Document Type : Research Paper
Author
Assistant Professor, Department of Archaeology, University of Tehran
Abstract
It has been proposed that some structures at Persepolis served as calendarical or astronomical mechanisms. Despite a general lack of evidence of such functionality at the site, a stone slab in the Central Palace (the Tripylon Gate) has been claimed as evidence supporting this theory. The chiseled signs on this slab have been interpreted as symbols indicating the precise time of the spring equinox (March 21) marking the beginning of the new year. The suggestion that the Central Palace served as an ancient observatory, however, requires a closer inspection. To properly interpret the intended function of this stone and its mysterious signs, it must be studied in the context of archaeological and architectural investigations.
Keywords
- 1. مقدمه
کاربری بناهای تخت جمشید از آغاز موضوع مورد علاقۀ باستانشناسان و پژوهشگران بوده است. بحث کاربری نجومی یا تقویمی تخت جمشید نیز نمونهای از همین کاربریهای پیشنهاد شده برای تخت جمشید است. یکی از نخستین کسانی که این نظریه را به طور جدی مورد بحث قرار داد، ولفگانگ لنتس (Wolfgang Lentz) بود که تخت جمشید را مکانی با کاربری نجومی و تقویمی معرفی کرد.1 از سوی دیگر، کاربری تخت جمشید به عنوان مکانی برای برپایی جشن نوروز، توسط پژوهشگرانی از جمله هرتسفلد2، گیرشمن (1346: 154، 205)، پوپ (1957: 123-130) و موله (1363:14) مطرح گردید. به دنبال مطرح شدن موضوع ارتباطنجومیبناهایتختجمشید،برخیبهمنظوریافتنشواهدیبرایکاربرد تقویمی و نجومی در محل به جستجو پرداختند. شلوسر و گروپ به همراه لنتس به جهت قرارگیری ساختمانها و همراستا بودن آنها استناد کردند.3 همچنین تفسیر نقش حملۀ شیر به گاو از سوی هارتنر (Hartner, 1965)، نیز بر اساس نظریۀ ارتباط تخت جمشید با مفاهیم نجومی بود.
چندی بعد، کاخ مرکزی تخت جمشید (سه دروازه) [تصویر 1] مورد توجه کسانی قرار گرفت که در جستجوی چنین شواهدی برای تأیید کاربری تقویمی و نجومی تخت جمشید بودند. این کاخ که از نظر مکانی، تقریباً در مرکز سکوی تخت جمشید قرار گرفته، به نامهای گوناگون خوانده شده است، همچون کاخ سه دروازه (Tripylon Gate)، تالار شورا (Council Hall) و کاخ مرکزی (Central Palace).4 تالار مرکزی این بنا با اندازههای 46/15 در 46/15 متر، تالاری مربعشکل است که چهار ستون بزرگ سنگی در آن قرار داشته است (اشمیت 1342: 112؛ شهبازی 2535: 58).
1- نمای عمومی از تخت جمشید، کاخ مرکزی در میانۀ تصویر (عکس از نگارنده).
آنچه توجه برخی پژوهشگران را به این کاخ جلب کرد، سنگ مسطح و چهارگوشهای بود که درست در مرکز تالار اصلی بنا، روی زمین قرار دارد. [تصویر 3] روی این سنگ، دایره و خطوطی کندهکاری شده که از دید برخی، آن طور که باید و شاید از جنبۀ علمی به آن توجه نشده بود (ذکاء 1377: 56). سنگ میانی کاخ با اندازههای 75 ×71 سانتیمتر (شهبازی 2535: 62)، در زمان کاوشهای ارنست هرتسفلد از زیر خاک بیرون آمد. هرتسفلد این سنگ را Measuring stone نامیده بود که در ترجمۀ فارسی کتاب اشمیت، به صورت «سنگ اندازه و سنجش» ترجمه شد.5 بعدها این سنگ به دلیل نقش دایره و خطهای روی آن از سوی نظریهپردازان کاربرد نجومی تخت جمشید به عنوان یک شاخص نجومی تعبیر گردید.6
2- سنگ چهارگوش میانی در کاخ مرکزی با نقش دایره و خطوط کندهکاری شدۀ روی آن، (عکس از نگارنده).
