Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph. D Candidate, Tehran Islamic Azad University, Science and Research Branch
2 Professor, Department of Archaeology, University of Tehran
3 Assistant Professor, Department of Archaeology, Art University of Isfahan
4 Iranian Center for Archaeological research
Abstract
The higher mountainous region of the Central Zagros is regarded as one of the important regions for the early human settlements. Although archaeological studies have been initiated from the early 20s but there has been little precise information on the absolute chronology and also transitional processes of cultural sequences especially on the eastern parts of the region including eastern Luristan. Archaeological excavation of Tappeh Qela-Gap carried out in 2009 in the Azna district. The previous study including four seasons of surveying identified 280 archaeological sites; one of which is Tappeh Qela-Gap is selected for excavation because of its different cultural sequences. The main aim of the excavation project firstly was to evaluate the regional chronology of the region as a whole and then to see the local variations of the site to establish a chronological framework for Azna plain. Two small soundings and also a wide trench dug out on the site provided some evidences corresponding to the early village life, pastoralism and cultural transformations of the region during the late Neolithic through the late Islamic phases.
Keywords
مقدمه
پژوهشهای باستانشناختی در زاگرس مرکزی و ارتفاعات آن به آغاز قرن بیستم بازمیگردد (نقشۀ1). با این حال، این پژوهشها با برنامۀ مطالعاتی رابرت بریدوود در اواسط قرن بیستم بود که به صورت حرفهای ادامه یافت. برنامهای که اهداف بنیادی آن، آزمایش فرضیههای مرتبط با دورۀ آغاز نوسنگی در ارتفاعات ایران، عراق و ترکیه بود (Braidwood et al. 1961). علاوه بر این، کاوشهای دیگری در این منطقه صورت گرفت که شامل کاوش تپۀ گیان در نزدیکی نهاوند (Contenau & Grishman 1935) و بررسیهای سراورل استین (Stein 1940) در درههای زاگرس بوده است.
نقشۀ1: نقشۀ پراکندگی مناطق مورد بررسی و محوطههای مورد کاوش زاگرس مرکزی
در دهۀ 1960، زاگرس مرکزی همانند سایر مناطق فرهنگی ایران، بستری مهم برای تولید اطلاعات کلیدی باستانشناختی بود که هیئتهایی از کشورهای گوناگون فراهم آورده بودند. بریدوود و همکارانش بررسیها و کاوشهایی را در دشتهای ماهیدشت، کرمانشاه و هرسین تداوم بخشیده بودند. این بررسیها، علاوه بر این در بخشهای جنوبیتر، در درههای طرهان، رومشگان، کوهدشت و خرمآباد نیز گسترش یافت (Goff, 1971). در همین زمان، گروهی از موزۀ ملی دانمارک، سلسله بررسیهایی را در درۀ هلیلان و درههای مجاور آغاز نموده و در سال 1963، کاوشهایی را در محوطۀ نوسنگی گوران شکل دادند (Mortensen 1964).
کایلر یانگ نیز برنامهای منسجم برای بررسی دشت کنگاور و کاوش تپۀ گودین و سهگابی طراحی نمود (Young & Levin 1974). بررسیهای یانگ در محدودهای گسترده بهصورت تصادفی در دشتهای صحنه، اسدآباد، نهاوند، بروجرد و خرمآباد ادامه یافت (Young 1966). برنامههای دیگر شامل بررسیهای دشت ملایر (Howell 1979)، کاوشهای تپۀ عبدالحسین در نهاوند (Pullar 1978) و همچنین تپۀ گنجدره در نزدیکی کرمانشاه (Smith, 1975) بود.
بعد از انقلاب اسلامی، در سالهای اخیر بررسیها و کاوشهایی در بعضی مناطق زاگرس مرکزی انجام گرفته که برخی از آنها بر مبنای برنامۀ نقشۀ باستانشناسی سازمان میراث فرهنگی کشور و برخی دیگر براساس کاوشهای نجاتبخشی و پژوهشی بوده است. این بررسیها شامل بررسی شهرستان اسلامآباد(Abdi 2003)، بررسی حوضۀ رودخانۀ گاماسیاب شامل شهرستانهای کنگاور، صحنه و هرسین (سعیدی هرسینی 1386)، شهرستانهای بروجرد و دورود (پرویز1385) و بخش سرفیروزآباد کرمانشاه (نیکنامی 1388) و نیز کاوشهای چغاگاوانه و توهخشکه در اسلامآباد (Abdi 2003)، تپه شیخیآباد و جانی در کرمانشاه (و همچنین شماری کاوشها در محوطههای دورۀ پارینهسنگی مانند غار وزمه (Abdi et al. 2002)، غار مرتاریک و دو اشکفت در کرمانشاه (Biglari and Heydari 2001) بوده است.
شهرستان ازنا، بهعنوان یکی از مناطق مهم استان لرستان نیز متناسب با برنامۀ نقشۀ باستانشناسی در سال 1384 برای بررسی و شناسایی انتخاب شد (عبدالهی و سرداری زارچی 1391) که این برنامه در سالهای 1386، 1387 (Abdollahi et al. 2008) و 1391 (عبدالهی 1391) نیز طی چهار فصل ادامه یافت (شکل 2). نتایج حاصل از این برنامه، شناسایی مجموعاً 280 اثر باستانی در طیف گستردهای از انواع مکانها مانند تپه، محوطه هموار، و بناهایی مانند قلعه، حمام، آسیاب، برج و غیره بوده که از دورۀ نوسنگی جدید تا دورۀ معاصر را شامل میشده است. با توجه به آثار و محوطههای یافت شده، میتوان به این نتیجه رسید که دشت ازنا، محل مناسبی برای استقرار جوامع روستایی و کوچرو بوده که در دورههای مختلف به صورت بیوقفه تداوم داشته است (عبدالهی و سرداری زارچی 1391).
