Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph. D Candidate, Department of Archaeology, University of Tehran
2 Associate Professor, Department of Archaeology, University of Tehran
3 Assistant Professor Department of Medical Genetics, University of Medical Sciences, Zahedan, Iran
4 Assistant Professor Department of Medical Genetics, Islamic Azad University, Varamin
Abstract
One of the interdisciplinary approaches which recently had a key role in resolving of archaeological issues, especially domestication process, was Archaeogenetics. Caprines were domesticated in the early Neolithic period and their domestication was a major part of the process that led to the invention of agriculture. Since goat has had a key role in subsistence economy of human societies in different environments hence it became one of the main aims of archeogentics studies. By use of aDNA of goats and archaeogenetics approaches, this paper extracted and analyzed 10 samples of goat aDNA from Neolithic period of Kashan and Qazvin plains and determined their phylogenetic relations with modern domestic and wild goats to shed more light on the life of late Neolithic society of central plateau of Iran. Results show that these samples have closest genetic relations with haplogroup A of wild goats which now live in southeastern of Turkey. Hence archeogenetic evidences show that by 7500 B.P, Neolithic societies of Iran central plateau used goats which were domesticated about 10000 B.P in southeastern Turkey.
Keywords
- 1. مقدمه
به راستی اگر سدۀ بیستم، سدۀ تخصصگرایی در همۀ ابعاد زندگی بشری، بهویژه تخصصگرایی در علم و مرزبندی دقیق بین علوم بوده است و پژوهشگران هر یک از رشتههای علمی تلاش میکردند تا با تعاریف دقیق، حوزه و قلمرو پژوهشی خود را مشخص و آن را از دیگر رشتهها جدا کنند، سدۀ بیست و یکم، سدۀ تلفیق و ترکیب و همکاری و مرز زدایی بین همان رشتهها و متخصصان آنها بود. در سایۀ این همکاریها و پیشرفتهای روششناختی و فنشناختیِ دو دهۀ اخیر است که اکنون به همان اندازه که تخصصگرایی سدۀ بیستم اهمیت دارد، آگاهی متخصصان از پیشرفتها و چالشهایی که در علوم دیگر نیز وجود دارد، اهمیت یافته و در سایۀ این آگاهی، همکاری بین متخصصان رشتههای علمی مختلف ضرورت یافته است. نگاهی گذرا به انتشارات علمی نیم سدۀ گذشته به وضوح نشان میدهد که هر چه به زمان حال نزدیک میشویم، پژوهشهایی که حاصل همکاری متخصصان رشتههای مختلف در کنار یکدیگر است، روز به روز افزایش یافته است؛ بهگونهای که اکنون در مراکز علمی و آموزشی سراسر جهان شاهد آن دسته از گرایشهای علمی و دانشگاهی هستیم که به اصطلاح، میانرشتهای (Interdisciplinary) یا چندرشتهای (Multi-Disciplinary) خوانده میشوند. در این شاخههای علمی، متخصصان چند حوزۀ علمی مختلف گرد میآیند تا موضوع پیچیده یا ناشناختهای را که شناخت دقیق آن از ظرفیتها و دانش یک رشته یا تخصص خاص خارج است، به طور دقیق تحلیل و رمزگشایی کنند (خورسندی طاسکوه، 1388 و مهر محمدی ۱۳۸۸).