برخی از هواداران این نظریه که کاخ مرکزی و سنگ میانی آن را دارای کارکرد نجومی میدانند، بر این باورند که در نخستین روز فروردین، هنگام بر آمدن آفتاب از پشت «کوه مهر» (کوه رحمت تخت جمشید)، نخستین پرتو خورشید از روزن یا شکافی به درون تالار و دایرۀ کنده شده بر سنگ میانی آن میتابیده و با رصد آن، آغاز بهار و اعتدال بهاری و همچنین زمان دقیق «نوروز» تعیین میشده است (ذکاء 1377: 55-57). بنا بر این نظریه، این سنگ نشانهدار، ابزاری نجومی است (مانند زمانسنج آفتابی) که توسط مغان و ستارهشناسان هخامنشی برای محاسبه و رصد حرکات خورشیدی و اندازهگیری پرتوهای آن در آغاز بهار و پاییز ساخته شده است.7
سنگ میانی این کاخ به عنوان مدرکی برای اثبات کاربرد نجومی و تقویمی تخت جمشید معرفی شد و به دلیل کندهکاریهای روی آن، یک شاخص نجومی تلقی گردید. حتی باعث شد تا بنای خود کاخ نیز به دلیل وجود یک «شاخص نجومی» در آن، به عنوان «رصدخانۀ تخت جمشید» معرفی شود.8 این نظریه باعث شهرت کاخ مرکزی و به ویژه سنگ مربع شکل آن شد و به دنبال آن، کاربرد نجومی و رصدی بنا همچون حقیقتی اثبات شده، پذیرفته شد. امروزه بسیاری از راهنماها و تورگردانها در محل، بدون شناخت کافی از موضوع، این مکان را به عنوان رصدخانۀ تخت جمشید به بازدیدکنندگان و جهانگردان معرفی میکنند و حتی برخی پژوهندگان و مردم عادی نیز چنین نظری را بدون درک کامل آن پذیرفتهاند. در نتیجۀ این گفتهها، مفهومی نادرست و غیرعلمی در ذهن همگان شکل گرفته است.
این نظریه دارای چند اشکال مهم است که در این مقاله به اختصار به آنها پرداخته میشود.
1- زمان آغاز سال نو
نخستین اشکال این نظریه این است که در آن از نوروز به عنوان آغاز سال نو یاد شده است. اما بر خلاف باور همگان، آغاز سال نو در دورۀ هخامنشی روز یکم فروردین (برابر 21 مارس و اعتدال بهاری) نبوده، بلکه آغاز سال نوی «اداری و رسمی» در تقویم هخامنشی زمانی متغیر داشته است (رزمجو 1379: 180). بنا بر مدارک بر جای مانده، زمان آغاز سال نو در دورۀ هخامنشی از 21 اسفند (12 مارس) تا 9 اردیبهشت (29 آوریل) در نوسان بوده است (همانجا: 179-180). دلیل این امر این است که تقویم رسمی هخامنشی، مانند تقویم بابلی بر پایۀ گردش ماه بوده، نه خورشید و در واقع یک تقویم قمری به شمار میرفته است.9 در آن دوره، برای تعیین زمان آغاز سال نو، محاسبههای ریاضی به کار برده میشد. با بررسی هزاران گلنوشتۀ تاریخدار به دست آمده از بایگانیهای تخت جمشید و بابل و همچنین بایگانیهای دیگر در میانرودان، میتوان دریافت که در سرتاسر دورۀ هخامنشی، آغاز سال نو تنها یکبار با اعتدال بهاری آغاز شده که آن هم سال سوم پادشاهی کمبوجیه است.10 این یعنی سالها پیش از آغاز به ساخت تخت جمشید به دست داریوش. دلیل این همزمانی هم، نه بر اساس زمان اعتدال بهاری، بلکه به دلیل کبیسههای پیشین و محاسبۀ تقویمی روزها بر اساس گردش ماه بود. اما آنچه مشخص است این است که بر اساس شواهد نوشتاری، محاسبۀ سال نوی رسمی هخامنشی بر اساس تقویم قمری انجام میشده، نه تقویم خورشیدی.11 در نتیجه، سال نوی «رسمی» دستکم از سال سوم کمبوجیه تا پایان دورۀ هخامنشی، هرگز با یکم فروردین برابر نبوده است. این نکته با نظریۀ تابش نور بر سنگ مرکزی کاخ و ثابت بودن زمان اعتدال بهاری در روز یکم فروردین جور درنمیآید.
2- تغییر محور چرخش زمین
نکتۀ دیگر، تغییر محور چرخش زمین است. امروزه، زاویۀ تابش آفتاب در روز یکم فروردین به دلیل تغییر وضعیت محور زمین در دو هزار سال گذشته، دیگر آن زاویهای نیست که در زمان داریوش بوده است. این موردی است که با وجود اهمیت فراوان، در بسیاری از نوشتههای باستان-ستارهشناسی شبه علمی نادیده گرفته میشود.