با اتکاء به پرسشهایی در ارتباط با وضعیت گاهنگاری بومی منطقۀ ازنا و همچنین بررسی دقیقتر گاهنگاری صورتبندی شده زاگرس مرکزی (Henrickson 1985)، و از جانب دیگر پاسخ به چالشهایی مرتبط با چگونگی معیشت، فرایند نوسنگیشدن منطقه، ماهیت جوامع روستایی و کوچرو و دیگر مباحث، کاوش در یکی از محوطههای شاخص و کلیدی این منطقه اجتنابناپذیر مینمود؛ لذا در بین چندین تپۀ شاخص مانند تپۀ چغاقونی (با وسعت هفت هکتار و لایههایی از دورههای مفرغ به بعد براساس یافتههای سطحی)، تپۀ امامزاده (با وسعت یک هکتار و لایههای از دورههای نوسنگی و مسسنگی براساس یافتههای سطحی با هدف کاوش گسترده) و تپۀ قلاگپ (با وسعت دو هکتار و توالی لایههای نوسنگی تا دورۀ اسلامی براساس یافتههای سطحی)، سرانجام، تپۀ قلاگپ به منظور کاوش لایهنگاری و همچنین گسترده انتخاب گردید (عبدالهی و سرداری زارچی 1390). این کاوشها در مرداد و شهریور 1388 در سه ترانشه صورت پذیرفت که مقالۀ حاضر به حاصل نتایج اولیۀ آن خواهد پرداخت.
نقشۀ 2: نقشۀ دشت ازنا و پراکندگی محوطههای مورد بررسی نقشۀ 3: نقشۀ توپوگرافی تپۀ قلاگپ و موفعیت ترانشهها
تپۀ قلاگپ و کاوش باستانشناختی
دشت ازنا، بهعنوان یکی از دشتهای شرق زاگرس مرکزی، ادامۀ طبیعی دشت سیلاخور بوده که از شهر بروجرد آغاز شده و در امتداد ارتفاعات زاگرس گسترش یافته است (بدیعی 1372: 49). دشت سیلاخور، دومین مرکز جمعیتی زاگرس مرکزی است که جهتی شمالی- جنوبی دارد (Young 1961: 230). اکثر بخشهای شهرستان ازنا، از نگاه زمینشناختی، دشتی بلند است که در ارتفاع بالاتر از 1800 متر نسبت به آبهای آزاد قرار گرفته است. ارتفاعات اشترانکوه که در برخی از بخشها، به بیش از 4000 متر میرسد در جنوب ازنا واقع شده و همچون دیواری عظیم، ازنا، الیگودرز و دورود را از سرزمین بختیاری جدا میکند.
تپۀ باستانی قلاگپ، تقریباً در مرکز یکی از درههای کوچک شهرستان ازنا واقع شده است. این دره در انتهای شمال غربی این شهرستان، در فاصلۀ تقریبی 12کیلومتری از شهر ازنا قرار دارد. تپههای طبیعی نسبتاً بلندی، این دره را از دشت مرکزی ازنا جدا کرده است. زمینهای کشاورزیِ اطراف تپه و همچنین وجود یک چشمه دائمی در کنار آن، نشان از استقراری طولانیمدت دارد. به نظر میرسد که این چشمه از دوران نوسنگی منبع اصلی آب روستا بوده است.
آنچه امروزه از محوطه بهجای مانده، محدودهای به مساحت دو هکتار است (نقشۀ3، شکل1) که در آغاز بر روی برجستگی تقریباً 3-4 متری از زمینهای اطراف، شکل گرفته است. بلندترین نقطۀ این محوطه، با ارتفاع 25 متر از زمینهای اطراف قرار دارد که این محوطه به عنوان یکی از بلندترین تپههای ازنا مطرح است. بخشهای فوقانی این تپه، دارای شیب تندی است که ناشی از تخریب و برش گستردۀ آن بوده و نشاندهندۀ بزرگتر بودن اندازۀ این محوطه بوده است. روستای مسعودآباد در بخش جنوبی تپه، تا بالاترین دامنههای نزدیک رأس آن توسعه یافته است و ساکنان آن، به طور مداوم به خاکبرداری قسمتهایی از تپه اقدام مینمایند که آثار تخریب آن را در لایهها و رسوبات استقراری تپه میتوان شاهد بود. چند خانه و بنای مسکونی بر روی تپه قراردارد که برخی از آنها متروکه شده است. در واقع، وجود چنین بناهایی، بررسی فرآیند شکلگیری محوطه را دشوار نموده، چراکه بخش زیادی از لایهها را منهدم کرده است.
شکل 1: تپۀ قلاگپ و موقعیت ترانشههای مورد کاوش
کاوشهای باستانشناختی در تپۀ قلاگپ، با هدف لایهنگاری، تعیین حریم و شناسایی ساختارهای معماری صورت گرفت. لذا، گمانۀ لایهنگاری با نام A، در بخش غربی تپه انتخاب شد که محلی مناسب بود. در این بخش به دلیل تخریب لایهها، دیوارهای تقریباً عمودی پدیدار شده بود که مکانی مناسب برای دسترسی به تمام لایهها با حداقل خاکبرداری و فضای کاوش به شمار میآمد. گمانۀ لایهنگاریC نیز در غرب گمانۀA، درست در پاییندست آن، انتخاب شد تا بتوان در کمترین زمان، وضعیت لایههای تحتانی تپه را شناسایی نمود. گمانهB نیز با ابعاد 6×8 متر، در بخش جنوبی تپه انتخاب شد که چشماندازی مناسب از وضعیت ساختارهای معماری و فضای سکونتی دورۀ مفرغ جدید را آشکار میساخت (نقشه 3).
ترانشه A
ترانشه A، یک گمانۀ 2×2 متر بود که در برش غربی تپه به صورت پلهای ایجاد شد (شکل2). عرض این گمانه با توجه به وضعیت لایهها، در برخی قسمتها ممکن بود به بیشتر یا کمتر از دو متر برسد و سرانجام 5/18 متر از لایههای این گمانه مورد کاوش قرار گرفت. در پایینترین بخشها، این گمانه تا عمق 5/1 متر از زمینهای اطراف برش نیز کاوش شد که البته به خاک بکر نرسید. لذا به منظور رسیدن به خاک بکر و پیوستگی لایهها، در فاصلۀ پنجمتری جلو این گمانه، ترانشه جدیدی بهنام C بهطور همزمان مورد کاوش قرار گرفت. علاوهبراین، بقایایی از یک بنای دورۀ اسلامی بر روی سطح تپه وجود دارد. درمجموع، بیش از 5/19 متر لایۀ فرهنگی این گمانه کاوش و نمایان شده است. درنتیجۀ کاوش در این گمانه، 22 فاز استقراری شناسایی شد که توالی مناسبی را آشکار ساخت.