یکی از این علوم میانرشتهای که به تازگی پا به عرصۀ دانش گذاشته است و بیش از دو دهه از ظهور آن نمیگذرد، رشتۀ ژنتیکباستانشناسی (Archaeogenetics) است. برای نخستینبار فردی به نام آنتونیو اَموریم (Antonio Amorim) بود که در اواخر دهۀ 90 میلادی برای پژوهشها و بررسیهایی که به منظور فهم رویدادهای جمعیتی گذشته، از اطلاعات مربوط به تفاوتهای ژنتیکی بین انسانها استفاده میکردند از واژه «ژنتیکباستانشناسی» استفاده کرد (Amorim, 1999) و پس از وی کالین رنفرو این اصطلاح را برای ارجاع به دانش جدیدی به کار برد که از روشها و فناوریهای دانش ژنتیک مولکولی (Molecular Genetics) برای مطالعۀ گذشتۀ انسان بهره میجوید (Renfrew, 2001). همانطور که از نام این عنوان پیداست، این رشته ترکیبی از دانش و مهارتهای موجود در ژنتیک و باستانشناسی و همکاری بین متخصصان این دو حوزه است. پژوهشهای علمی حاصل از همکاریهای بین متخصصان این دو شاخۀ علمی، طیف گستردهای از موضوعات و چالشهای علمی را دربرمیگیرد که تا همین یکی دو دهۀ پیش، حتی تصور طرح آنها هم به ذهن تیزبینترین دانشمندان خطور نمیکرد؛ از خاستگاههای انسان به معنای عام آن گرفته تا خاستگاه انسانوشها (Hominids)، انسانهای باستانی (Archaic Humans) و انسان مدرن، از رابطۀ بین گونههای مختلف انسانی گرفته تا رابطة بین انسانها با سایر گونههای جانوری، از ویژگیهای کالبدی و جسمی گرفته تا ویژگیهای رفتاری و روانی آنها (Wade, 2006: 15). در این میان، یکی از مسائلی که از دیرباز ذهن دانشمندان علوم زیستی، علوم اجتماعی و انسانی را به خود مشغول داشته، موضوع یکجانشین شدن (Sedentism) انسانها و سپس اهلی شدن گونههای زیستی، بهویژه سُمدارانی مانند بز، گوسفند، خوک و گاو بوده است. در ابتدا بیشتر پژوهشگران و نظریهپردازانی که دربارة این موضوع کار میکردند، علت یا علل بروز یکجانشینی و اهلی شدن گونهها (فرایند نوسنگی شدن (Neolithization)) را در مناطقی جستجو میکردند که کهنترین شواهد باستانشناختی این فرآیند را به دست داده بودند (بنگرید بهBraidwood and Howe, 1960 ) و در این میان مناطقی که شواهد مربوط به فرآیند اهلی شدن در آنها یک یا دو هزار سال جدیدتر بود، یا مورد بیتوجهی قرار گرفتند و یا تمامی آنها به عنوان مناطقی حاشیهای و فرعی در نظر گرفته شدند که فرآیند نوسنگی شدنشان حاصل انتشار و گسترش پیشرفتهایی بود که در مناطق هستهای یا مرکزی به وجود آمده بود (Hole, 1999)، اما با پیدایش علوم میانرشتهای و پیشرفتهای فنشناختی که اجازه میدادند مراحل و چگونگی رخ دادن این فرآیند با دقت بیشتری بررسی شود، مشخص شد که بروز و شیوع این فرآیند به صورت موجی نبوده است که یک نقطۀ کانونی داشته و دامنۀ آن به سایر مناطق سرایت کرده باشد، بلکه جوامع انسانی مختلف در گسترۀ وسیعی از دنیا (از منطقۀ موسوم به هلال حاصلخیزی [Fertile Crescent] گرفته تا آمریکای مرکزی) در رویارویی با وضعیت جغرافیایی، اقلیمی و اجتماعی جدید، مسیری مستقل را در پیش گرفتند و بسته به شرایط زیستی، فرهنگی و تاریخی خود، واکنشها و پاسخهای متفاوتی به آن نشان دادند (Zeder and smith 2009). به این ترتیب در چند سال اخیر، دیگر آن نگاه تکمرکزی (unicentric) که پیشتر در مباحث فرآیند نوسنگی شدن، بهویژه در خاور نزدیک رایج بود، رنگ باخته و در عوض دیدگاهی جمعنگر و چند مرکزی (multicentric) رایج شده است.