3- مکان قرارگیری سنگ و زاویۀ تابش
دومین مشکل اصلی این نظریه این است که اگر امروزه پرتو خورشید بر این سنگ و دایرۀ کنده شده روی آن میتابد، به این دلیل است که بنای کاخ مرکزی ویران شده، دیوارها و ستونهای آن فروریخته و سنگ میان کاخ در برابر تابش آفتاب قرار گرفته است. در صورتی که در زمان هخامنشی، دیوار بسیار قطور کاخ، مانع از رسیدن نور به آن نقطه میشده است. [تصویر 3]
تصویر 3: پلان کاخ مرکزی تخت جمشید. محل قرار گرفتن سنگ در نقشه مشخص شده است. (بر اساس پلان اشمیت 1342: ص 110، شکل 52)
گرچه پیروان این نظریه بر این باورند که در دیوار بنا، روزنه (یا روزنههایی) وجود داشته که پرتو خورشید در روز یکم فروردین از آن روزنه بر این سنگ میتابیده است، اما اشکال این نظریه اینجاست که با توجه به زاویۀ پیشنهاد شدۀ خورشید در روز یکم فروردین، این روزنه میباید در گوشه یا کنج اتاق قرار میداشته است. درحالیکه در هیچ بنایی، روزنۀ نورگیر در زاویۀ کنج اتاق قرار ندارد. از سوی دیگر باید این نکتۀ مهم را هم در نظر داشت که حتی اگر روزنهای در گوشۀ اتاق وجود میداشت (که البته هیچ مدرک باستانشناسی هم از آن در دست نیست)، باز یک ستون سنگی بزرگ و قطور در فاصلۀ میان کنج اتاق و سنگ میانی کف تالار قرار داشت که بدون شک، وجود شیار یا روزنهای با شیب مایل در درون ستون امکانپذیر نیست و تصور آن دور از ذهن است. به سخن دیگر، در این نظریه وجود یک ستون بزرگ سنگی در زاویۀ جنوب-شرقی تالار، در حد فاصل میان دیوار و سنگ میانی، به همراه خود دیوار به کلی نادیده گرفته شده است. [تصویر 4]
4- ستون سنگی در زاویۀ جنوب-شرقی کاخ مرکزی در حد فاصل میان دیوار و سنگ میانی (عکس از نگارنده).
اما مشکل زاویۀ تابش پرتو خورشید با وجود دیوار و ستون سنگی هم پایان نمیگیرد. در این نظریه، وجود یک اتاق و یک ردیف دیوار قطور دیگر در پشت آن دیوار هم، یکسره نادیده گرفته شده است. همچنین باید یادآور شد که در پشت دیوارهای این کاخ در همان زاویه، دیوارهای دیگری هم وجود داشتند، از جمله دیوارهای بلند باروی تخت جمشید در پشت بنای موسوم به خزانه و همچنین ردیف دیگری از دیوارهای بلند باروی تخت جمشید بر روی کوه مشرف بر سکوی تخت جمشید (کوه رحمت) که بر بلندی کوه نیز میافزوده است. اگر امروزه این زاویه باز است، به دلیل ویرانی بناهاست. بنابراین میباید شرایط تخت جمشید را در دورۀ هخامنشی و زمان آبادانی آن مورد توجه قرار داد، نه وضعیت کنونی را که در آن بناها، ستونها و دیوارها فرو ریخته و نابود شدهاند و زاویۀ باز موجود، امکان تابش آفتاب بر بخشهای گوناگون را فراهم آورده است.
مشکل دیگر این نظریه اینست که اگر کسانی بر آن بودهاند تا نخستین پرتو خورشید در زمان اعتدال بهاری را بر نموداری رصد کنند، این کار باید در جایی انجام میشد که افقی باز رو به شرق داشته باشد. در حالی که این بنا و سنگ میانی آن و به طور کلی همۀ بناهای تخت جمشید در جایی قرار گرفتهاند که افق شرقی آنها با کوه مشرف بر سکوی تخت جمشید کاملاً بسته است. نخستین پرتو خورشید، زمانی بر بناهای تخت جمشید میتابد که عملاً روز است و خورشید بالا آمده. بنابراین، خورشید باید زمان مشخصی را پس از طلوع سپری کرده و از کوه بگذرد تا بر تخت جمشید بتابد. به سخن دیگر، زمانی که آفتاب پس از گذشتن از کوه بر تخت جمشید میتابد، زاویۀ تابش آن، دیگر در نقطۀ طلوع قرار ندارد و زاویۀ آن با نقطۀ برآمدن خورشید از افق شرقی یکسان نیست. این دیگر نمیتواند محاسبهای دقیق از نخستین پرتو خورشید برای آغاز اعتدال بهاری به شمار آید.
از سوی دیگر، نشانههای سهگانۀ کندهشده روی سنگ، رو به درگاهیهای سهگانۀ کاخ تراشیده شدهاند. این خود دلیل دیگریست بر اینکه سنگ میانی کاخ نمیتواند یک «شاخص نجومی» یا «زمان سنج آفتابی» باشد، چرا که با توجه به زاویۀ بنا، نور آفتاب هرگز از درگاهیهای شرقی و شمالی، به درون کاخ و سنگ میانی آن نمیتابیده است.