شکل2: برش لایهنگاری گمانهA
بهطورکلی، نهشتهای باستانشناختی شناسایی شده از گمانهA، از فازهای سکونتی و واحدهایی تشکیل یافته که مربوط به دورههای مسسنگی، مفرغ، آهن، پارت و اسلامی است. جدیدترین دوره، مربوط به قلعۀ واقع در روستای مسعودآباد بوده که در رأس تپه احداث شده و درحالحاضر تقریباً بهصورت مخروبه درآمده است. این ساختمان احتمالاً در دورۀ قاجار احداث شده و تا زمان اصلاحات ارضی برپا بوده است. لذا این مرحله را میتوان منسوب به دورههای متأخر اسلامی دانست. در ذیل مرحلۀ اول، بقایای معماری ساخته شده از دیوارهای با چینه و خشت وجود دارد که پی آن از سنگ بوده است. این آثار متعلق به دورۀ پارتی است.
در بین بناهای معماری موجود در تپۀ قلاگپ، یک دیوار ضخیم با پیسنگی، درست در زیر لایۀ دورۀ پارتی وجود دارد که احتمالاً بخشی از استحکامات عصر آهن3 یا دورۀ ماد است. تا آنجاییکه به نظر میرسد چنین دیوارهای، مشابه با نمونههای دیگر از بناهای دورۀ مادی است که در دیگر استقرارهای این دورۀ زاگرس مانند: نوشیجانتپه (Stronach and Roaf 2007)، دورۀ2 گودینتپه (Levine and Young 1974) و گونسپانپاتپه (ناصری و ملکزاده 1391) شناسایی شده است. ارتفاع این دیوار بیش از 5/3 متر است که از 22 ردیف خشت تشکیل یافته و اندازۀ خشتهای آن بین 35×35×10 و 35×25×10 سانتیمتر است. علاوه بر این بنا، مدارک نسبتاً ضعیف معماری دیگری نیز در قسمت زیرین این بارو وجود دارد که با تعلق داشتن به دورۀ آهن3، بر پیشرفت معماری و توسعۀ استقراری در این دوره دلالت میکند.
شکل3: اشیای گلی پایهایشکل تپۀ قلاگپ شکل4: اشیای گلی پایهای شکل تپۀ گودین
برخی دیگر از مدارک کشف شدۀ مرتبط با دورۀ آهن3، شامل اجاقی با فضای بزرگ و باز است که به مراحل قدیمتر عصر آهن3 تعلق دارد. این اجاق دارای یک دیوارۀ نازک چینهای است که طول آن به 8/1 متر میرسد و فضای داخلی آن، سوخته است. موادی مربوط به فعالیتهای خانگی شامل سنگساب و هاون در این اجاقِ انباشته از خاکستر یافت شده و درلابهلای آنها، دو قطعه شیء گلی پخته که به «پایه» (Andiron) معروف هستند نیز بهدست آمده است (شکل3). رابرت هنریکسون (Henrickson 2011: 231)نیز اشیائی پایهایشکل را در فاز 3:2 (III:2) در گودینتپه یافته است (شکل4) و آنها را به عنوان اشیاء استاندارد مورداستفاده خانگی و دارای کارکرد آیینی تفسیر مینماید و پیشینۀ آنها را به دورۀ گودین4 (Rothman 2011) و فرهنگ ماوراء قفقار قدیم (Smogorzewska 2004) منسوب میدارد. علاوهبراین، نمونههای دیگری از چنین اشیائی در ترانشۀ B در دورۀ گودین3:2 نیز یافته شده است. تمام این سه نمونه شیء پایهایشکلِ یافت شده از قلاگپ، مشابه با نمونههای مکشوف از تپۀ گودین، ساده و از جنس گلخام است که هنریکسون به تولید شخصی آنها و اهمیت آیینیشان تأکید دارد ((Henrickson 2011: 321.
مدارک دیگر از عصر آهن در گمانۀ A در فازهای پایینتر به دست آمده که در بافت خانگی شامل اتاقی مانند آشپزخانه، همراه با سازههای پیچیده است. چندین کف متوالی که اندکی نیز سوختهاند و با خاکستر پوشیده شدهاند، یک سکوی کوچک چسبیده به دیوار، چندین ظرف شکسته و سالم، و مهمتر از همه آنها، یک خمرۀ ذخیرۀ بزرگ در جوار دیوار، دلالت بر کارکرد فعالیتهای خانگی این قسمت در دورۀ آهن دارد. چهار ظرف سفالی سالم کوچک نیز که به شکل قوری و ظروف لولهدار است در داخل خمرۀ بزرگ یافت شده است.
برخلاف لایههای فوقانی، مراحل استقراری دورۀ مسسنگی گمانه A، بیشتر شامل نهشتهای نازک و متوسط و لایههای خاکستر است که شواهد اندک معماری از آنها بهدست آمده است. این لایههای متوالی از فازهای مسسنگی قدیم، میانی و جدید، دلالت بر تداوم سکونت بیوقفه در این مکان دارد که از دورۀ نوسنگی جدید آغاز شده و تا دورۀ مفرغ قدیم ادامه یافته است.
ترانشۀ B
ترانشۀ B که ابعاد آن، 6×8 متر است در بخش جنوب غربیِ تپه، مورد کاوش قرار گرفت (شکل 5). کاوش در این ترانشه تا عمق 2/1 متری انجام گرفت که در مجموع، چهار فاز معماریِ بههم پیوسته در دورۀ گودین3 را آشکار ساخت. هر فاز به واسطۀ دیوارهای خشتی مجزا با پی سنگی، تفکیک شده و دارای کفهای فشردهای است. اگرچه در فاز یک، به دلیل تخریبهای سطحی، آثار معماری بسیار اندکی وجود دارد، با این حال در فازهای پایینتر، ساختارهای بیشتری یافته شد.
شکل 5: فاز سوم ترانشهB
فاز دوم استقراری ترانشه، چندین عنصر سازهای مختلف مانند یک اجاق و سه پیسنگی همراه با کف گچی را نشان میدهد که بر روی آنها، رسوب خاکستر و انباشتهای پراکنده گسترش یافته است. این بقایا به طور روشن، فضای مسکونی مشخصی را نشان نمیدهد، اما اجاقی در قسمت جنوب شرقی ترانشه با ابعاد 40×25 سانتیمتر وجود دارد که با یک نیمکت گلاندود کوتاه احاطه شده است. این اجاق، کمعمق بوده و با دیوارهای نازک و کف فشردهشدۀ صاف درست شده است. این سازه، مشابه با نمونههای یافت شده از تپۀ گودین است که به عنوان «کرسی» تعبیر شده است (Henrickson 2011: 218). چنین کرسیهایی معمولاً در روستاهای سنتی ایران در طول فصل سرد زمستان استفاده میشده که از یک چارچوب چوبی مربعشکل کوچک تشکیل یافته و بر روی اجاق یا منقل قرار داده شده و با روکشی پوشیده میشده است. اعضای خانواده به دور آن جمع و گرم میشدند. در واقع، مردمان ساکن در روستای قلاگپ که در محیط سردی زندگی میکردند، چنین شیوهای را برای گرم کردن خانه استفاده نموده و این سنّت تا دورۀ معاصر نیز تداوم داشته است.