منطقۀ مرکز فلات ایران و بهویژه دشتهای قزوین و کاشان از مناطقی هستند که استقرارگاههای متعددی از دورۀ نوسنگی را در خود داشتهاند و مدت زمان طولانی از آغاز فعالیتهای باستانشناختی در آنها میگذرد. این مناطق با داشتن محوطههای دورۀ نوسنگی مانند سیلک، چهاربنه و ابراهیمآباد، زمینة فراوانی برای مطالعۀ فرآیند نوسنگی شدن داشته و بستر مناسبی برای سنجش برخی از فرضیات مرتبط با این فرایند هستند. از همان زمانِ شروع فعالیتهای باستانشناختی در منطقه، یکی از پرسشهای اساسی باستانشناسان، خاستگاه و کیفیت روابط بین جوامع انسانیِ یکجانشین بود که شواهد باستانشناختی آنها در محوطههایی مانند سیلک و سنگ چخماق (Masuda, 1974) بر جای مانده است. پس از اینکه رومن گیرشمن نتایج فعالیتهای باستانشناختیِ سیلک را منتشر کرد (Ghirshman: 1938)، پژوهشگرانی که به فعالیت باستانشناختی مرتبط با دورۀ نوسنگی در منطقه پرداختند، هر یک کموبیش دربارة خاستگاه جوامع نوسنگی اظهارنظر کردند که بیشتر آنها گمانهزنیهای علمی بوده تا نتیجهگیری های قطعی (ملک شهمیرزادی، 1378:)، اما تاکنون خاستگاه و کیفیت روابط این جوامع به طور جدی و با روشهای شایسته بررسی نشده است؛ از این رو، این پژوهش با استفاده از دانش ژنتیکباستانشناسی و بررسی دی ان ای میتوکندریایی (mtDNA) بزهای مورد بهرهبرداری مردمان دورۀ نوسنگی دشتهای کاشان و قزوین، کیفیت ارتباطات این دو جامعه را با یکدیگر و با جوامع پیرامونی ارزیابی کرده و در عین حال برخی از فرضیات مرتبط با خاستگاه اهلی شدن بز و نحوۀ پراکنش بزهای اهلی را نیز مورد سنجش قرارداده است که در ادامه و به ترتیب دربارة آنها توضیح داده خواهد شد.
- 2. پژوهشهای ژنتیکی و ژنتیکباستانشناختی مرتبط با فرآیند اهلی شدن بز
پژوهشهای باستانشناختی و بهویژه جانورباستانشناختی (Zooarchaeology) انجام گرفته در منطقۀ خاورمیانه و خاورنزدیک، از همان ابتدا نشان داده بودند که اهلی شدن بز و گوسفند بخشی جداییناپذیر از پیدایش کشاورزی و اقتباس فعالیتهای کشاورزی در این منطقه بوده است؛ از این رو، بررسی روند تطور و پراکنش این گونهها میتواند درک ما را از خاستگاه و نحوۀ گسترش کشاورزی و پیدایش تمدن انسانی عمیقتر کند. این گونههای جانوری و بهویژه بز که دارای قابلیت سازگاری با شرایط محیطی بسیار سخت و در عین حال متنوع است، به اندازهای برای جوامع انسانی مفید بودهاند که حتی امروزه نیز در بسیاری از کشورهای جهان (از کشورهای صنعتی و پیشرفتۀ اروپایی مانند سوییس و فرانسه تا کشورهای غیرصنعتی آفریقاییمانندسودان)بهعنوانیکیازاصلیترین منابعتأمیننیازهایمعیشتی(پروتئین،پوستوپشم) شناخته میشود (Luikart et al. 2001). به واسطۀ همین نقش کلیدی بز در اقتصاد معیشتی جوامع انسانی گذشته و امروزی است که از یک دهه پیش تاکنون مطالعات زیادی، بهویژه مطالعات ژنتیکی و ژنتیکباستانشناختی، بر بررسی و شناسایی خاستگاه، زمان و روند اهلی شدن و همچنین نحوۀ پراکنش آن تمرکز کردهاند (Joshi et al. 2004; Sultana et al. 2003; Sardina et al. 2006; Luikart et al. 2006; Naderi et al. 2007, 2008).
با وجود اینکه بررسی روند تطور و پراکنش بزها میتواند در افزایش درک ما از خاستگاه و نحوۀ گسترش کشاورزی مؤثر باشد، تا همین اواخر، خاستگاهها، الگوهای پراکنش و دستهبندی بزهای وحشی کاملاً مشخص نشده بود و این موضوع به بروز برخی مشکلات پژوهشی منجر شده بود؛ برای مثال، با وجود اینکه بسیاری از پژوهشگران باور دارند تمامی بزهای اهلی از جمعیتی از بز وحشی به نام «کپرا ایگَگروس» (capra aegagrus) ریشه گرفتهاند که در فارسی «کَل» خوانده میشوند (Zeder and Hesse 2ooo, Zeder et al. 2005 )، برخی از پژوهشگران دیگر معتقدند که کپرا فالکونری (Capra falconeri) یا مارخور، نیای بزهای نژاد کشمیریِ آسیای شرقی هستند (Hasnain 1985, Meadow 1996, Porter 1996 ). خوشبختانه با بهکارگیری روشهای ژنتیکباستانشناسی و به کمک مطالعات دی ان ای باستانی، اکنون این ابهامها تا اندازۀ زیادی مرتفع شدهاند.