4- تعریف رصدخانه
رصدخانه، دارای تعریف و ویژگیهای مشخصی است. یک رصدخانه باید در جایی ساخته شود که افق پیرامون آن، به ویژه افق شرقی، کاملاً باز باشد نه آنکه سرتاسر افق شرقی آن با کوه پوشیده شده باشد. همچنین باید دید باز و راحتی رو به آسمان داشته باشد. بنای کاخ مرکزی، با دیوارهای قطور محصور بوده و وجود ایوانها و اتاقهای جانبی و ستونها و سرستونهای بزرگ نیز چنین دیدی را فراهم نمیکردهاند. سرتاسر افق غربی بنا هم با ساختمانهایی بلندی چون تالار ستوندار بزرگ (موسوم به آپادانا)، کاخ اردشیر سوم (موسوم به کاخ G)، کاخ هدیش در جنوب غربی و کاخ تچر در پشت کاخ ارشیر سوم، پوشیده شده که سطح همۀ این ساختمانها از سطح کاخ مرکزی بالاتر است. به ویژه آنکه بلندی زیاد تالار ستوندار بزرگ، نه تنها افق غربی، بلکه بخش بزرگی از آسمان غربی و شمال غربی را هم میپوشانده است. از سوی دیگر، خورشید به هنگام غروب، دقیقاً پشت خط افق غربی قرار نمیگیرد، بلکه در پشت کوهی در جهت غرب تخت جمشید غروب میکند.
افق شمالی نیز با باروهای شمال سکوی تخت جمشید، و افق جنوبی با کاخ D و برج و باروهای پشت آن پوشیده شده بودند. به خوبی روشن است که کاخ مرکزی هرگز نمیتوانسته جای مناسبی برای یک رصدخانه باشد، به ویژه آنکه سنگ موسوم به «شاخص نجومی» روی زمین در کف تالار و درون بنایی سر پوشیده قرار دارد.
از سوی دیگر، محاسبۀ تقویمی تنها یکی از کاربردهای یک رصدخانه به شمار میرود، درحالیکه بر اساس شواهد موجود، هیچ مدرکی برای محاسبۀ تقویم در این مکان وجود ندارد و خود بنا نیز هیچگونه کاربرد تقویمی ندارد. نقشهای پلکان شمالی کاخ و همچنین نیمکتهای سنگی درون ایوان نشان میدهند که این بنا جایی برای دیدار بزرگان پارسی و مادی با شاه بوده، نه جایی برای مغان و ستارهشناسان و یا انجام محاسبههای نجومی.
از سوی دیگر، در یک رصدخانه و یا زمانسنج آفتابی، دید باز در جهت غرب نیز اهمیت بسیار دارد، در حالی که در این بنا، دیوارۀ غربی کاملاً بسته بوده و هیچ روزنه یا درگاهی نداشته است. حتی روی سنگ میانی هم در جهت غربی، خط یا نشانهای کنده نشده است، چرا که در این بنا درگاهی در جهت غربی وجود ندارد. این موارد، رصدخانه بودن این بنا را تأیید نمیکند.
اگر قرار بود رصدخانهای در تختجمشید ساخته شود، مناسبترین جا برای آن، بالای کوه رحمت و کنار باروی تخت جمشید بود، نه در پایین کوه یا جایی محصور در میان کاخهای سلطنتی با ستونها و دیوارهای فراوان.
5- دانش ستارهشناسی
مشکل دیگر این نظریه، عدم درک درست و شناخت کافی از دانش ستارهشناسی در دورۀ هخامنشی است. درست است که نور و سایه نقش مهمی در تعیین زمان بازی میکنند، اما نهتنها ستارهشناسان، بلکه کشاورزان ساده نیز از دوران باستان تاکنون به خوبی با آن آشنایی داشته و دارند. رصد و بررسی حرکت نور و سایه در آغاز پیدایش و تکوین ستارهشناسی کاربرد داشته است، اما با پیشرفت دانش ستارهشناسی، رصد نور و سایه جای خود را به ستارهشناسی ریاضی داد که دارای دقت بسیار بالایی بود. دانش ستارهشناسی ریاضی، به ویژه در میانرودان و سدهها پیش از روی کار آمدن هخامنشیان شکل گرفته بود که دستاورد مهمی برای انسان به شمار میرفت. در دورۀ هخامنشی هم بر این پیشرفت بسیار افزوده شد (واندن واردن 1372: 131-132؛ 181-182؛ 349-350). در همین دوره بود که با تقسیم آسمان به دوازده بخش سی درجهای، نخستین دایرة البروج شکل گرفت.12 متنهای ستارهشناسی موجود نشان میدهند که در این دوره، تا چه اندازه محاسبات ریاضی در ستارهشناسی پیشرفت داشتهاند. بنابراین، زمانی که ستارهشناسان و دانشمندان پس از قرنها محاسبه و بررسی بایگانی گزارش رصدهای شبانه،13 میتوانستند خورشیدگرفتگیها و ماهگرفتگیها را در سدههای آینده به راحتی پیشبینی کنند، دیگر نیازی به ساخت بنایی برای سنجش زمان و یا تقویم بر اساس بازی نور و سایه نداشتهاند. به ویژه آنکه در دربار سلطنتی، میباید از پیشرفتهترین ابزار و روشها استفاده میکردند، نه ابتداییترین شکل آن. حتی در آغاز دورۀ هخامنشی، و سالها پیش از بنای تخت جمشید، مردم میانرودان با پیشگویی روحانیان بابلی که بر اساس محاسبههای ریاضی انجام میگرفت، آشنا بودند و در انتظار ماهگرفتگیها و یا خورشیدگرفتگیهای پیشبینی شده مینشستند. برای نمونه، در یک گلنوشته مربوط به سال هشتم پادشاهی کورش بزرگ که از اوروک به دست آمده، به روشنی به این موضوع اشاره شده است. در این گلنوشته آمده است که مردم پیش از یک ماه-گرفتگی به انتظار آن نشسته و آمادۀ برگزاری مراسم بودند (Beaulieu & Britton 1994: 78). در یک یادداشت نجومی از بابل (متن ANE 36761)، در سطر دوازدهم نوشته شده که در شب بیست و نهم ماه، خورشیدگرفتگی که انتظار آن میرفت، رخ نداد (رزمجو 1386: 20؛ Sachs & Hunger 1988: 177, no. 330). با اینکه این گرفتگی در خود بابل دیده نشد، اما پیشگویی زمان آن به درستی و بر اساس محاسبههای ریاضی انجام گرفته بود.
