه (در فاصلة 300 متری از هم) و گوموشتپه در نزدیکی هر دوی آنها در محوطة ازبکی (مجیدزاده، 1389) و محوطة پیشازتاریخی گازُرسنگ (طبق بازدید بقایای تخریب شده در تابستان (1388) در چند کیلومتری غرب یانتپه با شباهتهای بسیار در گونههای سفالی، مصالح معماری و شیوههای تدفین، نمونهای مناسب برای بررسی علل و الگوی پراکندگی مکانی و ردهبندی استقرارگاهها و روابط درونمنطقهای آنها در دشت نظرآباد و حتی بررسی ارتباطات برونمنطقهای با دشت قزوین است؛ مثال دیگر، شناسایی مقطع فضایی چارگوش با رسوبات متراکم ماسة نرم در عمق حدود 4 متری از سطح زمینهای اطرافِ تپة پردیس است که حفار محل با توجه به مشخصات این فضا و استنباط افزایش و کاهش دورهای آب در آنجا و همزمانی تقریبی چنین پدیداری با مرحلة قدیم دورة روستانشینی، از وجود آبراهی مصنوعی و مدرکی دال بر شیوة کهن آبرسانی در دشت تهران سخن میگوید (فاضلی نشلی و دیگران، 1384: 40 و 41).
از نظر سکونتی، مشخصة دورة روستانشینی ساخت خانهها و فضاهای معماری چند اتاقه، چهارگوش و کوچک با مصالح چینهای و خشتی ساده، گاه با اندود گِل و استفاده از رنگ اُخرا برای دیوارهاست. ضمن اینکه شیوة معیشتی مردم این دوره، بر اقتصادی ترکیبی و متشکل از نگهداری بز و گوسفند اهلی و کشت غلات استوار بود. جمعیت این روستاها به ندرت از دویست نفر فراتر میرفت (Matney, 1995: 28). احتمالاً در جامعة دورة روستانشینی عناصر کوچرو وجود داشتهاند، اما برای باستانشناسان هیچ اثر و نشانی از آنها باقی نمانده است. به خاک سپردن مردگان به شکل اجساد منفرد در گودالهای ساده در زیر کف خانهها و حیاطها از ویژگیهای تدفین دورة روستانشینی است که ارتباطی سازهای با پدیدارهای معمارانه نداشته است، اما با توجه به بررسی مشخصههایی چون موقعیت، شکل، اندازه و طرح کلی تدفینها و اشیاء همراه اجساد، میتوان به دادههایی برای بازسازی ساختار اجتماعی و درک باورها و بینشها و نمادهای مردمان آن دوره دست یافت.9
11- نتیجه
در سامانههای زیستی شاهد برهمکنشهایی بین جمعیتهای انسانی، جانوری، محیط و زیستبوم یک منطقه برایبهرهبرداریازمنابع مادی، استخراج و مصرف انرژی هستیم. باستانشناسان با مدلهای زیستبومشناختی مرزهای طبیعی و قلمرو زندگی انسانها را تبیین و فرهنگهای منطقهای را بر مبنای بافت زیستمحیطی آنها مقایسه میکنند. در این رویکرد باید بازتاب ناهمگونیهای (ولو کوچک) زیستمحیطی را در ساختارهای فرهنگی انتظار داشت و حدود طبیعی را ملاک تشخیص گسترة مناطق فرهنگی و مرزبندیهای بینمنطقهای قرار داد؛ لذا، بررسی دقیق محیطزیست و تقسیم آن به مناطق گوناگون بنا بر منابع و تواناییهای زیستی، باید پیش از تعیین حوزههای فرهنگی صورت گیرد و بررسیهای میدانی بر پایة آن انجام شود.
زیستبومشناسی فرهنگی، علاوه بر مؤلفههای طبیعی و عوامل زیستی و برهمکنشهای بین زیستبوم و موجوداتزنده،درپیشناختروندهایانطباقجوامعانسانیبامحیطزیست است و در این رهگذر با نظریههایی در روشهای گردآوری غذا، سازماندهی فضایی، اندازه، شکل و ساختار گروههای اجتماعی و سیاسی، شیوههای آمیزشوتولیدِمثل،کُنامهایزیستی (environment niche) و چارچوب رفتارهای جوامع در برابر محیطزیست، رویکردهاییناظربرتفسیر تطور فرهنگی دارد. با اینکه دیدگاههای زیستبومشناسانه راهبردهای تفسیری تامی در باستانشناسی نیستند، حتی منتقدان نیز بر اهمیت عوامل آن در توضیح تغییرات فرهنگی تأکید دارند.