فاز سوم، یکی از جالبتوجهترین بخشهای مسکونیِ شناسایی شده در تپۀ قلاگپ است که شامل یک مجتمع ساختمانی تودرتو است. فضای مسکونی این فاز شامل یک اتاق منظم مرکزی است که دارای دیوارههایی با پی سنگی است. یک آتشدان کوچک مربعشکل بهطور مستقیم، درست در دیوارۀ شمالی اتاق مرکزی احداث شده که دارای شکل پیچیدهای است (شکل 5). ابعاد این آتشدان 30×30 سانتیمتر و عمق آن 15 سانتیمتر است و از سه بخش تشکیل یافته است. بخش تحتانی داخل آن، کف قهوهایرنگ است که به وسیله یک سکوی کوچک (با ارتفاع 5 سانتیمتر) بالا آمده و در بخش فوقانی، یک بازوی کوچک در وسط فضای داخلی آتشدان وجود دارد. این بازو، فضای داخلی آتشدان را به دو بخش تقسیم نموده است. شکل کاملاً منحصربهفرد این آتشدان، کارکرد پیچیدهای از چنین سازهها و مواد اطراف آن را آشکار میسازد. چنانکه قبلاً ذکر شد، برخی از دستسازههای یافت شده در گمانهA که به «پایه» معروفند (شکل 3)، در فاز سوم ترانشهB نیز به دست آمده که در مجموع با توجه به ارتباط بافتاری چنین یافتههایی، میتوان کارکردی آیینی را برای آتشدان و فضای مسکونی مورد نظر تصور نمود (Henrickson 2010: 321).
ترانشۀC
گمانۀ لایهنگاری C در محدودهای به ابعاد 2×2 متر کاوش شد که در 5 متری جنوبِ غرب ترانشه A واقع شده است (شکل 5). این گمانه بر روی یک سطحِ هموار در جلوی گمانۀ A قرار دارد که در واقع، محلِ پایینترین لایههای مسکونی تپۀ قلاگپ است. این گمانه تا عمق 5/3 متر کاوش شد که به خاک بکر با لایهای طبیعی از گل قهوهای روشن رسید. با ترکیب نهشتهای باستانشناختی در هر دو گمانۀ A و C، به نظر میرسد که کل لایههای فرهنگی تپۀ قلاگپ به 22 متر برسد. دورههای فرهنگی موجود در این گمانه متعلق به نوسنگی جدید و مسسنگی قدیم است که در مجموع در شش فاز استقراری شناسایی شده است.
بالاترین لایه (فاز اول) گمانۀ C، به دلیل درهمآمیختگی لایههای تخریبشدۀ بالاتر که مربوط به دورههای مسسنگی، مفرغ و آهن میشود بسیار مضطرب بوده، اما در زیر آن لایۀ ضخیمی از خاک سبزرنگ که حاصل بقایای فضولات جانوری است، مشاهده شد. در لابهلای خاکهای فاز دوم و سوم، آثاری از کف قرمزِ رنگ شده با گلاخری، لایههای نازک خاکستر و خاکهای سوخته نیز به چشم میخورد.
مهمترین مدارک شناسایی شده از گمانۀ C، که معمولاً سازههای شاخص در دورۀ نوسنگی خاور نزدیک باستان است، کفهای سخت سوخته است (شکل6) و در قدیمیترین مراحل سکونتی (فاز 6 و 5) بالاتر از خاک بکر در تپۀ قلاگپ بهدست آمده است. این یافتهها، غالباً از ماسه و ریگ درست شده که معمولاً دایرهای شکل بوده و با چینۀ گلی کوتاهی احاطه شده است. ارتفاع چینهها، بین 8 تا 20 سانتیمتر است. کاربردهای مختلفی شامل ساج، تنور و اجاق برای چنین سازههایی در دورۀ نوسنگی مطرح شده است. سطح چنین کفهایی، غالباً هموار و صیقل یافته است که به رنگ سیاه درآمده. تمام نمونههای مورد کاوش از این گمانه، دارای دو یا چند لایۀ نازک مجزای ماسهای است که بدون فاصله بر روی هم قرار گرفته است.
ملک شهمیرزادی (1378: 326) چنین سازههای مرتبط با آتش را با عنوان کف سفت سخت سوخته نامیده که از محوطۀ نوسنگی تپه زاغه در دشت قزوین بهدست آمده است. او چنین کفهایی را به عنوان ساج تعریف میکند که برای پخت نان استفاده میشده و معمولاً در آشپزخانهها یافته شده و حتی در برخی موارد تا ده مرتبه نیز بازسازی شده است. در کاوشهای تپۀ قلاگپ تلاش شد مقادیر زیادی از خاکهای موجود در لابهلای این کفها به منظور مطالعات آزمایشگاهی جمعآوری شود تا بتوان به کارکرد دقیقتر آنها پی برد.
شکل6: کفهای سوختۀ گمانهC
گاهنگاری مقایسهای تپۀ قلاگپ
چارچوب توالی زمانی تپۀ قلاگپ را میتوان بر مبنای گاهنگاری کلی زاگرس مرکزی که توسط الیزابت هنریکسون(Henrickson 1985) ترسیم شده، طبقهبندی نمود. لذا با توجه به گسترۀ فرهنگی بزرگ این منطقه جغرافیایی، لازم است دشت ازنا را در محدودۀ شرق زاگرس مرکزی و یا لرستان شرقی قرار داد که دامنههای شرقی آن به مرکز فلات ایران منتهی میشود. لرستان شرقی در جنوب ناحیۀ کنگاور واقع شده و شامل بخش شرقی جادۀ بزرگ است (ویت و دایسون 1382: 109).
دورۀ نوسنگی
به طورکلی، دورۀ نوسنگی در ازنا با توجه به بررسیهای باستانشناسی و کاوشهای تپۀ قلاگپ به دورۀ جدید برمیگردد و از دورههای پیش از آن تاکنون هیچ مدرکی، در دورۀ پارینهسنگی، آغاز نوسنگی و نوسنگی قدیم (بیسفال) مشاهده نشده است.