6- کیفیت ساخت سنگ میانی
مشکل دیگر این نظریه، آشنا نبودن با ساختار یک زمانسنج آفتابی و از سوی دیگر آشنا نبودن با باستانشناسی و معماری تخت جمشید و به ویژه خود این بناست. برای ارائۀ یک نظریه در زمینۀ باستان-ستارهشناسی مرتبط با یک بنا، نخست باید شناخت درستی از باستانشناسی و معماری آن بنا داشت. برای آغاز بررسی، باید سنگ موردنظر و کیفیت ساخت و جای قرارگیری آن را به درستی شناخت. روی سنگ، سه نشانۀ خطی دیده میشود که یکی رو به درگاه شمالی، یکی به سوی درگاه شرقی و یکی به سوی درگاه جنوبی تراشیده شده است.14 [تصویر 5] این خطها با برشی باریک و ابزاری تیز روی سنگ و در سه جهت کنده شدهاند. جالب اینجاست که هیچیک از آنها دارای اندازههای یکسانی نیستند. یک نقش دایره با قطر 5/6 سانتیمتر هم روی سنگ کنده شده که بر خلاف باور کنونی و آنچه در نظریه گفته شده، در مرکز سنگ قرار ندارد، بلکه با کمی انحراف رو به شرق کنده شده است. کندهکاری دایره هم، نه با ابزاری تیز و دقیق، بلکه بدون دقت و ظرافت با نوک قلم سنگتراشی و ضربههای پراکنده، تراشیده شده است. چنانچه این سنگ برای رصد دقیق نجومی ساخته شده بود، میباید کندهکاریهای ظریفتر و دقیقتری داشته باشد، نه کنده کاریهای ناهمگون و بدون ظرافت. چنین مشخصاتی با ویژگیهای یک زمانسنج آفتابی هماهنگ نیست. همچنین نقش دیگری نیز به شکل یک V یا N برعکس، روی سنگ و نزدیک نقش دایره کنده شده که ظاهراً دیده نشده و در پژوهشهای موردنظر نیز هیچ اشارهای به آن وجود ندارد.
5- یکی از نشانه های خطی کنده شده روی سنگ میانی (عکس از نگارنده).
بررسی سطح سنگ نیز نشان میدهد که روی آن به طور کامل صیقلی و پاکتراش نبوده، بلکه تا حدی زبره تراش است و با تیشۀ شانهای یا دندانهدار تراشیده شده. [نگاه کنید به تصویر 5] در نتیجه، سنگی با این نوع کار و کیفیت، نمیتوانسته سنگ شاخص نجومی برای محاسبات ستارهشناسی باشد. به ویژه آنکه سه خط ساده و یک دایرۀ بدون ظرافت آن، برای تعیین کاربری یک بنا به عنوان یک رصدخانه کافی نیستند. از سوی دیگر، جای این پرسش نیز وجود دارد که چرا یک سنگ «شاخص نجومی» با کارکرد «زمانسنج آفتابی» باید روی کف زمین قرار داشته باشد. آیا برای نمونه، امکان نشاندن یک شاخص نجومی یا زمانسنج روی یک پایه و آن هم در فضای باز وجود نداشته است؟
2. بررسی و تحلیل سنگ
اما این سنگ چیست و نشانههای کنده شده روی آن چه چیزی را نشان میدهند؟ امتداد هر یک از خطهای کشیده شده رو به درگاهیهای سهگانۀ کاخ است و امتداد آنها درست از مرکز این درگاهیها میگذرد که نقطۀ دقیق بسته شدن درهای دو لنگه است. در نتیجه، امتداد این خطها به مرکز هر درگاه و نقطۀ بسته شدندرها میرسد. اما این نشانهها به خود درها ارتباطی نداشتهاند، بلکه در واقع این خطها در تخت جمشید، نشانههای مهندسی برای تنظیم سنگها و قطعات و همچنین محور قرارگیری آنها در هر بنا هستند. از این نشانههای مهندسی نمونههای بسیاری در کاخهای تخت جمشید وجود دارد که همگی در سنگهای پی بنا و زیر سطوح اصلی یا در میان ستونها قرار میگرفتهاند و زیر قطعات بالاتر از دید پنهان میشدند (Razmjou 2012: 490). این نشانهها با نشانههای مربوط به گروههای سنگتراشی (Masons’ mark)متفاوتند و کاربرد آنها برای تنظیم و ساخت بنا و قرارگیری قطعات است. بنابراین نشانههای ناآشنایی برای باستانشناسان به شمار نمیروند.15