بررسی سازوکارهای استخراج انرژی از طبیعت و توزیع آن در جامعه، رابطهای سیستمی را با زیستمحیط مینمایاند که در باستانشناسی به مدل حوزة گیرش محوطه (site catchment)، به معنای محدودة استفاده از محیطزیست، معروف است. در این مدل درک روابط بین پیچیدگیهای فناورانه در محوطه یا منطقهای باستانی و گستردگی حوزة طبیعی ساکنان آن دنبال میشود. پنداشت آن است که فناوری پیچیدهتر و سازمانیافتهتر، به معنی گستردگی حوزة استفاده از منابع زیستمحیطی است. باستانشناسان با پی بردن به سطح فناوری استفاده از منابع زیستمحیطی در محوطههای باستانی، تعیین تقدم و تأخر پیچیدگی بین فرهنگهای مناطق گوناگون را جستجو میکنند.
شمال مرکز فلات ایران که دشت تهران بخش گستردهای از آن است، به لحاظ اقلیم و زیستمحیط، متأثر از زیرساخت زمینشناختی و عوارض طبیعی پیرامونی است. حدود و عرصة دشت تهران، بنابر عواملی که گفتیم و سیر تحولات خاص آنها طی زمان، به تدریج، شکلگیری پدیدههایی زیستبومشناختی را موجب شده و این الگوی زیستبومی نیز خود زمینهساز گرایشها و انطباقهای استقراری در دورههای گوناگون و از علل مؤثر بر روند تطور فرهنگها شده است. با این نگرش باید بر لزوم اجرای تحقیقات جدید با دیدگاههای زیستبومشناختی و بازنگری برخی محوطهها تأکیدکرد و مطالعات دیرین اقلیمشناسی و گَردهشناسی را نیز بخشی از فرآیند شناخت و بازسازی شرایط فرهنگی و اجتماعی دورة روستانشینی دانست.
از حدود هفت هزار سال پ. م و پس از تحولاتی که منشأ و روند و جوانب فرهنگی آن هنوز بر ما روشن نیست، اما بستر زیستبومشناختی آن تا حدّی روشن است، اجتماعات انسانی در بخشهایی از دشت تهران مستقر شدند که امکان دسترسی به منابع آب و خاک حاصلخیز در آنجا فراهم بود. این جوامع از سادهترین مصالح بومی، یعنی خاک، آب، ماسه، شن، کاه و چوب استفاده میکردند و در مسکنهایی به شکل اتاقهای مجتمع و گاه دارای فضاهای روبازِ حیاطمانند میزیستند.
جریانهای آبی، اراضی زراعی و راههای ارتباطی، نزدیکترین پدیدههای پیرامون استقرارگاههای دورة روستانشینی بودند. تأثیر بایستگیهای ناشی از زندگی یکجانشینی منحصر به شیوههای استقراری نبود. برای تأمین نیازهای معیشتی و نوع بهرهبرداری از زمین نیز تغییرات و ابتکاراتی نسبت به روشهای گذشته پدید آمد. تجارت و آبیاری اراضی زراعی، ظهور نظامهای اقتصادی و اجتماعی خاص آنها را در پی داشت. بنابراین، به نظر میرسد شرایط تقریباً یکنواخت زیستبومشناختی در قسمتهای گوناگون دشت تهران، انطباقهای فرهنگی مشابهی را برای جوامع دورة روستانشینی به دنبال آورد.
تشکّر و قدردانی
از آقای دکتر کامیار عبدی به خاطر تقبل زحمت بازخوانی، یادآوری برخی منابع و موارد فنی و از آقای دکتر مهران مقصودی برای کمک در تهیة چند منبع دیرین اقلیمشناختی سپاسگزاری میشود.
پینوشت
1. زیستبومشناسی انسانی، شاخهای از زیستبومشناسی و ترکیبی از زیستبومشناسی و انسانشناسی است که با پرداختن به زیستبومهایی که انسان در آن حضور دارد، ارتباط نظاممند بین فرهنگ انسان و زیستبوم اطرافش را بررسی میکند (عبدی، 1380: 15 و 14؛Butzer, 1982). فرق زیستبومشناسی انسانی با دیگر شاخههای زیستبومشناختی که گیاهان و جانوران موضوع کار آنهاست، در مقولة فرهنگ و رفتارهای برآمده از آن است. علاوه بر ارتباط فرهنگ و محیطزیست، پژوهشگران با توجه به فرآیندهای جمعیتی و ساختار اجتماعی با تأکید بر پژوهشهای تطبیقی و بررسی جامعه از دیدگاههای همزمانی (synchronic) و درزمانی (diachronic) رویکرد «انسانشناسی زیستبومشناختی» را شکل دادهاند و در چارچوبی ماتریالیستی دامنة فعالیتهای انسان در محیطزیست را ارزیابی میکنند (اُرلُف، 1386). در زیستبومشناسی محض تبادل ماده و انرژی بین اعضاء یک زیستبوم، یعنی گیاهان و جانوران و بررسی کمّی آن اهمیت دارد و هدف آن فروکاستن برهمکنش موجودات زنده به میزان ماده و انرژی مبادله شونده بین آنهاست، اما در زیستبومشناسی انسانی علاوه بر متغیرهای کمّی ماده و انرژی (وایت، 1379: 70 - 76)، متغیر مهم رد و بدل اطلاعات نیز مطرح است. همین عامل پژوهشهای زیستبومشناسانة فرهنگی را پیچیده میکند.