همانطور که اشاره شد با توجه به نقش اقتصادی بز در اقتصاد جوامع گذشته، این گونه یکی از نخستین گونههای اهلی بود که پژوهشهای ژنتیکباستانشناختی و دی ان ای باستانی به منظور روشن شدن خاستگاهها، تنوع و در کل روند اهلی شدن این گونه، بر آن تمرکز کرد. به مانند پژوهشهای مرتبط با خاستگاه و پراکنش جمعیتهای انسانی، بیشتر پژوهشهای ژنتیکباستانشناسی که دربارة اهلی شدن و پراکنش بزها (اهلی و وحشی) کار کردهاند، از دی ان ای میتوکندریایی1 برای تعیین ارتباط ژنتیکی میان جمعیتهای مختلف بزها استفاده کردهاند. از آنجایی که در سلولهای جانوری، دی ان ای میتوکندریایی از دی ان ای هستهای تغییرپذیری بیشتر دارد و در طی فرآیند آمیزش بازترکیب نمیشود، یعنی فقط میتوکندریهای سلول مادری به فرزند منتقل میشود و نه میتوکندریهای سلول پدری، از این رو گزینۀ مناسبی برای مطالعات مرتبط با تبار مادری هستند. از طرف دیگر، از آنجایی که بیشتر سلولهای پستانداران دارای صدها نسخه از ژنوم دی ان ای میتوکندریایی هستند و این در حالی است که تنها دو نسخه از ژنوم هستهای (یکی از مادر و یکی از پدر) در سلولها وجود دارند، احتمال استخراج دی ان ای میتوکندریایی از نمونههای قدیمی و کهن بسیار بیشتر از دی ان ای هستهای است.
- 3. نیاکان بزهای اهلی و خاستگاه اهلی شدن آنها
همانطور که اشاره شد، یکی از پرسشهای اساسی مرتبط با فرآیند اهلی شدن بزها، نیاکان وحشیِ بزهای اهلی امروزی بوده است. برای نخستینبار در سال 1997 بود که بررسی اهلی شدن بز با استفاده از دی ان ای میتوکندریایی روی چندین بز اهلی و چند بز وحشی اسیر شده انجام شد (Takada et al. 1997). مطالعات انجام گرفته روی ژنوم میتوکندریایی نشان میدهد که در میان شاخههای مختلف بزهای وحشی، این کلها/ کپرا ایگَگروسها هستند که کمترین فاصلۀ ژنتیکی را با بزهای اهلی امروزی نشان میدهند ( Luikart et al. 2006 ;Takada et al. 1997; Manceau et al. 1999, Pidancier et al. 2006). این یافته با مطالعات ریختشناسی، دادههای باستانشناختی و پراکنش جغرافیایی بزهای وحشی نیز همخوانی دارد و نشان میدهد که کلها/ کپرا ایگَگروس محتملترین جمعیت موجود، به عنوان نیای بزهای اهلی امروزی هستند؛ البته این بدان معنا نیست که انواع دیگر بزهای وحشی مانند بزهای شرق قفقاز (Capra cylindricornis) اهلی نشده باشند، بلکه ممکن است که جمعیتهای دیگر نیز اهلی شده باشند، اما نوادگان اهلی آنها طی چند هزار سال پس از اهلی شدن به دلایل مختلفی از بین رفته باشند و امروزه اثری از آنها باقی نمانده باشد.
در مجموع بر اساس مطالعات دی ان ای میتوکندریایی که تاکنون انجام گرفته است، شش جمعیت مجزا در میان بزهای اهلی امروزی وجود دارد که به نامهای A, B, C, D, F, G شناخته میشوند (Joshi et al. 2004; Sultana et al. 2003; Sardina et al. 2006; Luikart et al. 2006; Naderi et al. 2007, 2008). همانطور که در نقشههای 1 و 2 دیده میشود امروزه جمعیت A بیشترین فراوانی را در میان بزهای اهلی دارد و از نظر جغرافیایی نیز گستردهترین جمعیت به حساب میآید. جمعیتهای دیگر که فراوانی بسیار اندکی دارند نیز به طور تقریباً نامنظم در مناطق وسیعی پراکنده شدهاند. این پراکندگی جغرافیایی که ساختار یا الگوی منظم و خاصی را نشان نمیدهد، بیانگر جابهجایی زیاد بزهای اهلی توسط جوامع گذشته است؛ زیرا به طور معمول در میان سمداران چنین الگوی پراکندگی نامنظمی مشاهده نمیشود؛ برای مثال، پراکندگی گاوها الگوی منظمتری از بزها و تا اندازهای از گوسفندها نشان میدهد (Mannen et al. 2004 ).