نشانۀ دایره نیز به همینترتیب، نشانهای ناآشنا و غیرعادی به شمار نمیرود. این نشانه را میتوان هم در میان نشانههای مهندسی یافت و هم در میان نشانههای مربوط به گروههای سنگتراش. مایکل روف نشانۀ دایره را جزو زیرمجموعۀ گروه کاری شمارۀ سه در اتاق شمارۀ 41 خزانۀ تخت جمشید طبقهبندی کرده است.16 اگر نشانۀ کنده شده در کنار نقش دایرۀ سنگ میانی را یک شکل V به شمار آوریم، در این صورت باز هم این دو نشانه (دایره و V) به صورت ترکیبی از نشانههای گروه کاری شمارۀ سه در خزانه هستند. نشانههای سنگتراشان، در آغاز و پایان دورۀ هخامنشی به کار برده میشدند که شاید نشاندهندۀ تداوم سنت کارگاههای سنگتراشی در این دوره باشند.
اما نکتۀ بسیار مهم دیگری که در نظریۀ کاربرد نجومی سنگ میانی کاخ بدان توجه نشده، سطح قرارگیری این سنگ است. درست است که امروزه این سنگ را میتوان در مرکز کاخ روی زمین دید، اما دیده شدن آن بدین دلیل است که کف اصلی کاخ از میان رفته. چرا که سنگ موردنظر، در اصل، در زیر کف اصلی قرار میگرفته و به هیچوجه دیده نمیشده است. اثبات این گفته بسیار ساده است. این نکته را میتوان با محاسبۀ کف اصلی از روی کنارۀ آستانۀ درگاهیهای سهگانۀ بنا و قطعات سنگی به کار برده شده در کنارههای اتاق به راحتی دریافت. لبۀ درگاهیها (رو به درون تالار میانی کاخ)، سنگ آستانه و همچنین کنارههای پایهستونها، به خوبی نشان میدهند که سطح اصلی کجا بوده است. [تصویر 6] با محاسبۀ این سطح و مقایسۀ آن با سطح سنگ میانی کاخ میتوان دریافت که سنگ میانی، دستکم 12 سانتیمتر پایینتر از سطح آستانه قرار دارد. اشمیت و کرفتر سطح آستانۀ درها در کاخ مرکزی را (بر اساس محاسبه از سطح دشت) 48/14 سانتیمتر و سطح کف ایوان را که به احتمال زیاد، همسطح کف تالار میانی بوده، 40/14 محاسبه کردهاند (اشمیت 1342: شکل 15، ص 109). در نتیجه بر اساس این محاسبه، سنگ میانی و نشانههای کنده شدۀ روی آن دستکم حدود 4 سانتیمتر زیر کف تالار قرار داشتند و هیچکدام دیده نمیشدند. [تصویر 7]
6- کندهکاریهای روی لبۀ درگاه سنگی شرقی در کاخ مرکزی، نشاندهندۀ سطح کف داخلی (عکس از نگارنده).
7- تفاوت سطح سنگ میانی با کنارۀ سنگی و کف داخلی کاخ مرکزی (عکس از نگارنده).
اینجا میتوان این احتمال را بررسی کرد که چنین قطری برای کف تالار برای پوششی آجری (معمولاً با قطر 6-5/6 سانتیمتر) و یا کفپوشهای سنگی با قطر 12-13 سانتیمتر مناسب نبوده است. اما میتوان انتظار داشت که کف بنا مانند کاخهای دیگر احتمالاً با ملات رنگی پوشیده شده بود.
اکنون این پرسش پیش میآید که اگر این سنگ به صورت موقتی برای تنظیم محورها کار گذارده شده بود، چرا آنرا پیش از کفسازی برنداشتهاند. از سوی دیگر وجود امضای سنگتراش روی یک سنگ موقت کوچک بیمعنا مینماید. به همین دلیل میتوان این فرض را مطرح کرد که با توجه به میزان تراش روی سطح سنگ و امضای سنگتراش، قرار نبوده سنگ از جای خود برداشته شود، بلکه به طور دائم جاسازی شده بود. به احتمال زیاد قطعۀ دیگری از جنس سنگ با پایهای به شکل چهارگوش، روی آن قرار میگرفته که نوع تراش سطح سنگ هم با زبره تراش معمول برای نصب قطعهای دیگر روی آن سطح هماهنگی دارد. در واقع میتوان احتمال داد که این سنگ پایهای برای قطعۀ دیگری بوده که روی آن قرار میگرفته است. بخشی از پایۀ سنگ بالایی نیز در جریان کفسازی در زیر کف اتاق جای میگرفته است، درست مانند پایهستونهایی که بخشی پایینی و زبره تراش آنها به همراه سنگهای پی زیر پایهستونها، زیر کف اصلی و درون زمین قرار میگرفتهاند و کفسازی روی آن بخش را میپوشانده است.