2. محیطزیست یا اکوسیستم: نظامی محدود به گروه معینی از موجودات زنده با برهمکنش مؤلفههای زیستی و غیرزیستیِ محیط.
3. زیستبومشناسی فرهنگی، حوزهای پژوهشی در انسانشناسی است. این رویکرد بررسی روندهایی است که جوامع انسانی از آنها برای انطباق با محیط پیرامون خود بهره گرفتهاند. این نظریه را جولیان استیوارد ابتدا در کتاب نظریة تغییر فرهنگ: روششناختی تطور چند راستا و بعد در مقالة «مفهوم و روش زیستبومشناسی فرهنگی» (Steward, 1955;1968) مطرح کرد. امروزه ملاحظات جبرباوری در زیستبومشناسی با کاربست موفقیتآمیز نظریههای انسانشناسی تعدیل شده و این رویکرد علمی در زیر بنای پژوهشهای باستانشناسی و جغرافیایی مفهومی کاملاً مفید یافته است (عبدی، 1380: 16).
4. زیستبومشناسی انسانی: بررسی کلی برهمکنشهای انسانی در محیط.
5. وُرم (würm) نام آخرین و جوانترین دورة یخچالی منطقة آلپ در اروپا است که قدمت آن به حدود 11500 تا 10000 سال پیش باز میگردد.
6. به اینگونه دریاچهها پلوویال (pluvial) میگویند و منظور از آن، دریاچهای است که بر اثر وقوع دورهای مرطوب و پُر باران، بهویژه در دورة پلهایستوسن (Pleistocene) و در مرحلة یخبندان ایجاد شده باشد.
7. تاکنون بررسی باستانشناختی جامع و هدفمندی در دامنهها و کوهپایههای جنوبی البرز، بهویژه بخش مشرف بر دشت تهران انجام نشده است، اما به استناد تنها بررسی باستانشناختی نسبتاً فراگیر (از لحاظ شناسایی و مستندسازی) فهرستی کلی از محوطهها و پراکنش آنها (پژوهشنامه، 1381) و تحلیلی محتوایی از برنامة انجام شده (مصدقی امینی، 1391) در دست است.
8. طبق بازدید فرشید مصدقیامینی حین کاوش آقای دکتر مرتضی حصاری در معینآّباد و گفتگو با ایشان.
9. در بیشتر محوطههای مرکز فلات، جدا از تفاوتهای جزئی، برخی ویژگیهای مشترک قابل شناسایی است. در چشمهعلی (ری) و حصار (دامغان) اجساد را به پهلوی راست و با پاهای جمع شده و به نظر حفار، رو به طلوع یا غروب آفتاب دفن میکردند (Matney, 1995: fig. 4). در کنار تدفینها دستساختههایی چون ظروف سفالی منقوش، زیور آلاتی از مهره و سنگهای گوناگون و مس کشف شده است. کودکان در ظروف سفالی دفن میشدند. در سیلک (کاشان) همراه تدفینهای دورة روستانشینی آغازین، اشیاء تدفینی قرار داده نشده است، اما آثاری از گِل اُخرا بر روی اسکلتها دیده شده است (گیرشمن، 1379: 24). هرچند در بیان سابقة چنین رسمی گاه به سنن قدیمی دورة فراپارینهسنگی و آغاز نوسنگی در نقاطی مانند غار کمربند در ساحل دریای مازندران اشاره میشود (Matney 1995: 28)، احتمال کاربرد گل اُخرا برای مقابله با بوی جسد در حال تجزیه بعید نیست.
تصاویر
شکل 1. موقعیت دشت تهران و عوارض طبیعی اطراف آن (Bahrambeygui 1977 fig.1.3)
شکل 2. برش عرضی بخشی از شمال ـ جنوب دشت تهران (Bahrambeygui 1977: fig. 1.4)