از طرف دیگر، در سال 2008 نادری و همکاران پژوهشی فراگیر روی بزهای وحشی امروزی بَرَّ قدیم (Old World) انجام دادند که نشان داد تمامی جمعیتهایی که در بزهای اهلی امروزی وجود دارند (A, B, C, D, F, G)، در بزهای وحشی نیز دیده میشود (نقشۀ 3) ( Naderi et al. 2008). بررسی و تحلیل این پژوهشگران که روی بیش از 450 بز وحشی امروزی انجام گرفت، نشان داد که درست مانند بزهایهای اهلی، پراکنش جغرافیایی بزهای وحشی نیز نظم کمتری از سمداران دیگر داشته است و بزهایی که رابطۀ ژنتیکی نزدیک به یکدیگر دارند، میتوان در فاصلههای جغرافیایی بسیار دور از هم مشاهده کرد. محتملترین توضیح برای این نوع الگوی پراکندگی در میان بزهای وحشی میتواند جابهجایی آنها توسط انسانها در گذشته باشد. به نظر میرسد جوامع انسانی نقش زیادی در جابهجایی جمعیتهای وحشی، بهویژه آنهایی که مورد بهرهبرداریشان بوده، داشتهاند و به احتمال بسیار، این فرآیند در مراحل ابتدایی اهلی شدن و پیش از پیدایش تغییرات ریختاری روی داده است. همچنین ممکن است برخی از گلههای بز که مراحل ابتدایی تغییرات ریختاری مرتبط با اهلی شدن را پشتسر گذاشته بودند، به نوعی به طبیعت بازگشته (از دست جوامع انسانی فرارکرده و یا به عمد در طبعیت رها شده باشند) و دوباره وحشی شده باشند (Frealized). بر اساس شواهد باستانشناختی چنین فرآیندی را میتوان در برخی از نقاط دنیا مانند قبرس مشاهده کرد (Vigne et al.2000).
پژوهشهای نادری و همکاران نشان داده است که جمعیتهای A اهلی (که بیش از 91% از بزهای اهلی امروزی به این جمعیت تعلق دارد) بیشترین نزدیکی را با جمعیت A وحشی دارند (Naderi et al. 2008). از طرف دیگر، امروزه جمعیتهای A وحشی فقط در شرق و جنوب شرق ترکیه و بخشهای شرقی ایران، بهویژه در سیستان و خراسان حضور دارند و در بخش مرکزی فلاتایرانوهمچنینزاگرسکهشواهد باستانشناختی اهلی شدن بز در آنجا یافته شده (Zeder and Hesse 2000)، اثری از آنها دیده نمیشود (نقشۀ 2). همانطور که اشاره شده چنین الگوی پراکندگی نامنظمی در میان سمداران وحشی رایج نیست و به احتمال قوی علت اصلی آن در جمعیت A بزهای وحشی، جابهجا شدن آنها توسط جوامع انسانی از جنوب و جنوب شرق ترکیه به منطقۀ شرق ایران در همان اوایل دوران اهلی شدن است. به احتمال زیاد برخی از اعضای این جمعیتهای منتقل شده به نحوی به طبیعت بازگشتند و دوباره حالت وحشی به خود گرفتند (Feralized)؛ از این رو، امروزه جمعیتهای A وحشی که در منطقۀ شرق ایران (سیستان و بلوچستان و خراسان) وجود دارند، احتمالاً از تبار همان جمعیتهایی هستند که جوامع انسانی در دوران نوسنگی از جنوب و جنوب شرق ترکیه به این منطقه منتقل کردهاند. به این ترتیب، اگر بخواهیم خاستگاه (اهلی شدن) جمعیت A بزهای اهلی را بیابیم، به نظر شرق ترکیه محتملترین منطقه است؛ جایی که جمیعت A در بزهای وحشی آن منطقه بسیار زیاد است. این فرضیه با شواهد باستانشناختی از اهلی شدن ابتدایی بز در محوطههای جنوب شرق ترکیه مانند نوالی چوری (Nevali cori) و چای اونو (Cayonu) در 10500 سال پیش نیز سازگاری دارد (Peters et al. 2005).