بقایای فرهنگی دورۀ نوسنگی باسفال (جدید) در ترانشۀ C با ضخامتی بیش از دو متر در چندین فاز استقراری بهدست آمده که شاخصۀ آن، گونۀ سفالهای پوک و خشن اولیه با شاموت کاه است. نمونههای منقوش این سفالها اغلب از نوع منقوش زایل شونده هستند، که بیانگر بهکارگیری این تکنیک و توسعۀ آن توسط اولین تازهواردان به روستای قلاگپ بوده است. سفالهای دورۀ نوسنگی قلاگپ از نظر گونهشناسی مشابه گروه سفالی IBو IAدر تقسیمبندی یانگ است (Young 1966). همچنین مشابه سفالهای این دوره از لایههای فوقانی تپۀ عبدالحسین (Husting, 1990) و گونۀ مشابه آن در تپۀ سراب کرمانشاه گزارش شده است (Young and Levine 1986). بیشتر نمونههای منقوش نوسنگی قلاگپ بسیار شبیه نمونههایی است که مک دانلد از محوطۀ باغنو، به آن اشاره کرده است(Mcdonald 1979: fig 48-9) .
از سوی دیگر، برخی از نمونههای منقوش مانند نمونۀ شمارۀ 6 طرح 1 را میتوان از نظر نوع نقش، با سفالهای سیلک 1 مقایسه نمود (گیرشمن 1379: لوح49). تمامی نمونههای لایههای تحتانی ترانشۀC شامل سفالهای ساده با شاموت گیاهی خشن تا متوسط و ظریف و بدون نقشی بوده که در اشکال کاسههایی با انتهای خمیده و کف تخت، ظروف زمخت با بدنۀ استوانهای و سینیهای ساده است که خمیرۀ آنها دود زده با پوشش نخودی تا قرمز، و صیقلی است. نمونههای منقوش از لایههای فوقانی این ترانشه بهدست آمده که خیلی شبیه نمونههای ساده بوده، ولی دارای نقوشی به رنگهای سیاه تا قهوهای و قرمز زایل شونده و یا مات است. نقشمایهها اغلب شامل مثلثها، مستطیلها و مربعهای هاشور خورده، خطوط ضربدری و هندسی خطی است. نزدیکترین محل به سفال مشابه نوسنگی قلاگپتپه، دهحاجی بروجرد است که برنبک و پلاک (1380) گزارش کوتاهی از آن منتشر کردهاند.
مسسنگی قدیم
مدارک مربوط به دورۀ مسسنگی قدیم در دو فاز فوقانی ترانشۀ C و لایههای تحتانی ترانشۀ A کاوش شده است. مشخصۀ سفالی دورۀ مسسنگی قدیم، وجود سفالهای نخودی ساده و خشنی است که در فاز بعد از آن، با گونۀ دالمای فشرده و دالمای پوشش قرمز جایگزین میگردد. با وجود برخی تمایزات، سفالهای اواخر دورۀ مسسنگی قدیم با گونههای سفال دالما مشابهت دارند (Hamlin 1975). ضخامت لایههای مرتبط با دورۀ مسسنگی در ترانشۀ A به 4 متر میرسد که با احتساب لایههای مسسنگی قدیم در ترانشۀ C، میزان نهشتههای دورۀ مسسنگی بیش از 6 متر است.
طرح 1: سفالهای دورۀ نوسنگی جدید، مسسنگی قدیم و میانی تپۀ قلاگپ
فاز بیست و دو گمانۀA، با دورۀ مسسنگی قدیم همزمان بوده و شاخص آن سفالهایِ خشن بدون پرداخت با شاموت گیاهی و پوشش قرمز تا قهوهای تیره و سیاه است، مانند گونۀ شمارۀ 4و9 طرح 1 که پس از آن سفال با پوشش رقیق قرمز و قهوهای بهدست آمد. این دوره که همزمان با فاز شهنآباد درکنگاور میباشد، بنا به نظر مکدانلد (1979) همزمان با ظهور جامعۀ کشاورز یکجانشین در تپۀ سهگابی بوده است. تاریخگذاری دورۀ مسسنگی قدیم در نبود برخی شواهد گاهنگاری مانند سفال شهنآباد تا حدودی دشوار است، با اینحال برخی سفالها از نظر نقش به سفالهای منقوش دالما شباهت دارد، مانند گونۀ شمارۀ 6 و7 طرح1، در صورتی که از نظر ویژگی فنی هیچ شباهتی به سفال دالمای منقوش نداشته و دارای شاموت کاه و خمیرهای به رنگ قهوهای تیره با مغز دود زده و پوشش نخودیِ صیقلی همراه با نقوش قهوهای تیره است و در لایهنگاری قلاگپ، بلافاصله برروی لایههای نوسنگی قرار داشت. احتمالاً این گونۀ منقوش را میتوان سفال بومی مسسنگی قدیم قلاگپ دانست. از طرفی باید یادآوری کرد که این گونه در توالی لایههای جدیدتر به دست نیامده است. نقوش مشابه این سفالها را خانم گاف از محوطه رباط ارائه نموده و آن را متعلق به دورۀ گیان Vb میداند.
مسسنگی میانی
شواهد باستانی دورۀ مسسنگی میانی تپۀ قلاگپ از گمانه A در فازهای بیستویک تا نوزده کاوش گردید. سفالهای این دوره در دو گروه کلی ساده و منقوش بهدست آمد، سفالهای ساده با پوشش قرمز تا نارنجی و نخودی و یا سیاه ظاهر میشود. این گونهها دارای شاموتی گیاهی با پخت ناکافی است که رنگ خمیرۀ آنها قهوهای مایل به قرمز و نخودی تیره است (گونۀ شمارۀ9 از طرح1). گونههای منقوش این دوره اغلب بدون پوشش و دارای شاموت شن بوده و نقوشی به رنگ قهوهای تا سیاه دارد. این گونهها، مشابه نمونههای منقوش دالما و سهگابی است. گونۀ شمارۀ دو از نوع دالمای فشرده بوده و مطالعات آزمایشگاهی بیانگر تولید محلی سفال دالمای فشاری توسط روستائیان پراکنده در درههای زاگرس است .(Henrickson and Vitali 1987) گونۀ شمارۀ 8 از طرح 1 سینی با خمیرۀ مایل به قرمز و شاموت ترکیبی همزمان با گودین X است که مشابه آن از تپۀ سهگابی (Young et al. 1974 fig10: 15) گزارش شده است. همچنین سفالهایی بدون پوشش و به رنگ نخودی، مشابه سهگابی ساده نیز بهدست آمد (گونۀ شمارۀ 5 از طرح1).گونۀ شمارۀ 7 از طرح1، سفالی با شاموت ترکیبی با خمیرۀ نخودی مایل به قرمز با سطح قرمز روشن در خارج و نخودی در داخل، همزمان با دورۀ گودینX در کنگاور است و گاف این گونهها را همزمان با گیان VB میداند (Goff 1971).