متأسفانه بدون شواهد کافی نمیتوان دربارۀ قطعهای که روی این سنگ سوار میشده سخن گفت. اما شاید بتوان آن را چیزی مانند آتشدانهای پلهای کوچک، همچون نمونههای سنگی به دست آمده از پاسارگاد تصور کرد (استروناخ 1379: 196-197، شکل 72؛ 531، تصویر 107 الف-ب )، که البته شواهد کافی برای این نظریهها وجود ندارد. اما میتوان با اطمینان بیشتری این احتمال را در نظر گرفت که سنگ چهارگوش، به عنوان سنگ بنای یک قطعۀ دیگر در کف کاخ قرار داده شده و سپس جای دقیق قرارگیری آن را که در مرکز تالار میانی کاخ بوده، به کمک نشانهها و بر اساس مرکز درگاهیها تنظیم و مشخص کردهاند.17
3.نتیجه
بررسی شواهد گوناگون نشان میدهد که سنگ میانی در کاخ مرکزی با نشانههای ظاهراً اسرارآمیز آن، یک «زمانسنج آفتابی» یا یک «شاخص نجومی» برای تعیین زمان دقیق آغاز اعتدال بهاری یا نوروز نبوده و با تابش پرتوهای خورشید هیچ ارتباطی نداشته است. بر همین اساس، نمیتوان کاخ مرکزی تخت جمشید را با ویژگیهای خاص آن، یک رصدخانه به شمار آورد و برای آن کاربریهای خیالی تصور کرد. این سنگ به احتمال بسیار زیاد به عنوان پایهای برای قرار گرفتن قطعهای دیگر روی آن، درون زمین جاسازی شده که مکان قرارگیری آن به کمک مرکز درگاهیها محاسبه و تنظیم شده است. سنگ میانی کاخ پس از ویرانی تخت جمشید و نابودی کف کاخ، در جریان کاوشهای باستانشناسی بار دیگر سر از خاک بیرون آورد. در حالی که شواهد نشان میدهند از زمان ساخت بنا تا پایان دورۀ هخامنشی، هرگز نور آفتاب بر آن سنگ نتابیده بود.
نشانههای خطی روی سنگ نیز نشانههای مهندسی هستند که تنها برای تنظیم سنگ با مرکز درگاهیها و محور مرکز همین بنا به کار برده شدهاند و بس.18 اگر چنین بود، همۀ بناها و همۀ ستونها و پایهستونهای هخامنشی که دارای چنین نشانههایی در چهار جهت اصلی هستند، میباید شاخص نجومی تلقی شوند. در نتیجه، همۀ بناهای هخامنشی میباید به نوعی رصدخانه باشند، که البته چنین نیست. نشانههای روی سنگ میانی کاخ مرکزی نیز در واقع مانند شاخص یا Benchmark برای تنظیم محل قرارگیری بودهاند، نه برای محاسبههای نجومی. در اینجا میتوان نظر هرتسفلد را که از همان آغاز، این سنگ را «سنگ اندازه و سنجش» خوانده بود، نظر دقیقی دانست. اما متأسفانه نظریههای خیالی و شبه علمی برای مردم جذابیت بیشتری دارند و اغلب بیش از بحثهای علمی و واقعیت مورد توجه قرار میگیرند.
پینوشت
1.Lentz 1972 همچنین نگاه کنید به نقلقول از شهبازی: «...اما تحقیقات استاد لنتس نشان داده است که این نقطه ـ درست در مرکز تخت جمشید ـ اهمیت خاصی در اندازهگیری زمان و تصحیح سال و ماه و تقویم دورۀ هخامنشی میتوانسته داشته باشد، و قرار است که وی تحقیقاتش را به زودی چاپ کند، و در این باره توضیح دهد.» (شهبازی 2535: 62).
2. نگاه کنید به: Herzfeld 1929-30: 24; 1941: 269، البته بعدها هرتسفلد دیدگاه خود را تغییر داد و جشن مهرگان را گزینۀ مناسبتری دانست. Herzfeld 1968: 356، همچنین نگاه کنید به: Sancisi-Weerdenburg 1991: 175، عبدی 1374: 190.
3. نگاه کنید به: Lentz and Schlosser 1969; Lentz, Schlosser and Gropp 1971: 254-268 همچنین Gropp 1971; George 1976. بر اساس این نظریه، همراستا بودن بناها در تخت جمشید برای رصدهای گاهشماری بوده است که از نظر مراسم آیینی دارای اهمیت بود. نگاه کنید به بویس 1375: 149.