4. دی ان ای باستانی بزهای دورۀ نوسنگی دشتهای کاشان و قزوین
همانطور که در مقدمه اشاره شد، منطقۀ مرکز فلات ایران از جمله مناطقی است که میزبان جوامع یکجانشین دورۀ نوسنگی بوده و مدارک و شواهد باستانشناختی این مردمان در محوطههایی مانند سنگ چخماق، سیلک، چهاربنه و ابراهیمآباد بر جای مانده است. با وجود اینکه نزدیک به هشتاد سال از آغاز نخستین فعالیتهای باستانشناختی در منطقه میگذرد، همچنان پرسشهای کلیدی در پژوهشهای باستانشناختی این منطقه به چشم میخورد که پاسخ به آنها نیازمند استفاده از روشهای تحلیلی و فناوریهای علمی پیشرفته است؛ از جملۀ این پرسشها، نحوۀ تعامل این جوامع با یکدیگر و با محیط پیرامونی برای بهرهبرداری از منابع است؛ اینکه دامهای اهلی مورد استفادۀ جوامع انسانی دورۀ نوسنگی دشتهای کاشان و قزوین از یک نیای مشترک ریشه گرفتهاند یا اینکه هر یک از این جوامع از دامهایی اهلی بهرهبرداری میکردند که از نظر نیایی از یکدیگر مستقل بودهاند.
پژوهش حاضر با استفاده از دانش ژنتیکباستانشناسی و با استخراج دی ان ای باستانی (دی ان ای میتوکندریایی) رابطۀ فیلوژنتیکی (Phylogenetic)2 یا نیایی بزهای دورۀ نوسنگی دشتهای کاشان و قزوین را بررسی و خاستگاه بزهای مورد بهرهبرداری هر یک از آنها را تعیین کرده و همچنین به سنجش برخی از فرضیات مرتبط با اهلی شدن پرداخته است. بدینمنظور از ده نمونه از استخوانهای بزهای اهلیِ به دست آمده از محوطههای نوسنگی سیلک شمالی (5 نمونه) در دشت کاشان و محوطۀ چهاربنه (2 نمونه) و لایههای نوسنگی محوطۀ ابراهیمآباد (3 نمونه) در دشت قزوین (جدول 1)، دی ان ای باستانی استخراج و با استفاده از نرمافزارهای ژنتیکی (MEGA5) بخشی از ژنوم میتوکندریایی (3HVR I) آنها پس از تکثیر و توالییابی (Sequencing) تجزیه و تحلیل شد که دربارة نتایج آن در ادامه بحث خواهد شد.
پس از آنکه اطلاعات ژنتیکی بزهای دورۀ نوسنگی دشتهای کاشان و قزوین با تمامی جمعیتهای اهلی و وحشی امروزی مقایسه و میزان ارتباط آنها با یکدیگر سنجیده شد، تحلیلهای نرمافزاری نشان داد که بزهای این دو منطقه از نظر ژنتیکی به یکدیگر بسیار نزدیکتر هستند تا به سایر جمعیتهای اهلی و وحشی امروزی (تصویر 1). این موضوع بیانگر ارتباط ژنتیکی عمیق بین این دو جمعیت است و نشان میدهد که جوامع انسانی دورۀ نوسنگی کاشان و قزوین از بزهایی بهرهبرداری میکردند که از یک جمعیتِ نیایی مشترک ریشه گرفتهاند؛ یعنی این جوامع از بزهایی استفاده میکردند که خاستگاه اهلی شدن آنها یکی بوده است.