مسسنگی جدید
مواد فرهنگی مربوط به دورۀ مسسنگی جدید تپۀ قلاگپ، از گمانۀ A در فازهای هیجده تا پانزده کاوش گردید. از نظر گاهنگاری، سفالهای دورۀ مسسنگی جدید قلاگپ، همزمان با دورۀ گودین VII و VI:3-2 در کنگاور است. اغلب سفالهای گودین VII قلاگپ، از نوع ساده و بدون نقش است که به گونههای کلی ساده و خشن تقسیم میشود، هرچند که گونههای منقوش نیز در بین آنها به چشم میخورد. در بین گونههای شاخص این دوره ظروفی مشابه سفالهای معروف به Sو نیز ظروف خشن با بدنۀ متمایل به داخل و کف مقعر همراه دو دسته وجود دارد (گونۀ4 طرح2) که کاربردی نظیر اجاقهای قابل حمل را برای آنها تصور نمودهاند (Levine and Young 1986 ).
طرح 2: سفالهای دورۀ مسسنگی جدید، مفرغ و آهن تپۀ قلاگپ
مدارکی وجود دارد که برخی از سفالهای این دوره در قلاگپ با چرخ ساخته شده است. این تکنیک پیشرو برای اولینبار در مسسنگی جدید3 (LC3) مورد استفاده قرار گرفته است (Rothman and Badler 2011). در قلاگپ، سفالهایی با لبۀ رُل شده همراه با پوشش قرمز، با این تکنیک ساخته شده است. این نوع سفال به همراه سفالهای نخودی سادۀ بدون پوشش، سفالهای با تزئین فشار انگشتی در لبه، ظروف فاقد کف (شکل10و 1 از طرح2) و نیز سینیهای نخودی با مغز تیره، نشاندهندۀ ترکیب سنت محلی قلاگپ و به طور کلی زاگرس با اروک است (برای اطلاع بیشتر ن.ک: Badler 2004). گونۀ سفال منقوش سیاه بر روی قرمز (BOR) نیز در فاز مرتبط، به تعداد محدود مشاهده شده که شکل 9 از طرح 2 از این گونه است.
در این دوره بین نواحی مجزای دورۀ روستانشینی جدید، شباهتهای سبکی وجود دارد که چنین تشابهات سبکی را به ویژه در سفالها میتوان نشان داد (هول 1986: 106). نمونههای این دوره شبیه سفال گیان V، سهگابیتپه E و سیلک III است. همچنین در بررسیهای یانگ، گونههای مشابه این دوره در سفالهای نوع IC طبقهبندی میشود (Young 1966). همزمان با دورههای گودین VIIوVI:3 نسبت به VI:2 قلاگپ عموماً قسمتی از فرهنگ کوههای زاگرس بوده است و میتوان گاهنگاری دقیقتری را با توجه به محوطههای فلات مرکزی ایران در این رابطه ارائه داد.
محوطههای قبرستان و سیلک کاشان سفالهای مشابه با مسسنگی جدید قلاگپ عرضه میکنند (طرح4 شمارۀ 5، 10 و11). فازهای هیجده و هفده قلاگپ همزمان با دورۀ مسسنگی جدید2 (قبل و آغاز هزارۀ چهارم ق.م) و همزمان با دورههای گودین VIIو VI:3 و قابلمقایسه با قدیمترین لایههای تپۀ قبرستان و سیلک 4-5 III: است و فازهای شانزده و پانزده قلاگپ با گودین VI:2و تپۀ قبرستان IV و سیلک 6-7 III: قابل مقایسه است. گونۀ کاسههای با نقوش سیاه و نمونههایی که دارای اثر انگشت در لبه هستند (طرح 2 شماره10)، در مقایسه با نمونههایِ کوهپایههای شمالشرق عراق و جنوب شرق ترکیه در دورۀ مسسنگی جدید 2 گودین قرار میگیرند (Rothman and Badler 2011).
دورۀ مفرغ
از وضعیت گاهنگاری و فرهنگی دورۀ گودینIV همزمان با عصر مفرغ قدیم در قلاگپ، مدارک باستانشناختی بهدست نیامده، ولی نمونۀ سفالِ خاکستریِ کنده و پر شده با گچ و یا آهک، مشابه فرهنگ یانیق، در بافت غیرمرتبط دیده شده است. لذا، وضعیت فرهنگی مفرغ قدیم چندان مشخص نیست و از فرهنگ حاکم بر دورۀ بعد از مسسنگی پایانی در منطقه و تپۀ قلاگپ اطلاع زیادی نداریم. از طرفی ممکن است سفال خاکستری سیاه و براق گودین III از سنت سفال خاکستری گودین IV تأثیر پذیرفته و سنت سفال گودین IV به عنوان سفال فرعی در قلاگپ در مجموعه گودین III:6 همگون شده باشد، که از این منظر شاید بتوان، به جایِ جایگزینی فرهنگی در این دوره، تداوم فرهنگی را در سفال خاکستری و سفال قرمز جلادار مشابه فاز ماران تا گودین III:6 و پس از آن در قلاگپ، مطرح نمود.
فاز هشتم تا فاز چهاردهم در ترانشۀ A به ضخامت چهار متر، و فاز اول تا چهارم به قطر کمتر از دو متر در ترانشۀ B، متعلق به عصر مفرغ است. فرهنگ کلی حاکم بر عصر مفرغ قلاگپ فرهنگ دورۀ گودین III است و در توالی فازهای استقراری قلاگپ، اکثر گونههای سفالی دورۀ سوم گودین با توالی تسبتاً منظم فازهای آن کشف گردید. احتمالاً در فاز یازدهم تغییری در الگوی استقراری محوطه اتفاق افتاده و بخشهایی از تپه به صورت موقتی به عنوان قبرستان استفاده شده است. انباشتهای طبیعی میتواند دلیلی بر غیراستقراری بودن بخشهایی از آن در دورۀ همزمان با گودین III:3باشد. این دیدگاه با مدارک بهدست آمده از ترانشۀ B، که مواد فرهنگی مرتبط با دورههای همزمان گودین III:3 از آن بهدست نیامده، تقویت میشود.