4. به نظر میرسد نام کاخ مرکزی، نام مناسبتری برای این کاخ باشد، چرا که بناهای دیگری هم در تخت جمشید وجود دارند که دارای سه درگاه یا دروازه هستند. از سوی دیگر از کاربرد شورایی آن نیز نمیتوان با اطمینان سخن گفت.
5. اشمیت 1342: 112؛ شهبازی آن را «شاخص اندازه گیری» ترجمه کرده است. نگاه کنید به: شهبازی 2535: 62.
6. از جمله، شادروان یحیی ذکاء و علی حصوری. جدا از این نظر، گفته شده که نشانههای روی این سنگ برای تعیین محور تخت جمشید ساخته شده و همۀ بناهای تخت جمشید در راستای خطهای این سنگ ساخته شدهاند (نقلقول از ذکاء 1377: 56). اشکال اصلی این گفته این است که، کاخ مرکزی در زمان خشایارشا و اردشیر یکم ساخته شد، نه در زمان داریوش، بلکه دهها سال پس از طراحی و بنیانگذاری تخت جمشید. حتی مشخص نیست این سنگ تعیین محور بناها، در کف یک بنای کاملاً سرپوشیده چه میکند. حصوری نیز از تابش آفتاب در زمان طلوع و غروب خورشید از درون درگاهیها به درون یکی از بناهای تخت جمشید، که نامی از آن نبرده، سخن گفته است. اگر منظور از «اتاق شرقی-غربی» که در تخت جمشید برای «مقاصد (نجومی)» به کار میرفته، همان کاخ مرکزی یا سه دروازه باشد، این بنا شمالی-جنوبی است و درگاهی رو به غرب ندارد. نگاه کنید به حصوری 1365: 465 .
7. ذکاء 1377: 56. در اسفند ماه 1377 در جریان نخستین همایش نوروز که در تخت جمشید برگزار گردید، نگارنده گفتگویی با شادروان یحیی ذکاء در محل کاخ مرکزی داشت. ایشان با دقت و حوصله و بدون تعصب به گفتههای نگارنده گوش کرده و پیشنهاد کردند تا در این مورد دیداری در تهران داشته باشیم. متأسفانه این دیدار به دلیل بیماری و سپس درگذشت ایشان هرگز انجام نشد.
8. از جمله بنگرید به همانجا 55-57. این گفته در باور مردم بیشتر تکرار میشود.
9. در تقویم هخامنشی، همچون تقویم بابلی، هر چند سال یکبار، یک ماه کبیسه به ماه ششم یا ماه دوازدهم افزوده شده و سال سیزده ماهه میشد. این باعث میشد، آغاز سال نو بیشتر جابهجا شود.
10. همانجا: 180؛ همچنین: Parker & Dubberstein 1956: 30
11. با اینکه ملاک محاسبۀ سال رسمی هخامنشی بر اساس گردش ماه بوده، اما این امر به هیچوجه نمیتواند دلیلی بر عدم شناخت ایرانیان از تقویم خورشیدی و احتمالاً جشن نوروز در آن زمان باشد.
12. بر اساس کتیبهها، ظاهراً این تقسیمبندی در زمان اردشیر اول هخامنشی انجام شده است. گفتگوی شخصی نگارنده با کریستوفر واکر.
13. این گزارشهای شبانه به عنوان «یادداشتهای نجومی» شناخته میشوند. نگاه کنید به Sachs & Hunger 1988-1996
14. در طرح چاپ شده در کتاب «نوروز و بنیادهای نجومی آن در همبستگی با تختجمشید» (ص 63)، نشانۀ خطی شرقی، به اشتباه در جهت غربی طراحی شده است و طرح ارائه شده از خطها و دایره نیز با خطها و دایرۀ روی سنگ مطابقت ندارند.
15. برای نمونه نگاه کنید به: Roaf 1978
16. روف 1373: 125، شکل 106. همچنین برای دو نمونه از نقش دایره در نشانههای سنگتراشان تل تخت در پاسارگاد، نگاه کنید به: استروناخ 1379: ص 440، تصویر 16: ب، و.
17. البته میتوان این نظر را هم بررسی کرد که نشانههای روی سنگ، نه برای تنظیم محل قرارگیری آن در مرکز کاخ، بلکه برای تنظیم مرکز درگاهیها و درها تراشیده شدهاند، یعنی آن را نوعی نشانۀ شاخص یا Bench mark به شمار آورد. اما در این صورت، دیگر نیازی به نگاه داشتن سنگ نشانه در محل وجود نداشته و از سوی دیگر، در این نظریه، وجود قطعۀ سنگ دیگری بر بالای آن توجیه نمیشود.
18. البته نه آن گونه که برخی از این سنگ به عنوان جایی برای تعیین محور کاخهای تخت جمشید یاد کردهاند. از آنجا که کاخ مرکزی در زمان داریوش ساخته نشده، نمیتوانسته به عنوان جایی برای تعیین محور کل مجموعۀ تخت جمشید و بناهای ساخته شده در زمان داریوش به کار رفته باشد.