از سوی دیگر، مقایسۀ اطلاعات ژنتیکی بزهای دورۀ نوسنگی این دو منطقه با بزهای اهلی و وحشی امروزی نشان میدهد که این بزها در درجة نخست، بیشترین شباهت ژنتیکی را با بزهای وحشی جمعیت A جنوب شرق ترکیه و بزهای وحشی جمعیت A شمال شرق (خراسان) و جنوب شرق (سیستان) ایران دارند؛ از این رو، شباهت ژنتیکی نزدیک بین بزهای دورۀ نوسنگی کاشان و قزوین با بزهای وحشی جمعیت A امروزی جنوب شرق ترکیه و شرق ایران و رابطۀ ژنتیکی دورتر آنها با جمعیت A بزهای اهلی امروزی ایران، بیانگر این است که این جمعیتها از نظر نیایی رابطۀ ژنتیکی نزدیکی با یکدیگر داشته و از این رو، بزهای دورۀ نوسنگی دشتهای کاشان و قزوین یا در جنوب شرق ترکیه و یا در شرق ایران اهلی شدهاند، اما از آنجایی که تاکنون هیچگونه شواهد باستانشناختی مرتبط با فرآیند اهلی شدن در منطقۀ شرق ایران یافت نشده است و با توجه به اینکه احتمالاً بزهای وحشی جمعیت A شرق ایران حاصل وحشی شدن دوباره یا جابهجایی بزهای وحشی جنوب شرق ترکیه توسط جوامع انسانی در دوران نوسنگی باشد (بنگرید به بالا)، به احتمال زیاد خاستگاه بزهای اهلی دورۀ نوسنگی دشتهای کاشان و قزوین جنوب شرق ترکیه است. به این ترتیب، میتوان گفت که بزهای مورد بهرهبرداری جوامع انسانی این دو دشت در حدود 7500 سال پیش (جدول 1) از نسل بزهایی بودهاند که در حدود ده هزار سال پیش در جنوب شرق ترکیه اهلی شده بودند؛ بنابراین، به نظر میرسد ارتباطات سازمان یافته، اما نامرئی میان جوامع انسانی دورۀ نوسنگی در منطقۀ خاورمیانه و شاید هم مناطق فراتر از آن وجود داشته است؛ به نحوی که محصولاتی (بزهای اهلی) که در ده هزار سال پیش در جنوب شرق ترکیه به بهرهبرداری رسیده بودند، طی کمتر از 2500 سال به مناطق داخلی فلات ایران (فاصلهای بیش از 700 کیلومتر) رسیدند و جوامع ساکن در این مناطق از آنها بهرهبرداری کردند.
- 5. نتیجه
آنچه از تحلیلهای انجام گرفته دربارة رویدادهای ژنتیکیِ بزهای دورۀ نوسنگی دشتهای کاشان و قزوین و بزهای اهلی و وحشی امروزی به دست میآید، این است که جوامع انسانی دورۀ نوسنگی دشتهای کاشان و قزوین از منابع حیوانی (در اینجا بز) استفاده میکردند که دارای رابطۀ فیلوژنتیکی یا نیاییِ بسیار نزدیکی با یکدیگر بودهاند. از طرف دیگر، تحلیلهای ژنتیکی نشان میدهد که به احتمال زیاد خاستگاه اهلی شدن بزهای مورد استفادۀ مردم دورۀ نوسنگی دشتهای کاشان و قزوین، جنوب شرق ترکیه بوده است و بزهای دشتهای کاشان و قزوین در حدود 7500 سال پیش از نسل بزهایی هستند که در حدود ده هزار سال پیش در جنوب شرق ترکیه اهلی شدهاند. به این ترتیب، به نظر میرسد ارتباطات منسجمی بین جوامع انسانی دورۀ نوسنگی در منطقۀ خاورمیانه وجود داشته است؛ به نحوی که محصولاتی (بزهای اهلی) که در جنوب شرق ترکیه به بهرهبرداری رسیده بودند، طی کمتر از 2500 سال به مناطق داخلی فلات ایران (فاصلهای بیش از 700 کیلومتر) رسیدند و جوامع ساکن در این مناطق از آنها بهرهبرداری میکردند؛ بنابراین، با وجود اینکه بر اساس پژوهشهای انجام گرفته روی سفالهای این مناطق (حسینزاده، 1389) به نظر میرسد این جوامع تا دورۀ مس و سنگ انتقالی از نظر فرهنگی با یکدیگر ارتباطی نداشتهاند، شواهد برآمده از تحلیلهای ژنتیکی نشان میدهد که احتمالاً این جوامع چندان هم از یکدیگر بیخبر نبودهاند و یا دستکم به نحوی تحتتأثیر تحولاتی بودند که در مناطق پیرامونشان روی میداده است. ممکن است این تأثیرها بازتابی از وجود زنجیرۀ ارتباطی منسجم، اما نامرئی بین جوامع انسانی مستقر در یک منطقۀ جغرافیایی وسیع باشد. به احتمال زیاد، از طریق همین ارتباطات است که دستاوردهای جوامعی که در مناطق بسیار دور زندگی میکنند، پس از 2500 سال به دست جوامع انسانی ساکن در مرکز فلات ایران و حتی پس از یکی- دو هزار سال به هند نیز میرسد (Naderi et al. 2008). اینکه سرشت این زنجیرۀ ارتباطی چه بوده و سازوکار انتقال این دستاوردهای فرهنگی و فنشناختی چگونه بوده است، چندان مشخص نیست و نیاز به پژوهشهای دقیقتر و جزئیتر دارد، اما به طور یقین میتوان گفت که چنین ارتباطاتی از نظر باستانشناختی چندان بازتاب نیافته است و یا با استفاده از روشهای معمول در باستانشناسی و کار روی مواد فرهنگی مرسوم در آن نمیتوان به وجود این ارتباطات پی برد؛ از این رو، به نظر میرسد امروزه دیگر استفاده از علوم میانرشتهای برای درک دقیقتر و درستتر وقایع و رویدادهای گذشته کاری اجتنابناپذیر و در عین حال بسیار آگاهیبخش است.