در بین سفالهای تپۀ قلاگپ، نقشمایۀ چشم گاو که از نقوش معروف گودین III:6 است، در فازهای جدیدتر بهدست آمده است. برخی از گونههای سفالی این دوره در فاز سیزده و دوازده ترانشۀ A و فاز 3 ترانشه B قلاگپ همزمان با گودین III:5 به کار رفته است. لایههای همزمان با این فاز دارای سفالهایی با خمیرۀ تیره و یا قرمز با پوشش سیاه و یا قهوهای است که برخی گونهها با تزئینات منقوش سیاه و یا قرمز همراه است. همچنین نقشِ بزِ بهدست آمده از این فاز، تفاوتهایی با نقوشِ بزِ گودین و گیان داشته و در قلاگپ نقش بز، با شاخهای کشیده هلالی که به قسمت گردن نزدیک است ترسیم شده و با پوزه مایل به داخل و منقاری شکل همراه است. این نوع سفال که با نقوش سیاه بر زمینۀ خاکستری با شاموت شن و ذرات میکا است، احتمالاً سفال بومی قلاگپ بوده است.
از نظر هنریکسون (1986) مدارک مستندی از تداوم سکونت در محوطههای غرب مرکزی ایران از فاز دوم گودین III تا عصر آهن وجود ندارد و همۀ محوطههای کاوش شده گودین IIIدر نیمۀ هزارۀ دوم متروک شدهاند. با اینوجود، دورۀ پس از فاز II گودین IIIدر قلاگپ شکاف بارزی در سنت سفالگری را نشان میدهد؛ زیرا نه تزئین سفال و نه فرم زورقیشکل آنها ادامه نمییابد، با این حال، در قلاگپ تداوم سکونت از دورۀ گودین III تا پایان عصر آهن دیده میشود.
دورۀ آهن
ضخامت لایههای تپۀ قلاگپ درطول دورۀ آهن، هشت متر بوده و بهنظر میرسد که استقرار در دورۀ آهن بلافاصله بعد از استقرار مفرغ پایانی صورت گرفته و ما شاهد حضور سفال خاکستری در لایههای بلافصل دورۀ مفرغ هستیم. لازم به ذکر است با توجه به این که هیچگونه وقفهای بین لایههای این دو دوره دیده نشده، میتوان استنباط نمود که دورۀ آهنI در این تپه به طورکامل قابلشناسایی بوده و وجود سفال خاکستری در لایههایِ تحتانیِ عصر آهنِ آن را، مصادف با ظهور آهن I دانست. همچنین یافتن خمرههای بزرگ ذخیرۀ آذوقه در نهشتهای عصر آهن در کف منازل مسکونی، نشان از استقرار کامل در این محوطه دارد. با این که شناخت سفال خاکستریِ غربیِ قدیم از سفال خاکستریِ غربیِ جدید در بررسیهای باستان شناسی ازنا دشوار بوده، اما با در نظر گرفتن توالی لایهنگاری این دوره در تپۀ قلاگپ، وجود هر دو سفال خاکستری را که اولی به آهن I و دومی به آهن II تعمیم داده میشود، میتوان در تپۀ قلاگپ تفکیک نمود. در دورۀ III سفال ظریف و صیقلی (گونۀ شمارۀ 6 از طرح ) و ظروف کاربردی افزایش یافته که برخی از آنها دارای زاویه در بدنه هستند. وجود سفال خاکستری آهنI در کنار ساغرهای کاسی- ایلامی (شکل 7 از طرح 2)، بیانگر این است که منطقۀ ازنا در طول عصر آهن I رابطهای فرهنگی و دو سویه از یک طرف با حکومت ایلام و از سوی دیگر با مهاجران آریایی داشته و متأثر از هر دو فرهنگ میباشد.
دورۀ اشکانی
تنها فاز استقراریِ دورۀ اشکانی در ترانشۀ A، شامل دیواری چینهای با پیسنگی، و شفتهای از گل در زیر آن است که بلافاصله بر روی دیوار دور] آهن III ساخته شده بود. از ویژگی سفالهای دورۀ اشکانی سفالهای با خمیرۀ قهوهای روشن با پوشش کرمرنگ با نقوش قرمز در زمینۀ صیقلی است. از دیگر سفالهای این دوره کوزههای با لبۀ گرد شده و لبۀ متمایل به داخل به رنگ قرمز، سفالهای با خمیرۀ قرمز سوخته با پوشش نخودی تیره و کاسههای قرمز با پوشش نخودی تیره و لبۀ تخت بر گشته به بیرون با تزئین شیاری است.
نتیجه
تپۀ قلاگپ، روستایی با توالی منظم از لایههای دوران نوسنگی، مسسنگی، مفرغ، آهن و اشکانی است. توالی منظم لایههای آن در دورۀ پیشازتاریخ را میتوان در عوامل مختلف زیستمحیطی و فرهنگی جستجو کرد. به نظر میرسد دوام و پایداری این روستای پیشازتاریخی مانند بسیاری از روستاهای خاور نزدیک، ناشی از عوامل درونی اجتماعی، خودبسندگی اقتصادی و پویایی فرهنگی با تأکید بر زیستبوم خاص بومی است. تغییر در روستاهای ایران، معمولاً روندی کند و بطئی داشته و گاهی آن را در حدّ ثبات و سکون نشان داده است. تنها اصلاحات ارضی در دهۀ 40 شمسی بود که زمینه را برای دگرگونی وسیع اجتماعی در روستاهای ایران فراهم نمود (طالب و عنبری، 1387). واحد تولیدی ثابت و سنتی در ایران، روستا بوده و ما شاهد برپایی اولین روستاها از دورۀ نوسنگی در منطقۀ ازنا هستیم (عبدالهی و سرداری، 1391).