تشکر و قدردانی
در اینجا لازم میدانیم از جناب آقای دکتر محمدتقی اکبری و جناب آقای دکتر بهمن فیروزمندی که مشاوران این پایاننامه بودهاند و به علت مقرارت انتشاراتی مجله، امکان حضور نام این دو استاد بزرگوار که مشاورههایشان نقش مهمی در نتایج این پژوهش داشته، وجود نداشته تشکر کنیم.
همچنین لازم به اشاره است که تمامی مراحل و کارهای آزمایشگاهی این پژوهش در آزمایشگاه ژنتیک پزشکی تهران، به مدیریت دکتر محمدتقی اکبری و با پیشتیبانی مادی و معنوی ایشان انجام پذیرفت و نگارندگان بر خود لازم میدانند که از زحمات ایشان قدردانی نمایند. بیشک این پژوهش بدون همکاری و کمک صمیمانه و بیدریغ کارشناسان محترم آزمایشگاه ژنتیکـپزشکی تهران انجام نمیپذیرفت.
پینوشت
1. Mitochondrial دی ان ای: میتوکندری اندامکی درون سلولی است که یکی از وظایف اصلی آن تنفس سلولی است. دی ان ای میتوکندریایی که در درون میتوکندری قراردارد، دی ان ای حلقوی است که کاملاً مستقل از دی ان ای هستهای است و سازوکار رونویسی و توارث مختص به خود را دارد.
2. تاریخ تکامل نژادی.
3. Hyper Variable Region I: منطقۀ فرامتغیر بخشی از ژنوم میتوکندری است که در کار رمزگذاری پروتیئن دخالتی ندارد؛ از همین رو، توالی بازهای آن با سرعت بیشتری از دیانای هستهای تغییر میکند؛ به همین علت این منطقه در تحلیلهای فیلوژنتیکی یکی از بخشهای مطلوب است و به وفور استفاده میشود.
ضمائم
نقشۀ 1. پراکنش جغرافیایی جمعیت A بزهای اهلی و سایر جمعیتها (Naderi et al. 2007).
نقشۀ 2. پراکنش جغرافیایی جمعیتهای بزهای اهلی به جز جمعیت A (Naderi et al. 2007).
نقشۀ 3. پراکندگی جمعیتهای بزهای وحشی امروزی (Naderi et al. 2008)
جدول1-5. مشخصات نمونههای مورد بررسی در پژوهش |
|||||
تاریخ B.P |
شماره ثبت |
کانتکست |
ترانشه |
محوطه |
شماره |
7350-7200 |
5194 |
5125 |
VI |
سیلک |
1 |
7500-7400 |
6015 |
6008 |
VI |
سیلک |
2 |
7500-7400 |
6026 |
6015 |
VI |
سیلک |
3 |
7500-7400 |
6074 |
6021 |
VI |
سیلک |
4 |
7400-7300 |
6076 |
6012 |
VI |
سیلک |
5 |
----- |
2053 |
209 |
II |
چهاربنه |
6 |
7300-7200 |
5030 |
507 |
V |
چهاربنه |
7 |
7600-7400 |
1184 |
132 |
I |
ابراهیمآباد |
8 |
7600-7400 |
1194 |
134 |
I |
ابراهیمآباد |
9 |
7500-7300 |
2368 |
266 |
II |
ابراهیمآباد |
10 |
تصویر3-7. درخت فیلوژنی (Neighbor Joint Tree) بزهای دورۀ نوسنگی دشتهای کاشان و قزوین و سایر جمعیتهای وحشی و اهلی دنیا