با مطالعات میدانی به عمل آمده در بررسیهای باستانشناسی و گمانهزنی تپۀ قلاگپ، این روستا در دورۀ نوسنگی بیشتر از یک هکتار نبوده است. بااینوجود، در دورۀ مسسنگی وسعت آن به کمی بیش از یک هکتار رسیده است. یافتههای باستانشناختی تپۀ قلاگپ، بیانگر استقرار ساکنان اولیۀ محوطه برروی برجستگی طبیعی نهچندان بلند از زمینهای اطراف بوده که با دسترسی آسان به منابعِ آبیِ نزدیک تپه، همراه بوده است. درحال حاضر، به طور قطع نمیتوان در ارتباط با الگوی استقراری و شیوۀ معیشتی ساکنان اولیه نظر داد، چراکه مواد استخوانی و گیاهی در مرحلۀ مقدماتی مطالعه است.
کشف لایهای خاکستر به ضخامت متوسط ده سانتیمتر و قرارگیری آن بر روی خاک بکر و پوشیده شدن آن توسط انباشتی غیرعمدی احتمالاً میتواند اشاره بر استقراری کوچنشینی از اولین ساکنان دورۀ نوسنگی در اولین فاز استقراری تپۀ قلاگپ باشد؛ این موضوع با کشف چهار محوطۀ دورۀ نوسنگی جدید در منطقۀ ملایر (Howell 1979) و انتساب این محوطهها به دامداران کوچنشین از سوی مک دانلد ( هول 1381) نیز تقویت میشود. احتمالاً این شیوه استقراری پس از پایان فاز اول نوسنگی، به الگوی یکجانشینی با استراتژی معیشت ترکیبیِ همراه با ساخت ظروف سفالی منقوش، تغییر میکند. وجود چندین کف سفت، سخت و سوخته بر روی هم و تمدید کاربری آنها با کاربرد احتمالی ساج (ملک شهمیرزادی 1378) ممکن است از وجود روستای دائمی حکایت کند.
فاز انتقالی به مسسنگی قدیم در قلاگپ با تغییراتی در شیوههای ساخت سفال و وجود انباشتهایی متعدد همراه است. وجود انباشتهای مختلف سبز و یا قهوهایرنگ قطور و در یک مورد کف کوبیده منقوش به رنگ اخری، میتواند بیانگر شیوۀ معیشتی کشاورزی و استقرار دائمی باشد. به نظر میرسد که قلاگپ در طول دورۀ مسسنگی قدیم بیشتر متأثر از فرهنگ محلی منطقه بوده است و احتمالاً در این دوره سفالگری کاملاً جنبه محلی به خود گرفته باشد که تا حدودی برخی سفالها، شباهتهایی با نمونههای فلات مرکزی دارد. درطی این دوره، زاگرس مرکزی بهواسطۀ شبکۀ قوی فرهنگی و قومی، به انسجام درونی دست یافته که هویت مشترک آن در سفال دالمای فشاری انعکاس پیدا کرده است (Henrickson and Vitali 1987). کشف اینگونه سفال در قلاگپ و ازنا، بیانگر توسعهۀ فرهنگی و ادغام منطقه در درون هویت احتمالاً قومی و زبانی مشترکی است که بین اقوام ساکن در درههای کوهستانی زاگرس شکل گرفته است.
در دورۀ مسسنگی جدید، برخی از مباحث نظری در ارتباط با پیچیدگیهای اولیه در ارتفاعات زاگرس، بر پایۀ اختلافات و دوگانگی شدید این منطقه با مناطق پست، استوار است .(Rothman and Badler 2011) این موضوعات به همراه متغیرهای زیادی همچون شرایط آبوهوایی، فشارهای زیستمحیطی و جغرافیایی و پراکندگی مکانی منابع خام، نقش مهمی در چگونگی الگوهای استقرار این دوره داشته است. از جانب دیگر، برخی پژوهشگران همچون علیزاده به مبادلۀ بینمنطقهایِ مواد خام و فرآوردههای دامی و سفال توسط قبایلی از گروههای کوچنشین تأکید دارند (علیزاده، 1387). طرفداران سیستم جهانی اوروک به تأثیرات متقابل مناطق مرتفع و پست بینالنهرین بر کنترل سیاسی منطقه تأکید میورزند (Algaze 1993) که شاید بتوان پویایی رو به تزاید دشتها و درههای میانکوهی زاگرس را در شکلگیری پیچیدگی اولیه در اینگونه مناطق تأثیرگذار دانست. شناسایی برخی مواد وارداتی نظیر سفالهایی با پوشش قیر و همچنین بعضی اشیای شمارشی و مدارک دیگر مرتبط با تجارت راه دور، مانند اشیای مسی، جنبههایی از پویاییهای میانفرهنگیِ جوامع پیچیده در دورۀ مسسنگی جدید قلاگپ را نشان میدهد.
کشف و شناسایی سفالهای متنوع در قلاگپ نظیر سفالهای بدون کف، کاسههای با لبه رُل (گرد) شده همراه پوشش قرمز و یا کرم چرخساز، ظروف پایهدار و سینیهای اروکی، بیانگر ترکیب سنت بومی و سفالگری اروک به همراه مبادلات فرهنگی در ارتفاعات است (Badler 2004). با وجود این که لایههای متقنی از دورۀ گودین Vدر قلاگپ بهدست نیامده، ولی طی بررسیهای منطقه دستکم در سه محوطه، سفال کاسه لبهواریخته شناسایی شده که فرمهای متنوع و اندازههای مختلف کاسهها احتمالاً بیانگر تولید بومی و محلی آنها است، چرا که در یکی از مهمترین این محوطهها (تپه درهسون)، آثاری از کورۀ سفالگری در مقطعِ مخدوش شدۀ تپه مشهود است.
دلیل غنای لایههای دورۀ گودین3 قلاگپ را میتوان در عوامل درونی و زیستبومی از یکسو و عوامل فرامنطقهای در ارتباط با تحولات سیاسی ایلام و بینالنهرین ازسویدیگر، جستجو نمود. یافتههای باستان شناسی ازنا بیانگر کمترین ارتباط با سرزمینهای پست بوده و منطقهگرایی و دور بودن ازنا از برخی منازعات نظامی و سیاسی همزمان با دورۀ آکد و اورIII، میتواند توضیحی در ثبات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی منطقه در این دوران باشد. طی این دوره دو محوطه چغاقونی و تپه فین در ازنا به بیشترین میزان وسعت استقراریشان میرسند. مشاهده نشدن گسست در لایههای تپۀ قلاگپ طی انتقال به دورۀ آهن I (فاز هفتم قلاگپ در ترانشۀ(A، میتواند دلیلی بر غنای زیستمحیطی قلاگپ و دوری از تحولات منطقهای جدیدی باشد که با مهاجرت ایرانیان همراه بوده است.